كازانتزاكيس سالكي است كه جستارهايش حوزه هاي زيادي را در بر مي گيرند. در او نيازها و حساسيتهاي متفاوتي وجود دارند كه وي را به حركت وا مي دارند : عشق او به آزادي، نياز به جاودانه شدن، ميل به جستجوي آرمانهاي والاي بشري، خواست براي قهرمان شدن و قديس گشتن ، تجربه و ديدن ناشناخته ها و ناديده ها ، تفوق بر جسم و غلبه بر دشمن درون ( ترس، جهل، حسد، تنبلي و دروغ) |
كازانتزاكيس هم از مسير تندباد اين پرسشها دور نبود و عمري را با پرسشهايي از مبادي و مباني علم و زندگي سر كرد. شروع مواجهه او با اين پرسشها هم برخورد با جوابهايي بود كه محيط و فرهنگ جامعه اش بدان سؤالات عطا مي كرد. آغاز جستار او هم البته پس از شك و ترديد به اين جوابها خود را نشان مي داد.
كازانتزاكيس جستجوگر معنايي بود كه هرچند گاهي از عمل پربار سخن به ميان مي آورد و آن را معناي اصيل زندگي مي شمرد و گاهي به دنبال رياضت ره مي سپرد و زماني به نوشتن و سرودن مي پرداخت . در همه اين گذرگاهها نياز به يافتن معناي اصيل زندگي و ارائه پاسخي به آن پرسشهاي هميشگي از زندگي او به ما رخ مي نماياند |
اين مرحله نيز در زندگي كازانتزاكيس موقتي بود هرچند كه جستجوي معنا از جملات فوق بخوبي و بوضوح عيان است. جستجوهاي كازانتزاكيس طبيعتاً حوزه هايي بس فراخ را در بر مي گرفتند : از نيچه تا بودا و از برگسون تا داروين و از شوايتزر تا لنين در اين دايره بزرگ جا داشتند و اين اسامي بخوبي نشان دهنده گذر نيكوس از آرماني به آرمان ديگر و از يقيني به يقين تازه تر است. در اين گيرودار مرحله تازه اي در سير و سلكوهاي اين جستجوگر بزرگ به وجود مي آيد. در اين جايگاه است كه او مي گويد : نيچه يادم داد كه به نظريه هاي خوشبينانه اعتمادي نداشته باشم ، مي دانستم كه قلب انسان به تسلا نيازي دائمي دارد ... بنابراين بايد دست به انتخاب نوميدترين جهان بيني ها بزنيم" . در اين وادي او آرامش بودا ، ابرمرد نيچه، نيروي حياتي برگسون و جامعه بي طبقه لنين را سرپوشها و تسلاهايي مي داند كه آدمي در مواجهه با اين نياز اختيار كرده است. او حتي درباره نيچه كه اين امر را بر او مكشوف كرده است سخن فوق را صادق مي داند و ابرمرد نيچه را نيز دامي ديگر نام مي نهد.
نيكوس، فعالانه و مشتاقانه خواهان آن است تا با اعتمادي خلل ناپذير به خويشتن ، جواب پرسشهاي اساسي عالم و آدم را دريابد و در اين راه با شكست مواجه مي شود و حكم به پوچي و بي معنايي عالم و زندگي مي دهد ، وادي ديگر مسير حركتي است كه رويكرد آدمي در قبال پرسشهاي و سؤالات گرانسنگ تغيير مي كند و آدمي با تأمل و توجه به نقصانها و ضعفهاي خويش متوجه مي شود كه بر هر ندانستني نمي توان رنگ و انگ نبودن زد.اين تغيير نگاه در كازانتزاكيس هم به وجود آمد و وادي جديد حاصل اين تحول است. او ابتدا به بي معنايي و پوچي عالم و آدم حكم كرد اما پس از آن دريافت كه جهان ما پيچيده تر و ديرفهم تر از آن است كه اين حكم كلي را برتابد |
آنگاه كه كازانتزاكيس به راهها و روشهاي رسيدن به اين مهم و حل بحران معناي خويش مي انديشد بر دو عنوان "نظر" و "عمل" دست مي گذارد. نيكوس با توجه به به دغدغه زياد و هميشگي خود - يافتن معناي زندگي و چه بايد كردهاي انسان - خواه ناخواه به مباحث نظري كشيده مي شود و در اين راه، مسيري طولاني را طي مي كند. در طول اين مسير، آنگاه كه اعمال و شيوه انتخابي خود را بازبيني مي كند مرتب شيوه خود ر ا براي رسيدن به "معناي زندگي" زير سوال مي برد و از اين بابت كه به جاي دست زدن به " اعمال پربار" به قول خودش " مشغول چريدن در بين كتابهاست" خود ر ا سرزنش مي كند. خود را فردي معرفي مي كند كه سنت شكني كرده است و بر خلاق آيين نياكانش ، "عمل" را به "كلام" و "خون " را به "جوهر" تبديل كرده است :
" با خود گفتم : تا از چگونگي هدف بزرگتر زندگي انسان بر خاك سردر نياورم ، چگونه مي توانم به هدف زندگي زودگذرم پي ببرم؟ و تا به زندگي ام هدف ندهم چگونه مي توانم دست به عمل زنم؟... مي خواستم از روي اختيار هدفي براي زندگي بيابم كه با نيازهاي روحي و فكري ام منطبق باشد؟ ".
گرچه تقريباً در همه آثار نيكوس نگاهي به روشها و راههاي رسيدن به اين نياز اساسي مشاهده مي شود اين روشها و تقابل ميان "نظر" و "عمل" موضوع اساسي كتاب " زورباي يوناني" و " اوديسه: روايتي نو" به حساب مي آيد كه در مورد اين دومي كازانتزاكيس 15 سال با آن زندگي كرده است. قهرمان هر دو كتاب فوق اوديسه و زوربا راه عمل ، زندگي كردن و تجربه نمودن امور گوناگون را مبنا و روش پي بردن به كنه و جوهر زندگي به حساب مي آورند. تمايل و آرزوي هميشگي نيكوس ، دست يازيدن به "اعمال بزرگ" و "كارهاي سترگ و پربار" توأم با شجاعت و اراده بود . اما او نيز به هيچ عنوان نمي تواند از نقش و اهميت پايه هاي نظري جستارهاي خويش بسادگي گذر كند . بدين گونه است كه ندا در مي دهد: " نمي شود آدم كاري را بدون "چرا" و فقط به خاطر آنكه دلش مي خواهد انجام دهد." تعارضاتي اين چنيني سخن سعدي را به ياد مي آورد كه :
جز به خردمند مفرما عمل گرچه عمل كار خردمند نيست
سخن از بحران معنا و نياز به معناطلبي از سويي سوالي فرازميني و فرازماني محسوب مي شود. انسانها در زمانها و مكانهاي گوناگون هميشه با سوالاتي در باره معنا و هدف خلقت و زندگي دست به گريبان بوده اند و بسياري عمر خويش را بر سر كاوشهايي اين گونه گذاشته اند. اما بحران معنا در زمانه ما كه شرايط و حرف و حيدثها منحصر بفردي را داراست در تفاوت ماهوي با تجليات اين بحران در سده هاي پيشين قرار دارد. دوران ما دوران فقدان ايمان و آرمانهاي بزرگ است. اينها زماني معنازا بودند اما در زمانه ما دست نايافتني هستند و زندگي نيكوس در چنين زمانه اي سپري مي شود.
در درگيري همه جانبه اي كه كازانتزاكيس با مقوله معنا در زندگي داشت صحبت از پيروزي يا شكست در حاشيه قرار مي گيرد . او جستجوگر معنا در دوراني است كه عسرت آرمانها و معاني بوفور و بوضوح در آن قابل تشخيص است و آنچه از جستارها و كاوشهاي او عيان است بيش و پيش از آنكه به نظرات و ديدگاههاي خاص وي در زمينه هاي گوناگون مربوط باشد به جستجوي پيگير و مداوم ، اعتماد به راه، شجاعت و جسارت ، صداقت بي حد و اندازه و شيفتگي مثال زدني وي بر مي گردد. زندگي و جستارهاي او ما را به ياد اين بيت از اقبال لاهوري مي اندازد كه :
همه سوز ناتمامم همه درد آرزويم به گمان دهم يقين را كه شهيد جستجويم
نظر شما