
ساعت دیگری گذشت. بچهها به دلیلهای گوناگون خستگی، گرسنگی و ... پس از خداحافظی از همدیگر به خانههای خود رفتند و پریناز تنها شد. با این که کودکان دیگر رفته بودند و پریناز تنها شده بود، هنوز شوق بازی در او زنده بود. دیرکرد پریناز، مادر بیمار او را خیلی نگران و ناراحت کرده بود به طوری که با همه بیحالی تصمیم گرفت از رختخواب بیرون بیاید و به جستو جوی او برود. هو داشت یواش یواش تاریک میشد.
چند دقیقه دیگر نیز گذشت. پریناز هنوز بیخیال مشغول بازی بود که ناگهان صدایی شنید که شبیه بال زدن پرنده کوچکی بود: آرام و بیقرار. پریناز به طرف صدا برگشت، از تعجب فریاد کوتاهی کشید. موجود زیبایی که همانند فرشتگان آسمانی مهربان و باشکوه بود روبهروش ایستاده بود. با صورتی نورانی، لبخندی زیبا، موهایی شفاف و لباسی از تور سفید اوکه بود؟ موجودی آسمانی؟ پری یا فرشته؟ همزاد یا یک خیال؟ و یا یک رویا؟ هر که و یا هر چه که بود، برای پریناز، یک نازپری بود...
این کتاب با 12 صفحه مصور رنگی، شمارگان 4 هزار نسخه و قیمت هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما