در میان اندیشمندانی که نگاهی کارکردگرایانه داشته و نقش فرهنگ را نیز به اهمیت دیدگاه مورد بحث قرار میدهند، نظریهپردازان همگرایی، جایگاهی خاص دارند.
هر چند که هواداران نظریه همگرایی کمتر به عنوان طراحان اندیشه تاثیرگذاری فرهنگ بر روابط بینالملل مطرح بودهاند، اما فرازهایی از نظریات آنها به خوبی با این نوع نگرش همخوانی دارند.
به طور کلی در نظریه همگرایی، دانشمندان به دنبال توضیح شرایط و عواملی هستند که بر مبنای آنها امکان از میان رفتن مرزهای سیاسی و دیوارهای حاکمیت مطلق دولتهای ملی فراهم میآید و واحدهای سیاسی جدیدی که پارهای از اختیارات و صلاحیتهای دولتهای ملی به آنها تفویض شده و به وجود میآیند.
در این نظریه وضعیتها و ضرورتهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی تشریح میگردد که باعث میشوند نیازهای جدیدی ظهور و بروز یابند که دولتهای ملی توان برآورده ساختن آنها را ندارند.
لذا زمینه به وجود آمدن نهادها و تشکلهای فرا ملی پدید میآیند که توان و امکان برآورده ساختن نیازهای تازه را داشته باشند. این نهادها پایه و اساس هویتهای سیاسی جدیدی هستند که دولتهای ملی به طور داوطلبانه بخشی از اختیارات و صلاحیتهای خود را به آنها تفویض میکنند.
به نظر بیشتر نظریهپردازان همگرایی، ارتباطات و کنش متقابل فرهنگی از مهمترین کارکردهایی است که میتواند زمینهساز همگرایی منطقهای و جهانی شود.
گسترش ارتباطات و روابط فرهنگی باعث میشود که نیاز به همفکری و تبادل فرهنگی در جوامع رشد یابد. علاقمندی مردمان مختلف از فرهنگهای متفاوت به یکدیگر موجب میشوند که دیوارهای میان آنها فرو ریزد و آنان خواستار محصولات فرهنگی یکدیگر شده و نیاز تازهای برای بهرهگیری از فرآوردههای مختلف فرهنگی و نیز همکاریهای نوین فرهنگی پدید آورند.
نظر شما