بسیار پیش میآید که هر یک از ما در گفتگوهای هر روزه خود با دیگران به پشتوانه نتیجه یا مدعایی، دلایلی ارائه یا طلب میکنیم. در چنین شرایطی است که میکوشیم از استدلالهایی برای معتقد شدن به یک نتیجه استفاده کنیم. اما گاه ممکن است لغزش و خطا در فرآیند استدلال رخ دهد. عدم اعتبار یک استدلال ممکن است به یکی از این دو دلیل باشد: نخست اینکه یکی از مقدمات استدلال نادرست باشد یا علیرغم درستی مقدمات، نظم و صورت استدلال نادرست باشد. به دیگر سخن یک استدلال همچون ساختمانی است که نه فقط باید در آن از مصالح سالم و بیعیب و نقص استفاده کرد بلکه باید بر اساس اصول صحیح نیز ساخته شود.
اما نکته مهمی که لازم است همواره در گفتگوهای خود با دیگران به آن توجه داشته باشیم مسأله «اعتبار» و «درستی» است. اعتبار، همواره صفت ساختار استدلالهاست در حالی که درستی یا نادرستی صفت گزارههاست. استدلالها هرگز نمیتوانند درست یا نادرست باشند، همانگونه که گزارهها (مقدمهها یا نتیجهها) هرگز نمیتوانند معتبر یا نامعتبر باشند. بنابراین آنچه در اینجا مدنظر است نه معنای محاورهای معتبر بودن که معمولاً مترادف با درست بودن است بلکه معنای خاص آن یعنی آن چیزی است که نتیجههای یک استدلال را تضمین میکند، مشروط به آنکه مقدمههای استدلال درست باشند. نکته مهم دیگر در اینجا این است که تنها استدلالهای قیاسی میتوانند معتبر یا نامعتبر باشند. به عنوان مثال از دو مقدمه «همه انسانها میرا هستند» و «سقراط میراست» نمیتوان نتیجه گرفت که «سقراط انسان است». این استدلال صورتی نامعتبر دارد چرا که سقراط میتواند سگ باشد و باز دو مقدمه استدلال ما همچنان تغییری نکنند.
آنچه قرار است در این سلسله یادداشتها مطرح شود مغالطاتی است که میتوانند گفتگوهای هر روزه ما را مختل کنند، مغالطاتی که گاه صوریاند به این معنا که صورت استدلالهای ما در آنها نامعتبرند و گاه غیر صوریاند و عوامل و زمینههای روانشناختی، اجتماعی و سیاسی در بروز آنها مؤثرند. بنابراین در ادامه این یادداشتها، نخست به برخی از مهمترین و رایجترین مغالطات صوری خواهیم پرداخت و در ادامه از دیگر انواع مغالطه نیز سخن گفته خواهد شد.
در پایان این بخش اشارهای هر چند کوتاه به انواع استدلالها میتواند کار را بر خواننده یادداشتهای بعدی آسانتر کند هر چند در صورت علاقهمندی، مطالعه کتابهایی چون منطق صوری (محمد خوانساری، نشر آگاه) یا «منطق» (محمدرضا مظفر) بسیار راهگشا خواهند بود.
استدلال یا استنتاج، عملی تدریجی و پیشرونده است برای کشف قضایای مجهول به وسیلهی قضایای معلوم. به عبارت دیگر ذهن بین چند قضیه یا حکم، ارتباطی برقرار میکند و به نتیجهای میرسد که تا پیش از آن مجهول بود. این سیر از مجهولات به معلومات به سه شیوه انجام میگیرد: قیاس، استقراء و تمثیل.
در قیاس، ذهن ما از امر کلی به امر جزئی سیر میکند؛ یعنی هر گاه یک امر کلی، معلوم باشد و این امر کلی معلوم، سبب قبول یک حکم درباره یک امر جزئی (که مندرج در آن کلی است) باشد، این استدلال را قیاس مینامند. به عبارت دیگر، در قیاس ذهن از قضایای کلی به نتایج جزئی میرسد. استفاده از قیاس در امر قضاوت بسیار رایج است؛ چرا که یک قاضی همواره با توجه به قانون کلی، درباره امور (جرائم) جزئی حکم میکند.
در استقراء اما ذهن از قضایای جزئی به نتیجهای کلی میرسد؛ یعنی از جزئی به کلی میرود. استقراء شیوه اصلی استدلال نزد دانشمندان علوم تجربی محسوب میشود و آنها با مشاهده چند امر جزئی، به نتایجی کلی میرسند. البته استفاده از استقراء در زندگی روزمره ما نیز بسیار رایج است. به عنوان مثال فرد با دیدن «چند نفر» از ساکنان یک محله که خصوصیت خاصی را دارند به این نتیجه می رسد که «همه» ساکنان آن محله آن خصوصیت خاص را دارا هستند.
اما گاه ذهن در استدلال خود، حکمی را که درباره یک چیز محقق میداند به چیز دیگری که از جهتی با آن همانند است، سرایت میدهد. این نحوه استدلال را تمثیل یا استدلال تمثیلی میگویند. در واقع در تمثیل، ذهن حکمی را درباره یک امر جزئی صادق میداند، سپس مشاهده میکند که امر دیگری با آن (از جهتی) مشابه است. به همین جهت حکم آن را به این امر نیز تعمیم میدهد.
بنابراین، حرکت ذهن ما در استدلال تمثیلی از جزئی به جزئی است و در این حالت، مسیر ذهن ما افقی خواهد بود یعنی از نقطهای به نقطه هم سطح آن منتقل میشود. به عنوان مثال چون فلان کس صرفاً از نظر ظاهری شبیه دوست باهوش ماست، حکم میکنیم که او نیز باهوش است.
نظر شما