۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۳۰

تحلیل مهر/

جهانی شدن مسأله‌ای کمّی یا کیفی؟

جهانی شدن مسأله‌ای کمّی یا کیفی؟

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: هرست و تامپسون دو نظریه‌پرداز جهانی شدن معتقد هستند که مسأله جهانی شدن صرفاً کمّی نیست بلکه مسأله‌ای کیفی است که با محتوای مبادلات اقتصادی فراملیتی سر و کار دارد.

برهان هرست و تامپسون علیه "اسطوره" جهانی شدن سر آن ندارد که وجود برخی "روندهای مشخص به سوی بین‌المللی شدن" را انکار کند. تجارت صادراتی در حوزه کالاها و خدمات به مثابه بخشی از تولید ناخالص دنیا طی نیمه دوم قرن بیستم به شدت افزایش یافته است؛ سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی طی دهه‌های 1980 و 1990 به سه برابر افزایش یافته است.

با وجود این، اساس برهان آنان این است که این جریان‌ها همچنان به میزان زیادی به سوی مبادلات میان اقتصادهای صنعتی پیشرو متمایل باقی مانده‌اند. نظام معاصر به این معنا نظامی "بین‌المللی" است نه نظامی "جهانی". سرمایه همچنان به شیوه‌هایی مهم بومی‌شده مانده است.

می‌توان این استدلال را در رد دیدگاه هرست و تامپسون مطرح کرد که سرمایه مالی (و نه سرمایه تولیدی یا سرمایه مربوط به سرمایه‌گذاری) نماینده عامل به راستی بدیع، اساساً متحرک و آشکارا جهانی مناسبات اقتصادی معاصر است. هرچند گیلپین در موارد دیگر تا اندازه‌ای شکاک است، استدلال می‌کند که مالیه بین‌الملل "همان حوزه‌ای است که استفاده از اصطلاح "جهانی شدن" در مورد آن مناسب‌تر است". در حالی که ایالات متحده آمریکا طی دوره پس از جنگ جهانی دوم در مقام بانکدار جهانی عمل کرد سرشت سوداگرانه و ناپایدار جریان‌های مالی حتی امروزه نیز از چنگ آن می‌گریزد: کستلز خاطر نشان می‌کند که "بازارهای مالی جهانی عمدتاً از کنترل هر حکومت منفردی از جمله ایالات متحده خارج است". 

با وجود این، دولت‌هایی که هماهنگ عمل می‌کنند می‌توانند تا اندازه‌ای بر این بازار کنترل داشته باشند. هرست و تامپسون تصدیق می‌کنند که جریان‌های مالی کوتاه‌مدت مقیاسی بی‌سابقه دارند، اما بر این امر نیز تأکید می‌کنند که چنانچه اراده‌ای وجود داشته باشد برای اعمال کنترل‌های بین‌المللی بر جریان‌ها و بازارهای مالی حوزه‌ای وجود دارد. برای مثال، آزادسازی بازارهای مالی و الغای کنترلهای ارزی طی دهه‌های 1970 و1980 به واسطه بازتنظیم از طریق توافقهای بین المللی و ترتیبهای نهادی در دهه 1990 و پس از آن حداقل تا اندازه‌ای تصحیح شده است. این امر بر موضوعی فراگیرتر درباره سرشت متغیر مناسبات اقتصادی بین‌المللی تأکید دارد.

اقتصاد جهان از اواخر قرن نوزدهم مراحل گوناگونی را از سر گذارنده است: زمانی در مسیر گشودگی و ادغام بیشتر (1870-1914 یا 1945-1973)، و زمانی دیگر در جهت حمایت گرایی و خودبسندگیِ اقتصادیِ رقابتی (برای مثال، طی دهه 1920 و 1930). تغییر جهت به سمت اقتصادی کاملاً جهانی شده نه واقعیتی ساده است نه گرایشی اجتناب‌ناپذیر؛ هرست و تامپسون اظهار می‌کنند که شرایط فعلی حاکی از [پیدایش] بزنگاهی خاص در تاریخ اقتصاد بین‌المللی مدرن است، نه گسستی اساسی از گذشته یا طرحی کلی از آینده اقتصادی کاملاً نوین.

این الگوی ادواری مراحل ادغام و جدایی، آزادسازی و تنظیم، با روایتهایی که معتقدند اقتصاد جهانی از طریق مراحل تدریجی ادغام پیشرفت می‌کند، در تقابل قرار دارند. بر اساس این دیدگاه، اقتصاد بین‌المللی پیرامون ادغام پیاپی مدارهای گوناگون سرمایه گسترش یافته است. این اقتصاد نخست از طریق مدارهای سرمایه کالایی به پیش رفت: تجارت بین‌المللی کالا که دیرینه است. پس از آن بین المللی شدن مدارهای سرمایه پولی از طریق سرمایه‌گذاری خارجی پدید آمد.

به تازگی، سرمایه تولیدی از طریق گسترش سریع فرایندهای تولیدی فراملیتی بین المللی شده است. رابینسون و هریس استدلال می کنند که اقتصاد جهانی تا سال 1914- که از نظر هرست و تامپسون مرحله ای اساسی از ادغام بین المللی است- در اصل از طریق تجارت بدون نظارت کالا فعالیت کرده است. این شکل از "ادغام سطحی" از نظر کیفی با "ادغام عمیق" در سراسر فضای بین المللی که توسط تولید فراملیتی نمایانده می‌شود، فرق دارد.

جهانی شدن تولید به این شیوه حاکی از تغییری کیفی در سازمان اقتصاد بین المللی است، حتی اگر سرمایه تولیدی هنوز به طور کامل فارغ البال یا بی دولت نشده باشد. هرچند ممکن است حق با هرست و تامپسون باشد که می گویند اقتصاد بین المللی اوایل قرن بیستم تقریباً به اندازه اواخر قرن بیستم ادغام شده بوده است، آنان تفاوتهای میان گذشته و حال را کوچک نشان می دهند. مهمتر آن که الگوی ادواری آنان درباره موجهای ادغام شدن و از هم پاشیدن نماینده تصویری کاملاً متفاوت از الگویی مرحله ای در مورد بین المللی شدن فزاینده تولید و مبادله کالاها و خدمات طی دوره قرن بیستم و پس از آن بوده است.

رابرتسون برای ترسیم این تقابل دوره میان سال 1880 تا 1925 را نه مرحله ای اساسی در ادوار پیاپی فعالیت بین المللی، بلکه "دوره جهش مهم جهانی شدن" می داند، چراکه صعود هرچند ناهموار اما بی وقفه جهانی شدن در این دوره آغاز شد.

این موضوع به معنی تمایز نهادن میان الگوی ادواری ادغام اقتصادی بین المللی، و گرایشی درازمدت به سمت جهانی شدن است که، در اواخر قرن بیستم مداوم بوده است. می توان با برداشت هرست و تامپسون موافقت کرد، و با این حال استدلال کرد که وضعیت فعلی اقتصاد بین المللی به طور مشابه از مراحل پیشین کاملاً متفاوت است. در این معنا، مسئله جهانی شدن صرفاً کمی نیست (سنجش مقادیر سرمایه گذاری خارجی، تجارت بین المللی به مثابه بخشی از تولید ناخالص داخلی، تعداد شرکتهای فراملیتی و غیره)، بلکه مسئله ای کیفی است که با محتوای مبادلات اقتصادی فراملیتی سر و کار دارد. برای مثال، دالر و کری موافقند که طی قرن بیستم در اقتصاد بین المللی الگوی افزایش ناگهانی و کسادی وجود داشته است، به گونه‌ای که سطوح مالکیت خارجی تنها در سال 1980 با نقطه اوج خود در سال 1914 برابر شد.

در حالی که از آن زمان صعود پایدار در سرمایه گذاری مستقیم خارجی مهم بوده، دگرگونی واقعی در محتوای این دارایی های خارجی نیز مهم بوده است. در حالی که در آغاز قرن بیستم سرمایه-گذاری خارجی عمدتاً به سمت منابع طبیعی و طرحهای زیربنایی (نظیر کانالها و راه آهن) هدایت می شد، در آغاز قرن بیستم جریانهای سرمایه گذاری خارجی به سمت تولید کارخانه ای و به طور فزاینده به سمت خدمات روانه شد. البته، سرمایه خارجی در اقتصادهای ماوراءبحار همچنان به سدسازی می‌پردازد و مالکیت معادن یا نفت را در اختیار می گیرد، اما توازن میان این گونه های مختلف سرمایه گذاری به نحو اساسی تغییر کرده است.

کد خبر 1599266

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha