پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۸ آذر ۱۳۸۳، ۱۶:۳۰

گفتگوي « مهر » با عليرضا اسكندري جانباز شيميايي

اين جانباز شيميايي مي‌گويد كه قاضي به صورت او اسپري گاز اشك‌آور زده است

اين جانباز شيميايي مي‌گويد كه قاضي به صورت او اسپري گاز اشك‌آور زده است

گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر : باورش براي خودمان هم سخت بود . هنوز مدت زيادي از پيگيري موضوع شهادت جانباز اعصاب و روان محمد رجبي ثاني نمي‌گذرد كه خبر يك مورد مشابه متحيرمان مي‌كند . باز هم يك جانباز . و اينبار يك جانباز شيميايي .

خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر در حالي براي مصاحبه با جانباز اسكندري به بيمارستان ساسان رفت كه هنوز از شهادت محمد رجبي ثاني يك ماه نگذشته است . هنوز ابهامات شهادت محمد رجبي پيگيري مي شود كه شنيديم مردي ديگر از تبار انقلاب و دفاع مقدس كه نه تنها خودش جانباز شيميايي است بلكه دو بردارش نيز از جانبازان و جانفشانان انقلاب ونظام هستند ، دچار مشكل شده است.

فضاي بيمارستان احساس خاصي به تو مي دهد چرا كه وقتي وارد مي شوي مي داني كه جانبازان بسياري را خواهي ديد. دلاور مرداني كه روزهاي پربار عمرشان را بر سر دفاع از دين ، مرز و بوم و حيثيت و ناموس  اين كشور نهاده اند و اكنون نيز بي هيچ چشمداشتي ، با درد و رنجي كه يادگار دوران حماسه است ، دست به گريبانند .

در اين بيمارستان اكثر بيماران جانباز همديگر را مي شناسند چرا كه سالهاي بسياري را روي تختهاي بيمارستان با هم گذرانده اند. دو جانباز هستند كه 17 سال است هر سال 9 ماه از سال را با هم در بيمارستان هستند و فقط  3 ماه همانند باقي مردم درخانه زندگي مي كنند . آن هم اگرمشكل خاصي پيش نيايد. يكي از جانبازان كه مي فهمد دنبال شخص خاصي هستيم مي گويد به طبقه فلان هم سربزنيد آنجا سرداراني هستند كه در زندگي مادي آنها چيز زيادي باقي نمانده و همه مهمان ما هستند.

به هر حال به طبق نهم ، بخش 9 ، اتاق 207 در بيمارستان ساسان رسيديم. عليرضا اسكندري را در حالي ديديم كه روي تخت دراز كشيده بود واز اكسيژن استفاده مي كرد. هر از چند گاهي اسپريي را نيز به دهان مي برد و نفسي تازه مي كرد. با ديدن ما خوشحال شد و وقتي شنيد از خبرگزاري مهر براي ديدار او رفته ايم به گرمي آنچه را كه منجر به ديدار ما با او شد ، شرح داد.

 

او خود را اينگونه معرفي كرد و ماجرا را چنين شرح داد:
عليرضا اسكندري  كارشناس مخابرات وعضو بسيج يكي از مناطق كرج هستم . 15 روز است كه در بيمارستان بستري ام . در روز حادثه چهارشنبه 5 آذر ماه به يكي از دوستانم  سپرده بودم  ماشين مرا كه به تازگي نمره شده است بياورد و در پاركينگ بيمارستان بگذارد تا روز پنج شنبه اگر پزشك اجازه داد براي زيارت به حضرت عبدالعظيم برويم . چون ماشين تازه پلاك خورده بود ، ماموران آن را متوقف كردند و چراغ گردان و تجهيزات ديگري كه من مجوز آنها را داشتم  در عقب ماشين يافتند . بنابراين ماشين را متوقف كرده و همراه دوستم به كلانتري 152 فرستادند . دوستم بلافاصله  با من تماس گرفت و جريان را توضيح داد . من هم به يكي از سرداران بزرگ ( سردار كربلايي) كه در همين بيمارستان بستري است تلفن كردم و موضوع را گفتم . سردار كربلايي نيز با سردار طلايي تماس گرفت و ايشان نيز سفارش لازم را به پاسگاه كردند. پس از اين هماهنگي ها كارت جانبازي ، كارت بسيج و مدارك  و مجوزهاي تجهيزات ضبط شده را برداشتم و با اجازه بيمارستان و مسئوليت خودم ، چهار ساعت مرخصي گرفتم و با آژانس به كلانتري 152 رفتم .

اسكندري درمورد نحوه برخورد در پاسگاه گفت: در پاسگاه به ما احترام گذاشتند و به  نحو احسن ما را تحويل گرفتند و حتي  به من دستبند نزدند . حكم را از پاسگاه گرفتيم و به كلانتري 152 رفتيم . از آنجا پرونده را به ما دادند و ما را به دادسراي سرگلوبندك فرستادند.

قاضي به من اشاره كرد و به سربازان گفت: اين بسيجي است ؟ بيندازيدش بيرون . كي گفته بيايد تو ؟ من عقب عقب رفتم و يخ كردم كه اين قاضي چه مي گويد.

او درمورد دادسرا مي گويد: چون داروها را مصرف كرده بودم ، خيلي در حال خودم نبودم تا حدي كه نمي توانستم بايستم ، و صدايم نيز گرفته بود به نحوي كه براي رساندن صدايم به گوش شخص ديگر بايد صورتم را به گوش او نزديك مي كردم. اسپريي هم كه براي كمك تنفس همراه من بود خوب كار نمي كرد و من مدام نفس كم مي آوردم .با همين حال پرونده را نزد قاضي برديم. قاضي بدون اينكه ما را بپذيرد حكم بازداشت مرا نوشت تا صبح پرونده به دادسرا برود. هر چه اصرار كردم كه من الان در بيمارستان بستري هستم و به سربازها گفتم كه اجازه دهيد با قاضي صحبت كنم و وضعيتم را شرح دهم قبول نكردند . مانند يك تكه گوشت مرده مدام روي سربازها مي افتادم. درهر حال خودم  را به اتاق قاضي رساندم و حكم را جلو بردم و چون صدايم خيي ضعيف بود صورتم را به صورت او نزديك كرده و گفتم : اين هم حكم است براي من داده اي ؟ من بسيجي هستم . قاضي به من اشاره كرد و به سربازان گفت: اين بسيجي است ؟ بيندازيدش بيرون . كي گفته بيايد تو ؟ من عقب عقب رفتم و يخ كردم كه اين قاضي چه مي گويد. در حالي كه خشكم زده بود . قاضي فكر كرد قرار است حركتي بكنم دست در جيبش كرد و من تصور كردم مي خواهد خود كارش را در بياورد . اما در عين ناباوري او اسپري اشك آور را برداشت و صورت من را كامل اسپري كرد. من هم بلافاصله حالم بد شد و مانند يك تكه گوشت به زمين افتادم .

قاضي فكر كرد قرار است حركتي بكنم . دست در جيبش كرد و من تصور كردم مي خواهد خود كارش را در بياورد . اما در عين ناباوري او اسپري اشك آور را برداشت و صورت من را كامل اسپري كرد. من هم بلافاصله حالم بد شد و مانند يك تكه گوشت به زمين افتادم .

 در اينجا اسكندري درحالي كه مدام دچار رعشه مي شد ادامه داد: نفسم بالا نمي آمد و به طرز بسيار بدي كف از دهانم خارج مي شد  . از يك طرف هم سربازان رسيدند و با پوتين هايي كه به پا داشتند مرا زير مشت و لگد گرفتند . من فقط دستانم را جلو صورتم گرفتم كه آسيب نبيند. در حين كتك خوردن وضعم بدتر شد و كف همچنان ا زدهانم بيرون مي زد. درهمان حال دوستم كه از بيمارستان همراهم بود  و دراتاقي در انتظار به سر مي برد، داد زد كه نزنيد. اين جانباز شيميايي است و از بيمارستان آمده است. با شنيدن حرفهاي دوستم قاضي دراتاق را قفل كرد و از در پشتي اتاقش از داد سرا خارج شد. سربازان هم من را بدون هيچ دلسوزي با دهان كف كرده  كشان كشان از 6-7 پله پايين كشيدند و در دادسرا را قفل كردند و مرا از آنجا بيرون انداختند. بدون اينكه فكر كنند چه بلايي سر من آمد يا اينكه حتي يك ليوان آب به من بدهند. انسان وقتي نعش سگ مرده ببيند . دلش مي سوزد ولي آنها دلشان نسوخت.

اول قرار بود مرا در زيرزمين دادسرا بازداشت كنند ولي وقتي فهميدند وضعيت اين گونه است مرا بيرون كردند.

اسكندري  ادامه ماجرا را اين گونه شرح داد: پس آن، دو سربازي كه از پاسگاه نيروي انتظامي همراه من بودند  در حالي كه گريه مي كردند يك آژانس گرفتند و به كلانتري 152 برگشتيم .در آنجا با 115 تماس گرفتند و پزشكان اورژانس با اكسيژن به دادم رسيدند . وقتي حالم كمي بهتر شد با يك آژانس به بيمارستان برگشتم . درحالي كه مرخصي 4 ساعته من 5/6 ساعت طول كشيده بود تا صبح چشمانم جايي را نمي ديد. درمانهاي شستشو روي صورتم انجام دادند و براي صورتم پماد و قطره تجويز كردند . تا صبح كوركورانه سركردم در حالي كه بي اختيار اشك مي ريختم . ضربات وارده بر من بيشتر بر روي اعصاب و روان من تاثير نامطلوب گذاشت و به جسمم خيلي لطمه نزد. پسرم همان شب تماس گرفته بود و فكر مي كرد حال من در بيمارستان بد شده است و من هم گريه مي كردم و درحالي نبودم كه حتي بگويم تلفن را قطع كن.

وي در پاسخ به سوال خبرنگار مهر در خصوص علت كتك كاري سربازان اظهار كرد: بي شك سربازان به دستور قاضي اين كار را كردند و محال است بدون مجوز اين كار را كرده باشند.

سربازان هم من را بدون هيچ دلسوزي با دهان كف كرده  كشان كشان از 6-7 پله پايين كشيدند و مرا از آنجا بيرون انداختند. بدون اينكه فكر كنند چه بلايي سر من آمد . يا اينكه حتي يك ليوان آب به من بدهند. انسان وقتي نعش سگ مرده ببيند دلش مي سوزد ولي آنها دلشان نسوخت.

 اسكندري در مورد شكايت از قاضي گفت: خودتان مي دانيد كه با يك برگه شكايت بعدا بايد چه بكنم . در ثاني  من حتي از قاضي هم شكايت ندارم . فقط حرف من اين است كه با آن شرايط كه آن همه كف از دهان من خارج مي شد باز هم مرا مي زدند اين انصاف است ؟ بابا مي گويند حتي اگر اسير در بند را خواستيد بزنيد ، اول دستانش را باز كنيد . ولي تصور كنيد من چه شرايطي داشتم. از سوي ديگر وقتي مقام معظم رهبري مي گويند حتي اگر به من فحش دادند اشكالي ندارد و كاري به كسي نداشته باشيد من هم مي گويم اشكالي ندارد و از اين قضيه مي گذرم؛ اما مي خواهم اين مطلب را مردم بدانند كه چگونه با يك جانباز برخورد شده است. من به دنبال انتقام نيستم ولي قاضي كسي است كه درمورد تك تك قضاوت هايش در پيشگاه خدا بايد پاسخگو باشد . من فكر مي كنم اين قاضي بايد چند تا سوال مي پرسيد بعد حكم صادر مي كرد. شايد من يك نفر را مجروح كرده بودم و او تا صبح زنده نمي ماند و قاضي با سوال و جواب مي توانست به اين قضيه پي ببرد و جان يك انسان نجات پيدا كند . چطور بدون تحقيق و سريع مي نويسند بازداشت شود.

اين جانباز دوران دفاع مقدس در مورد جايگاه ارزش ها اظهار داشت : ارزش هر كسي دردلش است و من ارزش ها را در دلم حفظ كرده ام و نمي توانم آنها را به هر كس ديگري بگويم. نمي شود به  كسي بگويي بسيجي باشد.

اسكندري در پايان افزود : كلام آخر اينكه  مثل يك حيوان با من برخورد كردند. يكي از برداران عليرضا كه خود نيز جانباز است ، مي‌گويد : هر چه با ما مي كنند بكنند ولي آبروي جانباز را نبرند.

گفتني است : عليرضا اسكندري  از معاونين اداره كل مخابرات كرج ، جانباز شيميايي 30 درصد است كه برادران وي حسين  جانباز شيميايي 50 درصد و قدرت الله جانباز شيميايي 35 درصد هستند.

کد خبر 134438

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha