خبرگزاری مهر ــ گروه فرهنگ و ادب: حسین بیضایی در دومین بخش از گفتگوی تفصیلی خود با مهر، ناگفتههایی از تدوین و انتشار کتاب «بابانظر» و نیز علت اقبال نه چندان قابل انتظار به این کتاب در سالهای اخیر را مطرح کرده است. کتابی که عنوان شده بود رقیبی جدی برای کتاب «دا» از حیث کسب مخاطب خواهد بود، اما در این مسیر اقبال بلندی نیافت.
استان خراسان فرماندهان شناخته شده و گمنام زیادی در دوران دفاع مقدس داشته است اما دوست دارم بدانم که چه چیزی در شخصیت شهید نظرنژاد وجود داشت که شما را به سمت جمعآوری و تدوین خاطرات ایشان هدایت کرد؟
بابانظر مرد خاصی بود و شرایطی هم که منجر به تدوین خاطراتش شد، خاص بود. من گاهی که به زندگی او فکر میکنم، متوجه میشوم که حتی یک خط تحول ثابت در زندگی او وجود نداشته است، کل مسیر زندگی او پر از تنش بوده است و کتاب هم همین را نشان میدهد.
من بابانظر را با توجه به شناختی که از او داشتم انتخاب کردم. یادم هست از سال 59 وارد بسیج شدم و در آن سالها بحث ترور مسئولین دولت و سپاه در مشهد مطرح بود. در همین راستا خواسته شده بود منزل برخی از بچههای سپاه را بیشتر مراقب باشیم. حوزه بسیج منطقه ما به گونهای فعالیت میکرد که مراکز بسیج نزدیک به 28 مسجد را تحت سرپرستی خود داشت. شهید نظرنژاد هم در آن ایام در محله طلاب مشهد که مسئول مراقبت از آن بودیم، ساکن بود و اولین شناخت من با ایشان در آنجا شکل گرفت. این ماجرا بود تا زمانی که جنگ شروع شد. او قبل از جنگ در واحد عملیات سپاه مشغول به فعالیت بود و برای رفع غائله گنبد و کردستان هم تلاشهای زیادی انجام داده بود.
صدام که حمله کرد، شهید نظرنژاد هم به جنوب رفت. من در ایام دفاع مقدس، در لشکر 21 امام رضا (ع) وارد شدم و بر حسب تصادف در آنجا با ایشان ارتباط بیشتری برقرار کردم و بیشتر به او آشنا شدم.
جالب است بدانید که عملیات نیروهای لشکرهای خراسان در آن زمان زبانزد بود؛ تا جایی که سه روز پس از حمله صدام، در یکم مهر نیروهای خراسان در خوزستان هستند و در سوم مهر لشکر 77 خراسان در تپههای فولیآباد اهواز مستقر میشوند.
شهید نظرنژاد در ایام جنگ مسئول بخش طرح و عملیات لشکر 21 امام رضا (ع) بود و در کنار سردار قاآنی کار میکرد. به دلیل شرایط سنی که داشت، یعنی متولد خرداد ماه سال 1325 از همه نیروهای حاضر در لشکر بزرگتر بود، منظورم البته نیروهای رزمی است. در کنار این موضوع او قبل و از انقلاب هم سابقه مبارزاتی داشت و در ورزش کشتی هم جزو قهرمانان به شمار میرفت و دارنده مدال نقره آسیا نیز بود. حتی مبدع کشتی چوخه قبل از انقلاب بود و همه اینها بر آشنایی نیروها بر او میافزود. عبارت بابانظر هم از همین جا نشات گرفت و ناشی از همین احترامی بود که به او گذاشته میشد. کلمه «بابا» هم به خاطر این به او گفته میشد که همه دوستش میداشتند.
آقای قالیباف هم از همانجا با ایشان آشنا شد؟
آقای قالیباف ابتدا فرمانده لشکر 21 امام رضا (ع) بود و بعد به لشکر نصر رفت و آقای قاآنی از آن لشکر به لشکر امام رضا آمد.
ارتباط شما با بابانظر از کی جدیتر شد؟
من از ابتدای سال 65 در خدمت ایشان در لشکر بودم و به خاطر حضورم در گردان تخریب، ارتباط بیشتری با واحد طرح و عملیات هم داشتم. یادم هست به خاطر ویژگیهای شخصیتی ایشان در ایام جنگ معمولا سایر فرماندهان سعی میکردند در مواقعی مثل صرف ناهار و یا ... در کنار ایشان باشند و همه به نوعی مشتاق بودند که حرفهای او را بشنوند. همین موضوع من را به شنیدن حرفهای او بیش از پیش ترغیب میکرد.
ارتباط شما با او بعد از جنگ چطور ادامه پیدا کرد؟
من از همان پایان جنگ در فکر این بودم که خاطرات شهید نظرنژاد را جمعآوری کنم. یعنی از سال 69 و 70 دنبال این موضوع بودم و حتی از دوران جنگ هم این فکر را داشتم، اما موفق به آن نمیشدم تا اینکه با مجموعه فرهنگی سپاه در سالهای پس از پایان جنگ آشنا شدم و این برای من ایجاد انگیزه کرد.
چرا به سراغ بقیه سرداران نرفتید؟
مشکل این کار در خیلی از موارد، خود بچههای جنگ بودند. معتقد بودند کارشان کاری اعتقادی بوده و عمل به تکلیف کردهاند و نیازی به صحبت درباره آن نیست. هیچ کدام فکر نمیکردند این نگفتن ممکن است باعث گناه و ایجاد خلاف در جامعه شود و همین شد که خود بچههای جنگ الان بعد از 25 سال معتقدند که انگار آن دوران در خوابشان رخ داده است.
و از میان آنها بابانظر استثنائا پذیرفت که حرف بزند؟
به همین راحتی هم نه. با او چندین جلسه صحبت کردم. البته خودش هم تحلیل کرد که باید این خاطرات عنوان شود و در نهایت پذیرفت که حرف بزند.
اما با این حال وقت زیادی برای انجام مصاحبه گذاشته نشده است. فکر کنم چیزی در حدود 36 ساعت مصاحبه شده است.
بله. این برمیگردد به زمان مصاحبه. این گفتگوها در سال 72 انجام شد و آن زمان در مقطعی بود که یگانهای سپاه در حال گذراندن دوره آموزشی برای دریافت درجه بودند و نظم و انضباط سازمانی در سپاه بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته بود. به هر حال سیاستها تغییر کرده بود و خب برای مصاحبه وقتی نبود. همین موضوع باعث شد در نهایت ساعت 5 صبح برای مصاحبه انتخاب شود. نزدیک ساعت 4 که میرفتیم به مقر سپاه. ساعت 5 مصاحبه آغاز شد و در نهایت هم ساعت 6:30 از آنجا خارج شدیم.
البته شرایط هم فرق داشت و خاطرهگویی نوعی فاش شدن اطلاعات نظامی به شمار میرفت. باید مصاحبهها با مجوز حفاظت انجام میشد.
من هر روز صبح با او در بیرون از مراکز سپاه قرار میگذاشتم و با ماشین خودش وارد مقر سپاه میشدم. در نهایت 17 جلسه مصاحبه در 36 ساعت انجام شد که همه آنها هست. ولی قبول دارم که او مرد همه دوران دفاع مقدس بود و میشد برای هر عملیاتی که او در آن بود یک کتاب از زبان وی تدوین شود.
نخواستید که این مصاحبهها ادامه بیابد؟
نه. او و شرایط جسمی و کاریاش اجازه آن را نداد. میدانید که ایشان 150 ترکش در بدن داشتند. گوش و چشم چپ نداشتند. بخش میانی بدنش جراحات زیادی داشت و در کنارش شرایط جدید حاکم بر سپاه هم اجازه تداوم این کار را نمیداد.
خب این شرایط سخت را چطور برای خاطره گویی تحمل میکردند؟
شهید نظرنژاد یا به چیزی اعتقاد نداشت و یا اگر داشت آن کار باید به هر شکل ممکن به انجام میرسید. درست است که او تحصیلات عالی نداشت، اما از حیث بصیرت و معرفی در جایگاه والایی قرار داشت. وقتی ایمان آورد که باید خاطره بگوید و دانشش را به آیندگان بدهد، بیش از من، خودش پیگیر انجام این کار بود. با تمام وجود حرف میزد و در صحبتهایش با تمام وجود میسوخت. تاکید هم داشت که صادقانه و بیکم و کاست حرفهایش را بزند.
متن نهایی کتاب را خودشان رویت کردند؟
نخیر. آن زمان به شهادت رسیده بود. 7 مرداد 1375 ایشان شهید شد و 31 شهریور 1388 کتاب به چاپ رسید.
چرا انتشار این کتاب اینقدر طول کشید؟
اینها دیگر زخمهای کهنه است. شرایط در آن زمان فرق داشت. اول از همه گفتند امکان چاپ نیست. بعد اعلام شد خود استانها کارهایشان را منتشر کنند. دنبال این بودند که این کارها پروژهای شود و این یعنی از دست رفتن اثرگذاری معنوی کتاب.
اما این کتاب حتی از حیث ادبیات هم از بیان شهید نظرنژاد دور نشد و صراحت بیان او در کتاب باقی ماند و خیلی جرات میخواست که تنها پنج سال پس از پایان جنگ ایشان از همه عوامل موفقیت و شکست در جبههها سخن بگویند.
از میان این گفتهها برای خود شما موضوعی بود که برای شما از اهمیت ویژهای برخوردار باشد؟
بله. شهید نظرنژاد معتقد بود جایی که از خدا دور شدهایم و به سلاح بیشتر از خداوند توکل کردهایم، در جنگ شکست خوردیم. معتقد بود غرور گاهی باعث شکست ما شده است.
کتاب شما در زمان انتشارش چند حاشیه داشت که هرگز دربارهاش سخنی گفته نشد. نخست عنوان تدوینگر کتاب بود که هیچ وقت عنوان نشد برای چه در این کتاب گنجانده شده است.
من از این قضیه میگذرم. تمایل ندارم دربارهاش حرفی بزنم.
مقدمه کتاب هم گویا از نظر شما مشکل داشته؟
بله. این مقدمه خود کتاب را زیر سوال برده است. در این مقدمه گفته شده که کتاب حاصل 36 مصاحبه است و ... اما مقدمه زمان و مکان این مصاحبه را اشتباه اعلام کرده است و اعلام داشته که از سرنوشت فیلمهای این مصاحبه خبری نیست. خب ذهن هر خوانندهای با این جملات به تشویش میافتد. در حالی که فیلم همه این مصاحبهها موجود است.
خود شما در جریان نگارش این مقدمه نبودید؟
نه. حتی در جریان انتشار کتاب هم نبودم. کتاب که چاپ شد به من اطلاع دادند.
یعنی واقعا خبر نداشتید؟
نه. نیت من واقعا انتشار این کتاب بود، اما به من اعلام نشد که کتاب در حال انتشار است و در نهایت چاپ که شد به من خبر دادند که بله، کتاب چاپ شده است! برای من الان مساله مهم این است که کتاب چاپ شده و بهتر است دیگر به حواشی نپردازیم.
نظر خانواده شهید نسبت به کتاب چه بود؟
عنوان شد که میشد برخی مطالب دیگر هم در کتاب باشد که جامعتر شود و برای اینکه ایشان بهتر شناسانده شود، باید کتابهای بیشتری نوشته میشد. و حتی عنوان شده بود که اگر بنا باشد همه خاطرات این شهید چاپ شود، باید کتابهای بیشتری نوشته میشد.
از کتاب شما قبل از انتشار به عنوان رقیبی برای کتاب «دا» یاد میشد، ولی در نهایت این اتفاق نیفتاد. چرا کتاب شما دیده نشد و زیاد به آن توجهی صورت نگرفت؟
کتاب «دا» مربوط به یک مقطع کوچک از جنگ است؛ یعنی یک مقطع سی و چند روزه، اما خاطرات بابانظر همه دروان دفاع مقدس را در بر میگیرد. یکی از علل مظلومیت این کتاب خود بابانظر بود که در اوج مظلومیت زیست.
شرایط سیاسی روز کشور و حوادث بعد از انتخابات به کتاب ضربه زد. در کنار آن بحران سال 88 کشور و مسائل پس از انتخابات هم تاثیر خود را داشت. کتاب در این شریط رونمایی شد و اینها خیلی روی اثر سایه انداختند.
شاید به خاطر شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه و مطرح بودن آقای قالیباف به عنوان یک رجل سیاسی و مطرح شدن جدی نام ایشان در این کتاب، شرایط سیاسی روز کشور این امکان را پدید آورد که کتاب کمتر مورد توجه قرار بگیرد.
میدانید که کتاب به چاپ چندم رسیده است؟
دقیقا نه.
پیگیر هم نشدید؟
من به دنبال نشر این مطالب بودم و میخواهم که حقیقت جنگ زنده بماند. بنابراین شمارگان کتاب و چند چاپ خوردن آن برایم اهمیتی ندارد.
اگر الان هم میخواستید این کتاب را منتشر کنید به همین شکل این کار را میکردید؟
بله، ولی خب عکسهای بیشتری در کتاب قرار میدادم.
---------------------------
گفتگو از: حمید نورشمسی
نظر شما