ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیست و معاصر امریکایی یکی از مشهورترین منتقدان سنت فلسفی ای است که از دکارت و شاید هم از افلاطون و ارسطو به ما به ارث رسیده است.
حوزۀ گستردۀ شالودهشکنی مابعدالطبیعی رورتی به همراه علاقۀ زایدالوصف به استعارههای مبهم و همچنین روایت افراطی تاریخی، وی را به عنوان فیلسوفی که بجد علیه فلسفه قدعلم کرده معرفی میکنند. در حالیکه نوشتههای رورتی در خارج از حوزۀ تخصصی فلسفه با توجه غیرمنتظرهای روبرو هستند در گروههای فلسفی با سوء ظن و تردید مواجه میشوند.
مانند تلقی رورتی نسبت به علم، رویکرد وی به حقیقت و معرفت هم خشم فیلسوفان را برانگیخته است. اینکه فیلسوفان از راههای گوناگون به رورتی تاختهاند البته بیجهت نیست و به نکتهای محوری برمیگردد اینکه دیدگاه مناقشهانگیز رورتی نسبت به حقیقت و معرفت بهکلی از اینکه بتواند مشخص کند که اشیا چگونه هستند و جهان چگونه است عاجز و ناتوان است.
یکی از مضامین پرمناقشهای که در باب فهم رورتی از فیلسوفان متقدم وجود دارد و متخصصان زیادی هم آن را پررنگ کردهاند درمورد رویکرد رورتی به پراگماتیسم و فهم او از دیویی و پیرس به صورت خاص و از جریان پراگماتیسم به صورت عام است. اخیراً مدعیات سوزان هاگ در این باب توجهات زیادی را برانگیختهاند اما افراد زیاد دیگری هم هستند که در این باب داد سخن گفتهاند.
برای رورتی البته چهره اصلی جریان پراگماتیسم امریکایی جان دیوئی است و به اوست که رورتی بسیاری از آموزههای اساسی خود را نسبت میدهد. به صورت خاص رورتی در اندیشههای دیویی است که پیشبینی آرای خود را در باب فلسفه به عنوان امری ملازم سیاست انسانی مشاهده میکند، این فلسفه دیدگاهی غیرهستیشناسانه در باب ارزشهای پژوهش، تصوری کلگرایانه در باب زندگی فکری – انسانی و رویکردی ضدجوهری و تاریخی از تفکر فلسفی دارد.
با این همه رورتی که دیوئی را به مشی خود میفهمد آشکارا میان دیوئی "مثبت" و "منفی" تمایز قایل میشود. رورتی به آنچه بازگشت دیوئی به مابعدالطبیه در کتاب "تجربه و طبیعت" مینامد منتقد است و همچنین هیچگونه دلبستگی به تلاش رهگشای دیوئی در کتاب "منطق: نظریه پژوهش" نشان نمیدهد. بنابراین رورتی ترفندی برای ارزشگذاری کارهای دیوئی صورت میدهد و همین کار صدای بسیاری از پژوهشگران را درآورده است.
رورتی به جای آنکه به ما در هدایتمان با تفکر عقلانی مدد رساند انعطلافپذیری عقلانی ما را تضعیف میسازد و ما را با گمراهی لفاظانه آسیبپذیر تنها میگذارد. به نظر هاگ و همفکران وی پراگماتیسم رورتی، خطرناک و اعلامکننده پایان تفکر و بنابراین تفلسف است.
با این همه ضربههای بنیادین فلسفۀ غربی بوضوح خودشان را بر تأملات اساسی رورتی در باب ارتباط تفکر فلسفی و پیجویی خوشبختی انسانی نشان میدهد.
رابطۀ رورتی با سنتهای فلسفۀ غرب ظریفتر از آن چیزی است که شهرت یافته است. بنابراین میتوان این گونه گفت که رابطۀ او با فلسفۀ تحلیلی به صورت خاص بسیار زیاد است.
گاهی اوقات رورتی به عنوان مرتدی قلمداد میشود که از فلسفۀ صادقانۀ تحلیلی به جایی دیگر نقل مکان کرده است و داستانهایی از رهاییاش از این افسونگری جوانی میگوید. این تصویر البته هم تلقی رورتی را نسبت به فلسفۀ تحلیلی و هم مسیر فکری وی را دچار کژتابی میکند.
مهمترین درسی که رورتی میآموزد و بهجد خود را نشان میدهد این است که تصور پژوهشی انتقادی و مناسب تنها یک پندار است. نزد رورتی برای توجیه فرضهایی که بر طبق آنها مسئلهای فلسفی پیریزی میشود بسط اصطلاحاتی است که ما نیاز داریم آنها را ضروری قلمداد کنیم و همچنین واژگان است که در واقع ما از آنها گریز و گزیری نداریم.
با خوانش "فلسفه و آیینه طبیعت" در ارتباط با مقالات " نتایج پراگماتیسم" بهسرعت در مییابیم که هدف " فلسفه و آیینه طبیعت" نمیتواند مکتب فرضی " فلسفه تحلیلی " باشد.
از آنجا که رورتی تصور میکند فلسفه هیچ گونه ماهیتی ندارد و همچنین هیچ وظیفه تاریخی واحدی را بر دوش نداشته است از اینکه حوزه ای خاص از دانش را پوشش دهد و بنابراین بذات دانش باشد ناتوان است. او چشم اندازی نمی بیند که این نقد را رها کند و قصد رها کردن آن را نیز در سر ندارد.
نظر شما