1
فريتيوف شووان، «عالم مابعدالطبيعه، متاله، فيلسوف و منطقدان سنتي، استاد پژوهشهاي مقايسهاي اديان، مفسر و شارح هنر و تمدن سنتي، صاحبنظر در علمالانسان و علمالاجتماع، مرشدمعنوي، و منتقد ابعاد عملي ، ابعاد فلسفي و علمي جهان متجدد»، در سال 1907 ميلادي در شهر بازل سوئيس از پدر و مادري آلماني به دنيا آمد. چه بسا مايه شگفتي باشد كه شناخت اندكي از او داريم. اما اين از خصايص او، و نيز به منزله پاره اي از شؤونِ عقلي و معنوي اوست كه به لحاظ شخصيتي، منزوي بماند و خود را از سر و صدا و هياهويي كه مشخصه زندگي بيش و كم بسياري از مردمان اين قرن، جز مردان بزرگ است، دور نگه دارد. اگرچه آثارش، انعكاسهايي را در شرق و غرب برانگيخته است اما خود او، برخلافِ اغلب معلمانِ معروفِ ديني و معنوي اين عصر، از تدريس يا سخنراني عمومي اجتناب ميورزيد. پدر وي موسيقيدان بود و فضاي خانه، فضايي بود كه افزون بر موسيقي، هنرهاي ديگر نيز رايج بود، از جمله ادبيات شرق، بهمانند ادبيات اروپايي. شووان در بازل به سر برد و تا مرگ پدرش در آن شهر به مدرسه رفت، پس از آن با مادرِ آلزاسياش به مولوزِ فرانسه رفت و مجبور شد به تابعيت فرانسوي درآيد. با تعليم و تربيت آلمانيِ اوليهاش، اكنون در معرض تعليم و تربيتي فرانسوي بود و از اين رو شناخت كاملي از هر دو زبان در همان سالهاي نخستين زندگياش حاصل كرد. در 16 سالگي مدرسه را ترك گفت تا از راه طراحيِ پارچه تأمين زندگي كند و اين بهانهاي بود تا گامهاي نخست خود را در زمينه هنر بردارد كه در دوران كودكي همواره به آن عشق ميورزيد، اما هيچگاه در اينباره آموزشي نديد. شووان در همان سن و سال كودكي به جانب شرق كشيده شد، به سوي تصانيف منيع بَگَوَد ـ گيتا كه كتاب مورد علاقهاش بود و نيز به سوي كتاب هزار و يك شب. وي گرايش ذاتياي نيز به مابعدالطبيعه داشت و حتي وقتي كه هنوز جوان و نارس بود نيز آثار افلاطون را ميخواند. هنوز در مولوز بود كه آثار رنه گنون را كشف كرد، كسي كه فقط شهودات عقلي خود را عرضه ميكرد و تكيهگاهي براي اصول مابعدالطبيعياي فراهم ميآورد كه وي دست به كار كشف آنها نشده بود.
شووان پس از يك سال و نيم خدمت در ارتش فرانسه، عازم پاريس شد. در پاريس كار طراحي خود را ادامه داد و نيز مطالعه خود در زبان عربي را در مكتبخانه مسجد پاريس آغاز كرد. همچنين وي به مراتب بيش از پيش در معرض اَشكالِ گوناگونِ هنر سنتي به ويژه هنر آسيايي قرار گرفت كه همواره حتي از زمان كودكي شيفته آنها بود. بنابراين، اين دوره نسبت به گذشته به مقياس كاملاً وسيعي از انس عقلي و انس هنري وي با جهان سنتي حكايت ميكرد و با نخستين ديدار وي از الجزايردر سال 1932 همراه بود. شمال آفريقا هنوز شاهد الگوي زندگيِ كمابيش دست نخورده سنتي بود. از اين رو ، اين سفر حاكي از نخستين تجربه واقعي شووان از يك تمدنِ سنتي و نيز نخستين مواجهه بيواسطه وي با جهان اسلام بود كه ثمره اش كسب شناخت دست اول و انس و الفت با سنت اسلامي از جمله تصوف بود كه وي محضر يكي از بزرگ ترين نمايندگان آن، يعني شيخ احمد العلوي را درك كرد. وي در سفر دومش به آفريقاي شمالي در سال 1935 نه تنها از الجزاير، بلكه از مراكش هم ديدن كرد، حال آن كه در سال 1938 عازم قاهره شد و سرانجام در آنجا گنون را ملاقات كرد و سالها ملازم وي بود.
در سال 1939 در سفري به عزم هند، سرزميني كه همواره شيفته آن بود، و از دوران كودكي مجذوب معنويت آن شده بود، بار ديگر در مصر توقف كرد. اما چيزي از آمدنش به هند نگذشته بود كه جنگ دوم جهاني درگرفت و وي مجبور شد به فرانسه باز گردد و در ارتش خدمت كند. چندماهي نگذشته بود كه وي به دست آلمانيها اسير و زنداني شد. به محض آن كه فهميد آلمانيها به سبب پيشينه آلزاسياش قصد احضار او به ارتش خود را دارند، به سوئيس گريخت و مقيم آنجا شد و سرانجام تابعيت سوئيس را پذيرفت.
سوئيس در حدود چهل سال منزل و مأواي شووان بود. در آن جا در سال 1949 با زني آلماني ـ سوئيسي با تربيتي فرانسوي ازدواج كرد كه گذشته از علاقهاش به دين و مابعدالطبيعه، نقاشي زبردست نيز بود. همچنين در سوئيس بود كه وي بيشتر آثار خود را به رشته تحرير درآورد و بسياري از رجال و متفكران معروف دينيِ شرق و غرب با وي ملاقات كردند. وي در كنار سفرهاي گاه و بيگاهي كه به كوههاي پرعظمت اين كشور داشت تا از هواي تازهي صبحِ نَفَسي برگيرد، هر از چندگاهي به كشورهاي ديگر نيز سفر ميكرد. اين سفرهاي طولاني شامل ديدارهاي مستمر وي از مراكش، و سفري در سال 1968 به تركيه بود كه وي مدتي را در بيت باكره مقدس در كوساداسي نزديك اِفِسوس گذراند.
شووان در سال 1959 و بار ديگر در سال 1963 براي ملاقات با پاره اي از قبايل سرخپوستان آمريكايي كه از كودكي شيفتگي و قرابت خاصي با آنها داشت و پيش تر پاره اي از شخصيتهايشان را در اروپا ملاقات كرده بود، به آمريكا سفر كرد. او و همسرش از قرارگاههاي قبايل سو و كرو در داكوتاي جنوبي و مونتانا ديدار كردند و به عضويت قبيله " سو" درآمدند. نقاشيهاي شووان از زيباييِ فراموش نشدنيِ زندگي سرخپوستان و نيز شرح و تفسير وي از تعاليم سنتيِ آنها گواهِ پيوند خاص او با عالَم معنويِ سرخپوستانِ آمريكايي است، پيوندي كه به ويژه در خلال اين سفرها تقويت شد و گسترش يافت.
فريتيوف شووان، كه پس از درآمدن به دين اسلام نام شيخ عيسي نورادين احمد را براي خود برگزيد، در سحرگاه پنجم ماه ميِ 1998 در خانهاش در بلومينگتون در ايالت ايندياناي آمريكا در حالي كه تسبيح به دست ذكر سحرگاهي را بر لب داشت، درگذشت و در جنگلي نزديك محل اقامتش به خاك سپرده شد. مهم ترين آثار او، گذشته از "منطق و تعالي" عبارتند از: "وحدت متعالي اديان"، "چشم دل"، "مناظر معنوي و واقعيات انساني" ،" طبقات و نژادها"، " گنوسيس ـ حكمت الوهي"، " مقامات حكمت"، "زبان خودي"، "شناخت اسلام" ، " تمثلات روح "، " نظري بر جهانهاي كهن"، " در پيِ آيين بودا"، " ابعاد اسلام"، " اسلام و حكمت خالده "، " گوهر و صدف تصوف"، "مغز و پوستة اديان" ، "طريقت باطني به منزله مبدأ و به منزله راه"، " از خدا تا انسان"، " مسيحيت / اسلام ـ جستارهايي در باب وحدت گرايي باطني"، و " در پيِ دين جاويدان".
2
سابقة تاريخي سنت گرايي، به يك اعتبار، به سابقة تاريخ بشري است، زيرا بر اساس ادعاي خود سنت گرايان، مدعيات اصلي سنت گرايي، مجموعة حقايقي است كه شمول تاريخي و جغرافيايي همهگير دارند؛ يعني همة انسانها در همة مقاطع تاريخي و همة مناطق جغرافيايي بدانها باور داشتهاند، دارند و خواهند داشت. سنتگرايي يا جاويدان خردباوري با مساعي رنه گنون و آناندا كوماراسوامي و فريتيوف شووان هويت و موجوديت مستقلي يافت و انديشمندان بسياري را به خود جذب كرد |
سخنان سنت گرايان به گوش ما ايرانيان آشنا مينمايد، چراكه حكمت مغان، دين اسلام، آيين تصوف و سرانجام فلسفه، كلام و عرفان اسلامي نيز در نظر آنان حامل حقايقي از حكمت جاويداناند. وانگهي حتي اگر نگاهي از سر تأييد هم به اين سخنان نداشته باشيم، به گفتة دكتر لگنهاوزن: « از آنها در به حداقل رساندن تاثيرات منفي تجددگرايي ميتوان ياري جست؛ اين آثار حساسيت ما را نسبت به چگونگي بازتاب اصول و تعاليم ديني در زمينههاي گوناگون فرهنگي، و نيز نسبت به اين امر كه چگونه تجددگرايي به اين اصول و تعاليم خدشه وارد ميكند، ميتوانند افزايش دهند» .
3
در ايران شووان را به دكتر سيد حسين نصر، يعني استاد را به شاگرد، ميشناسند. از بيش از 20 كتاب شووان تنها كتابهاي " شناخت اسلام " و " گوهر و صدف عرفان اسلامي" تاكنون به فارسي ترجمه و منتشر شدهاند |
4
آثار گستردة شووان بيش از هر چيزي در رابطة با دين است. شووان هم به دينپژوهي ميپردازد و هم به اديانپژوهي، يعني هم به واقعيتِ دين از آن رو كه دين است و هم به ربط و نسبت ميان اديانِ بسياري كه در مقياسِ جهاني هستند و بودهاند |
آثار گستردة شووان بيش از هر چيزي در رابطة با دين است. شووان هم به دينپژوهي ميپردازد و هم به اديانپژوهي، يعني هم به واقعيتِ دين از آن رو كه دين است و هم به ربط و نسبت ميان اديانِ بسياري كه در مقياسِ جهاني هستند و بودهاند. در واقع اين دو ماية همّ در ديدگاه وي به يكديگر مرتبط اند، زيرا او براي جهاني قلم ميزند كه در آن، گشت و گذار در سرحدات ديني، از پيش به واقعيتي ژرف بدل گشته و براي بسياري از مردم، اديانپژوهي به طرق مختلف در شركت آنها در دين و فهم آنان از خودِ دين مؤثر است. آن گاه كه شووان كثرت اديان را، به عنوان امري مقدر، ميپذيرد و در واقع به عميقترين معنا آن را محترم ميشمارد و لحاظ ميكند، هم بر وحدت باطنيِ درون اين شركت و هم بر اهميت دينيِ نفسِ همين كثرت تأكيد دارد. وي بارها و بارها در باب اين مسائل قلم زده است كه چگونه هر ديني، مطلقِ دين است؟ چگونه زنده بودنِ يك دين بهطور كامل، به معناي زنده بودنِ به دين بِما هو دين و بنابراين، به يك اعتبار، همة اديان است؟ چگونه هر عالَم دينياي براي آنان كه در آن عالَم به سر ميبرند، مطلق ميشود و با اين حال، فقط واقعيتِ مطلق كه وراي همهي ظهورات و رقايق هست، مطلق بماهو مطلق است؟ چگونه خورشيدِ هر جهان دينياي براي آن جهان تنها خورشيد است، در حالي كه در واقع ستارهاي در سپهر معنوياي است كه عدم تناهي الاهي را به صورت رمزي متجلي ميسازد.
شووان بر قابليت و بدائتِ هر ديني ـ بدائت، به معناي لغوي كلمه كه مرتبط با مبدأ است ـ همراه با تمدن، ساختار اجتماعي، هنر و فرهنگي كه پديد ميآورد، تأكيد ميورزد. وي همچنين بر دينِ جاويدان، يا دين خالده، كه وي آن را دينِ دل نيز ميخواند، تأكيد ميورزد، يعني بر آنچه كه در كانون هر دين خاصي و نيز در كانون و در نفسِ ذاتي كه انسان از آن برآمده است، سكني گزيده است |
شووان بر قابليت و بدائتِ هر ديني ـ بدائت، به معناي لغوي كلمه كه مرتبط با مبدأ است ـ همراه با تمدن، ساختار اجتماعي، هنر و فرهنگي كه پديد ميآورد، تأكيد ميورزد. وي همچنين بر دينِ جاويدان، يا دين خالده، كه وي آن را دينِ دل نيز ميخواند، تأكيد ميورزد، يعني بر آنچه كه در كانون هر دين خاصي و نيز در كانون و در نفسِ ذاتي كه انسان از آن برآمده است، سكني گزيده است. اگر آدمي قادر بود كه در كانونِ وجودِ خود رسوخ كند و به قلمرو باطني داخل شود، به آن دين خالده يا دين دلي كه در بطن اديان وحياني نهفته است، دست مييازيد. اما به موجب هبوط آدمي و تأثيرات آن بر نفس او، در واقع ورود به اين دل ممكن نيست مگر به مدد لطفي كه از جانب تجلياتِ عينيِ كلمهالله ـ كه عبارت باشد از اديان و حياني ـ سريان مييابد. تأكيد بر دينِ جاويدان و عامِ دل، بيآنكه تخريب يا تضعيف اهميت سنتهاي دينيِ نوع بشر باشد، برجسته ساختن منشاء الاهي، خصلت مقدس، و ضرورت مطلق آنها براي نظام و حقيقتِ ناگزير بشري به منظور ممكن ساختن دستيازي به آن دينِخالدهاي است كه در بطن همة اديان نهفته است.
استعمال واژة دين نزد شووان و توسعي كه در حدود معنايي آن بهكلي وراي حصارهايي كه خوانندگان متجدد به مصاحبت با آنها خو كردهاند، ميدهد را با عطف توجه به كلمه ”سنت“ بهتر ميتوان درك كرد، همان مفهوم كليدياي كه شووان به دفعات در آثارش، آن را معمولاً در ارتباطي تنگاتنگ با واژهي دين بهكار ميبرد. در واقع آثار شووان را پيش از هر چيز ديگري ميتوان سنتي دانست. وي خود را مابعدالطبيعهدانِ سنتي و ”متفكرِ“ ديني ميدانست، اگر بتوان چنين واژه بهكلي متجددي را به بافت سنتي سريان داد. بنابراين، اگر بتوان به درك مراد وي از سنت ـ آنگونه كه او و ديگر نويسندگان مكتب او به كار ميبرند ـ نائل شد، به بينش عميقي نسبت به حقيقت آثار وي و جهانبيني او دست خواهيم يافت.
سنت نه رسم است نه عادت، و نه صرفاً آن چيزي است كه در دوره زماني خاصي در طول تاريخِ يك تمدنِ خاص بدان باور داشتهاند و عمل ميكردهاند. بلكه واقعيتي فراصوري است و از اين رو امكان ندارد كه با تعيين حد و مرز آن بتوان آن را كاملاً شناساند. سنت، همه آن چيزي است كه در آسمان ريشه دارد، و در وحي به عامترين معنايش است، و همان منبعي كه منشاء سنت است، همزمان با ظهور آن در يك مقامِ مكانيـ زمانيِ خاص، بدان تعين ميبخشد |
سنت، به آن معنايي كه شووان، و استاداني پيش از او مانند رِنِه گِنون و آناندا. ك. كوماراسوامي استعمال ميكردند، نه رسم است نه عادت، و نه صرفاً آن چيزي است كه در دوره زماني خاصي در طول تاريخِ يك تمدنِ خاص بدان باور داشتهاند و عمل ميكردهاند. بلكه واقعيتي فراصوري است و از اين رو امكان ندارد كه با تعيين حد و مرز آن بتوان آن را كاملاً شناساند. سنت، همه آن چيزي است كه در آسمان ريشه دارد، و در وحي به عامترين معنايش است، و همان منبعي كه منشاء سنت است، همزمان با ظهور آن در يك مقامِ مكانيـ زمانيِ خاص، بدان تعين ميبخشد. سنت، نه تنها به اين حقيقتِ منشاء ملكوتي، بلكه به كاربستِ اصولي كه ساحاتي به گوناگونيِ حقوق و هنر را در خود جاي دادهاند، مانند اصول درونبيني و شيوههاي پرورشِ يك باغ نيز اطلاق ميشود. بنابراين، استعمال اين اصطلاح تنها در حوزهي مابعدالطبيعه و دين نيست، بلكه هنر سنتي، ساختار اجتماعيِ سنتي و علوم سنتي نيز وجود دارند. بنابراين، براي درك پيام شووان، ضروري است كه فهم روشني از معناي اصطلاح سنت و مصاديق آن پيدا كنيم. چه بسا هيچ مفهوم ديگري براي فهم آثار وي تا اين اندازه مهم و تعيينكننده نباشد.
شووان پيش از هر چيز شارح و مفسر تعاليم سنتي است و خود او نيز ميخواهد كه او را به چنين وصفي بشناسند. هم شرح و تفسير وي از دين، مابعدالطبيعه، هنر و غيره، و هم نقد وي بر دنياي متجدد و انحرافاتش، هر دو بر مبناي سنت قرار گرفتهاند. شووان نه تنها در باب شؤون مختلفِ امور انساني و الاهي در پرتو سنت قلم ميزند، بلكه انتقاد وي از فلسفه، هنر، علم، ساختارهاي اجتماعي و ديگر تفكرات و تعملات مرتبط با وجود انساني نيز در پرتو آن حقيقتي است كه همة سنتها تجسمبخش آناند. شووان در همة آنچه مينگارد، هم در شرح و تفسير حقيقت و هم در نقد و انتقاد از خطا، سنتي است. آثار شووان در ربط و پيوند با عناصري هستند كه در آنِ واحد سازندهي يك دين و رابط ميان ادياناند. سر و كار وي با مؤلفههاي دين به خودي خود است، مانند: معناي وحي، تأويل، كلام، اخلاق و عرفان، و نيز با اديان مختلف نظر به ربط و نسبتي كه با يكديگر دارند و معضلاتي كه كثرت اديان نسبت به واقعيت و ارزش و اعتبار دين به خودي خود ايجاد ميكند.
شووان با جامعهشناسي يا فلسفه دين نيز سروكاري ندارد. وي با روانشناسي دين نيز ربط و نسبتي ندارد، اما وي به همة اين شؤونِ دين از منظر واقعيت اصلي و اساسي دين علاقمند است. وي بهطور مبسوط به نحوه تجلي يك دين در زمانها و مكانهاي مختلف ميپردازد |
وي چندان به تاريخ اديان و فهم روان و سادهاي كه به معناي تقليل واقعيت دين به تاريخِ دين و بروز و ظهور ناسوتياش باشد، نميپردازد. وي با جامعهشناسي يا فلسفهي دين نيز سروكاري ندارد، البته اگر اين اصطلاحها را به معناي رايج دانشگاهي آنها فهم كنيم كه دين را به پديدهاي جامعهشناختي تقليل ميدهد يا براي فهم و تبيين فضايل ديني، به ترويج مؤلفههاي فلسفهاي دنيوي متوسل ميشود. وي با روانشناسي دين نيز ربط و نسبتي ندارد، باز اگر آنچه از اين اصطلاح فهم ميشود، روانشناسانه كردنِ دين و تقليل آن به پديدهاي صرفاً رواني باشد. اما وي به همة اين شؤونِ دين از منظر واقعيت اصلي و اساسي دين علاقمند است. وي بهطور مبسوط به نحوه تجلي يك دين در زمانها و مكانهاي مختلف ميپردازد.
شووان پژوهشهاي فراواني را به كاربردهاي تعاليم ديني در ساختار اجتماعي اختصاص داده است. پژوهشهاي وي مالامال از شرح و تفسير بعد عقليِ دين و در ارتباط با ”فلسفه دين“ به معناي وسيع اين اصطلاح است، فقط اگر فلسفه را به معناي سنتي فهم كنيم. همچنين در آثار او ميتوان بحثهاي پردامنة فراواني را در باب تأثير واقعيت دين بر روان انسان سراغ گرفت، چراكه شووان استاد علومِ روانشناختيِ سنتي است كه براي اينكه با زمينه متجددش ـ كه همين نام را بر خود بسته است ـ خلط نشود، چه بسا بايد نام جانشناسي بر آن نهاد، زيرا آنقدر كه به جان مربوط است با روان در ارتباط نيست، و با خود روان تا اندازهاي مرتبط است كه به موجب اتحادي مقدس به ازدواج جان درميآيد و ثمرة اين پيوند طلاي كيمياگري معنوي است.
به هر تقدير، به دشواري بتوان شاخهاي از پژوهشهاي ديني را يافت كه مورد اهتمام رشتهي علمي معاصري به همين نام باشد و به قدر كفايت در آثار شووان به طرز حيرتانگيزي با ديد هم مابعدالطبيعي و ديني، و هم علمي و تخصصي از آن بحث نشده باشد. جز آن كه منظر شووان در باب شؤون مختلفِ دين، متفاوت از آن چيزي است كه در بيش تر آثارِ متجدد يافت ميشود. دقيقاً به همين دليل است كه شووان بي آن كه يك مورخ، فيلسوف، جامعهشناس يا روانشناسِ ديني باشد، از عميقترين بصيرت نسبت به همة اين حوزهها، يعني تاريخ، فلسفه، جامعهشناسي و روانشناسيِ دين برخوردار است. آثار او بسان نسيم صبحگاهي است كه حياتي تازه به فضاي خفقانآور و بستهاي ميبخشد كه دين در دنياي متجدد و بهخصوص در رشتههاي علمي دانشگاهياي كه ميپندارند با آن در ارتباطاند، در آن به حبس كشيده شده است. نحوة مواجهه وي با دين به نحوي است كه تقدم دين همواره محفوظ بماند و ربط و نسبت آن را با واقعيات و شؤونِ تفكر يا تجربة انساني بي آن كه آن را فرع بر اين واقعيات و شؤون قرار دهد، تبيين ميكند.
موضع دينپژوهي شووان را به گفتة مارتين لينگز، بهترين شارح و مفسر آراء و نظرات وي، چنين ميتوان خلاصه كرد: شووان، مسلماني بود كه براي اين كه مسيحيان را مسيحيتر كند، از آيين هندو كمك ميگرفت |
شووان يك متأله بسيار برجسته نيز هست بي آن كه صرفاً يك متأله باشد، چراكه وي بيش از همه با مابعدالطبيعه يا علم مقدس در ارتباط است كه در رأس الاهيات به معنايي است كه معمولاً در مسيحيت فهم ميشود. اما وي به الاهيات از آن رو كه الاهيات است ميپردازد و شناختي حيرت آور نه تنها از مكاتب الاهياتيِ اصليِ سنتيِ مسيحي مانند مكاتب آگوستيني، توماسي، پالاماسي و نيز لوتري، بلكه از مكاتب مختلف الاهيات يا كلامِ اسلامي نيز عرضه ميكند. بحث وي از تثليث يا مسئله حقيقتِ دو گانه مسيح در بافت الاهيات مسيحي، يا بحث وي از جبر و اختيار در كلامِ اشعري ـ چنانكه در آثاري همچون منطق و تعالي به چشم ميخورد ـ تبحر وي در فهم و برداشت از جريانهاي الاهياتي كلاسيك همراه با موشكافي عقلي و در عين حال مبتني بر يقين را نشان ميدهد. با مطالعة تفاسير الاهياتي وي پيميبريم كه در واقع چه الاهياتِ ناچيزي براي پاره اي از مشهورترين متألهانِ متجدد باقيمانده است، همان كساني كه در تمناي راضي ساختن خود به آنچه مقتضاتِ ضروري عقلي مسلكي و تجربهباوري متجدد ميدانند و عملاً الاهيات را از حقيقت الاهياتياش دورساختهاند و بنابراين نفسِ جهت مرجحة وجودياش را از بين بردهاند (به نقل از مقدمة دكتر نصر). در يك كلام، موضع دينپژوهي شووان را به گفتة مارتين لينگز، بهترين شارح و مفسر آراء و نظرات وي، چنين ميتوان خلاصه كرد: « شووان، مسلماني بود كه براي اينكه مسيحيان را مسيحيتر كند، از آيين هندو كمك ميگرفت» .
5
با مشورت و به پيشنهاد استاد مصطفي ملكيان به سراغ كتاب منطق و تعالي رفتم كه به تعبير دكتر سيد حسين نصر، در نامة شخصي به نگارنده، « از اهمّ آثار شووان است». اين كتاب كه از جمله آثار متاخر شووان است، و مشتمل است بر 19 مقاله از مقالههاي شووان كه زير نظر وي با مقدمهاي جداگانه گردهم آمده و منتشر شده است را، به اعتباري، ميتوان به سه پاره تقسيم كرد: پارة نخست، مقالههاي فلسفي شووان است كه عبارتند از: « تناقض نسبيت باوري»، « تصرف غلط در دو معني عيني و انتزاعي»، «عقليمسلكي و شبهعقليمسلكي»، « در باب ادلة اثبات وجود خداوند»، « دليل مبتني بر تصور جوهر»، « سرّ و دليل» و « احتجاج شرقي و ريشههايش در ايمان»؛ پارة دوم، مقالههاي اسطوره شناختي وي اند كه عبارتند از: « دِميورگ در اسطورههاي آمريكاي شمالي»، « كيمياي احساسات و عواطف» و « ملاحظاتي چند در باب رمزپردازي ساعت شني»؛ و سرانجام پارة سوم، مقالههاي مربوط به عرفان نظري : «مسئلة اهليتها»، « در باب عشق به خداوند»، « فهم و اعتقاد»، «عبد و وصال»، «حقيقت و نقش مرشدمعنوي»، «مردخدا و شمايل الاهي»، «حقايق و خطاهايي در باب زيبايي»، «سوگند دَرمَكَرَه» و «انسان و يقين».
در اين رساله 10 مقالة آخر كتاب، مشتمل بر همة مقالات پارة سوم، افزون بر مقالة « ملاحظاتي چند در باب رمزپردازي ساعت شني» به همراه مقدمة كتاب از ترجمة فرانسه به انگليسي پيتر تانسند ترجمه شده است. مشخصات كتاب شتاختي طبع مورد استفاده بدين قرار است : Schuon, Frithjof, Logic and Transcendence, Translated by Peter N. Townsend, New York, Harper & Low, 1975.
در ابتداي رساله دو افزوده، يكي در باب گسترة تاريخيـجغرافيايي مكتب سنتگرايي، و ديگري بحثي كمابيش كامل در باب آثار، و در واقع افكار و احوال شووان آمده است، كه اين دومي مقدمة كتابي با عنوان نوشتههاي اصلي شووان ويراستة دكتر نصر است (كه پارههايي از آن در اينجا نيز نقل شد). به ضميمة رساله نيز، گذشته از نماية منابع و پينوشتهاي مترجم، چهار افزوده، يكي در باب احوال پيتر تانسند، مترجم فرانسه به انگليسي كتاب منطق و تعالي و بسياري ديگر از كتابهاي شووان كه خود اهلفن و از پيروان اين جريان بود، آورده شده است؛ و ديگري تصوير اجازة ارشاد معنوي شووان پس از تشرفش به اسلام؛ و سه ديگر مقالهشناسي وي به زبان فارسي در ايران؛ و سرانجام گفت وشنفت كوتاهي با شووان در چهار زمينة معنويت، هنر، ازليت، و پيام او.
نظر شما