خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: چهرههای تاریکی یکی از رمانهای پییر بوالو و توماس نارسژاک است. این دو نویسنده، ژانر متفاوتی را در رمانهای پلیسی و معمایی ابداع کردهاند که نیازی به حضور پلیس، گنگستر، مامور مخفی یا ... در آن نیست. معمایی یقه شخصیتهای داستانشان را میگیرد که خود درگیر آن میشوند و برای حل آن قدم پیش میگذارند. این شخصیتها الزاما از تیپ یا گروه خاصی نیستند. در «آخر خط» چنین شخصیتی مسئول رستوران قطار است و در «چهرههای تاریکی» یک کارخانهدار ثروتمند.
«چهرههای تاریکی» و «آخر خط» دو رمانی هستند که اخیراً با ترجمه عباس آگاهی از این دو نویسنده منتشر شدهاند. هر دو رمان تعلیق فوقالعادهای دارند، اما موتور «چهرههای تاریکی» دیرتر از «آخر خط» گرم میشود. «آخر خط» زودتر ماهیت معماییاش را نشان میدهد و خواننده را درگیر مساله و معضل به وجود آمده، میکند. اما داستان «چهرههای تاریکی» چنین اجازهای نمیدهد و به دلیل روشن و گشوده شدن با تاخیر برخی ابهامات و گرهها، این روی سکه «چهرههای تاریکی» خود را از مقاطع میانی به بعد نشان میدهد.
داستان رمان به طور خلاصه درباره یک کارخانهدار ثروتمند، موفق و جدی است که همه این صفات در طول رمان و طی ساخت شخصیتش، اهمیت مییابد. مبارز بودن این شخصیت به خوبی در رمان تصویر میشود. این فرد بر اثر برخورد نیش بیلش به یک مین خنثی نشده از زمان جنگ جهانی دوم، در ویلایش از دو چشم نابینا میشود. خب این شاید سوژه خوبی برای بیان احساسات و عواطف یک انسان نابینا شده و یک رمان رئالیستی، رمانتیک و انسانشناسانه باشد ولی نارسژاک و بوالو از آن یک داستان معمایی ساختهاند.
البته تفکرات و واکنشهای یک فرد کور که پیشتر بینا بوده، به مهارت هرچه تمام توسط این دو تصویر شده است ولی از میانه داستان به بعد، این تصویر و توصیف خوب، کمی جابه جا شده و کفه ترازو را به نفع وجه کاراگاهی و معمایی قضیه، سبک میکند.
«چهرههای تاریکی» تعلیق فوقالعادهای دارد و مانند دیگر داستانهای نارسژاک و بوالو خواننده از این تعلیق لذت خواهد برد اما همانطور که اشاره شد در این رمان، تعلیق کمی دیر رخ نشان میدهد اما با آمدنش شور و شعف خاصی در مخاطب ایجاد میکند. در واقع اگر دامن توصیفات و مقدمهچینیهای ابتدا تا میانه کتاب برچیدهتر بود، این رمان میتوانست در سطحی بالاتر از «آخر خط» قرار بگیرد. با این حال نمیتوان آن را یک رمان متوسط یا ضعیف دانست. همه چیز به حوصله خواننده بستگی دارد. اگر مقدمه را به دقت بخواند و آن را زمینه ورود به فضای معماگونه و تعلیق قرار دهد، از بالا و پایینهای بعدی داستان، بسیار لذت خواهد برد.
مسیری که قصه «چهرههای تاریکی» طی میکند، معادل نمودار یک منحنی درجه دوم منفی در عالم ریاضیات و محاسبهگری است. به زبان سادهتر مانند یک تپه است که نقطه شروع تا قله آن سهم بیشتری از مسیر قله تا نقطه فرود دارد، ولی شیب آن از شروع تا قله کم و از نقطه اوج تا انتها بسیار تند است.
دو نویسنده کار بعد از دادن اطلاعات و مقدمهچینیهایشان، ضربان داستان را بالا میبرند و بر هیجان آن میافزایند. بخشهایی که شخصیت هرمانیته (همان قهرمان نابینا شده داستان) درون ذهنش شواهد و قرائن را کنار هم میچنید و نتیجه میگیرد، از همان بخشهایی است که خواندنش بسیار لذتبخش است. دیگر چه نیازی به کاراگاه و پلیس است؟ کارخانهدار داستان خودش یک پا کاراگاه است؛ همانطور که رستوراندار «آخر خط» برای خودش کاراگاه شده بود. یکی دیگر از امتیازات این رمان، که آن را از دیگر آثار نویسندگانش متفاوت میکند، از درک آنان از موقعیت توانایی و عدم تواناییهایی یک نابینا ناشی میشود. این ویژگی از یکدست و ساده شدن داستان جلوگیری کرده است.
این عامل هم که قهرمان داستان سئوالهایی میکند، جوابهایی میشوند اما بعد رفتارها و عکسالعملهایی میبیند که موجب تشکیکاش میشوند و در نهایت میفهمد که قضیه چیز دیگری بوده است، به محسوس شدن داستان کمک غیرقابل انکاری کرده است. خواننده از این که پا به پای یک نابینا به کشف حقایق و از دید او توطئهها میپردازد، هیجانزده خواهد شد. این یک تجربه جدید هم برای مخاطب و هم برای دو نویسندهای است که در هر کتابشان طرح و داستان جدیدی میریزند.
«چهرههای تاریکی» یک رمان معمایی مناسب برای کسانی است که میخواهند مطالعه رمانهای پلیسی و معمایی را آغاز کنند. این کتاب ورود اینگروه از خوانندگان به این ژانر را راحتتر خواهد کرد و زوایا و گوشههای ذهنشان را برای پذیرش و عادت به چنین داستانهایی وسیعتر میکند.
نظر شما