به گزارش خبرنگار مهر، در اغلب ادارات مردم و مراجعان، در کنار مسئولان و کارمندان پیگیر، از برخوردهای تند، بی اعتنایی و عدم پیگیری برخی دیگر از مدیران و کارمندان گلایه دارند.
گرچه طرح های مختلف از جمله طرح تکریم ارباب رجوع پس از ابلاغ ملزم به اجراست اما واقعیت آن است که اکثر کارمندان، از مدیران خود الگو می گیرند و تا زمانی که مدیر، برخورد درستی با ارباب رجوع نداشته باشد، از کارمندان نمی توان انتظار چندانی داشت.
در بیشتر مواقع گلایه ها از عدم توجه به مردم و عدم اجرای صحیح طرح تکریم ارباب رجوع مطرح می شود اما در این گزارش نحوه برخورد رئیس دانشگاه پیام نور با ارباب رجوع از زبان یکی از خبرنگاران روایت می شود تا شاید الگویی برای مدیران به ویژه مدیران شهرستانی باشد.
تهران؛ همانجایی که تهرانی ها آن را شهر دود و آلودگی می نامندش و از راننده تاکسی گرفته تا برخی کارمندانش اغلب به بی حوصلگی مشهورند و به قول عده ای شهری است که اصلا قابل زندگی نیست، از نظر ما شهرستانی ها، شهر مقررات است.
شهری که برای دیدن بالاترین مسئول نیازی نیست تا کیلومترها راه را بپمایی و خطرات سفر را بر خود هموار کنی تا به مقصد برسی.
شهری که همه در آن جمع هستند از رئیس و مدیران ستادی گرفته تا معاون وزیر، وزیر و بالاتر از آن و اگر پیگیر باشی و سری بزنی، بلاخره خواهی توانست آنها را ببینی، حتی اگر از روبرویت رد شوند و نگهبانان و ماموران حراست نگذارند به سمت آنها بروی، اگر حوصله به خرج دهی و بمانی و یا در محوطه بایستی یا وقت نماز بشود، می توانی خواسته ات را بگویی و در آخر مشکلاتت را حل کنی یا دست کم آن را به جایی برسانی.
یکی از کارهای خوبی که انجام شد؛ تفویض اختیار به مدیران استان بود که مدیر استان یا شهرستان بتواند در مورد برخی از مسائل به صلاح دید خود تصمیم بگیرد، کاری که در دولت های پیشین ندیدیم و به نظر هر مقدار این واگذاری اختیارات بیشتر شود رفت و آمد مردم از نقاط دور و نزدیک به پایتخت کمتر می شود.
به هر حال؛ بر حسب اتفاق ناچار شدم برای حل مشکلی به دانشگاه پیام نور مرکز در تهران و منطقه مینی سیتی بروم.
صبح ساعت چهار به اتفاق همسرم به تهران رسیدیم؛ با قطاری که شب قبل از یزد راه افتاده بود. وقت زیادی داشتیم نماز خواندیم و بعد که هوا گرگ و میش شد به سمت مینی سیتی رفتیم.
در آنجا مثل هر ارباب رجوع دیگری نوبت گرفتیم. کار جالبی در سازمان مرکزی پیام نور کرده بودند. مشکلات ارباب رجوع را در محل ورودی دانشگاه پیگیری می کردند به نحوی که کارشناسان در مکانهای مشخصی قرار گرفته اند و هر فردی که مشکل یا مسئله ای داشته باشد با نظمی خاص با کارشناسان مربوط در میان می گذارد و گاهی هم مدیران در ساعت تعیین شده حضور می یابند تا از نزدیک با ارباب رجوع دیدار کنند.
سالن زیاد شلوغ نبود و هرکس مشغول کار خودش بود. از دورترین نقطه کشور آمده بودند. از کردستان یا شهرهای جنوبی مثل بندرعباس. برخی هم نخبه بودند، نخبگانی که در گیر و دار مسائل اداری گیر کرده بودند.
همانطور که در نوبت نشسته بودم متوجه شدم اطراف فردی، چند نفر جمع شدند و او هم با گوش دادن به حرف های آنان دستوراتی می دهد یا به کارشناس مراجعه می کند که مشکل این جوان که از کردستان آمده چیست و ....
توصیه هایی به مسئول هیئت علمی، توصیه هایی برای کارشناسان، دستوراتی برای کارمندان در پس صحبت با هر ارباب رجوعی دارد و جالب اینکه برای کارکنان تازگی نداشت.
مثل اداره ما نبود که مواظب باشیم چه وقت رئیس می آید و یا تعجب کنیم که رئیس آمد!!!
پرسیدم کیست؟ گفتند: رئیس دانشگاه، دکتر زیاری است.
تعجب کردم، امکان ندارد! ما برای دیدن یک مدیر در شهر خودمان باید کلی معطل شویم و آن وقت؛ زمانی که بخواهیم با او صحبت کنیم یا موبایلش زنگ می خورد یا ارباب رجوع دیگری را به داخل می فرستند یا دارد دستوراتی به مسئول دفترش می دهد و یا به نشانه این که من حرفم تمام شده، اتاق را ترک می کند که یعنی شما بفرمایید بیرون!
گفتند: نه این خودش است! جلوتر رفتم؛ دیدم بله خودش است. لحظاتی ایستادم و گوش دادم. ارباب رجوع می گفت و او هم گوش می داد و گاه دو یا سه بار؛ اصلا آثار ناراحتی در وجودش نبود.
تازه همه ارباب رجوع ها که استعدادشان بالا نبود تا زود حرفی را بگیرند؛ با این وجود باز هم، یک بار و دو بار نه، بلکه چندین بار توضیح می داد.
نوبت من که شد خواسته ام را گفتم و او هم توضیح داد؛ اصلا نفهمیدم چی گفتم و چی شنیدم! برای من فقط صحبت کردن با او مهم بود؛ حالا هر چیز که می گفت! بالاخره تاب نیاوردم و گفتم: آقای رئیس این حضور شما در میان ارباب رجوع ها برای من که 14 سال است قلمی در مطبوعات کشور می زنم چیز تازه ای است چرا اینگونه؟
گفت: این کار ماست و باید خبر از همه چیز داشته باشیم و بدانیم که در حوزه کاری ما چه می گذرد.
من هم دوربین کوچکم را آماده کردم و با آن که مامور حراست زیرچشمی نگاهم می کرد چند عکس گرفتم و به خودم گفتم: وظیفه من خبرنگار هم گفتن واقعیت است و من هم می گویم تا به رسالت خود عمل کرده باشم.
------------------
محمدحسین تشکری
نظر شما