خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: در میان نویسندگان عرصه داستان کوتاه دفاع مقدس، مجید قیصری یکی از متفاوتترین چهرهها به شمار میرود؛ نویسندهای که از نخستین داستان خود تاکنون نگاه و خط ثابتی را در روایت از جنگ و بازتاب آن در داستان داشته است و هیچ کدام از جریانهای حاشیه ادبیات در کشور نتوانستهاند او را از راه انتخاب شدهاش، بازگردانند، تا جایی که میتوان داستانهای او را دارای نوعی سبک و برند منحصر به شخص وی دانست.
گفتگوی مهر با قیصری به مرور بیش از دو دهه داستاننویسی وی اختصاص یافت که در خلال آن شیوه شکلگیری این سبک به خوبی عیان میشود. بخش دوم این گفتگو را میخوانیم.
در تمامی داستانهای شما یک تم واحد به چشم میخورد و آن لذتبخش نبودن جنگ است. امری که بخشی از جریان نویسندگی در حوزه دفاع مقدس در ایران آن را برنمیتابد. چرا شما به این موضوع اصرار دارید؟ چرا جنگ در داستانهای شما حتی با شور و حماسه هم که مطرح شود، تلخ است؟
من نمیدانم کجای جنگ لذتبخش است؟ کجا ما به جبهه رفتیم و لذت ببریم؟ کجا گلوله خوردن دلنشین است؟ من در کربلای 5 دوستی داشتم به نام سعید امینی خیلی زیبا قرآن میخواند، بسیار زیبا و دلنشین. تصور کنید درست در جلوی چشم من او هدف گلوله مستقیم توپ قرار گرفت و دو شقه شد. این یعنی چه؟ کجای این قشنگ است؟ آدمهای جنگ و سلوک آنها قشنگ بود، نه جغرافیای آن.
فکر میکنم این حستان را در همه کارهایتان به نوعی تصویر کردهاید و همین امر باعث میشود که مخاطب در حقیقی بودن و یا نبودن آنچه با آن در داستان روبرو میشود، شک کند. برایم جالب است که بدانم چطور این ایدهها در ذهن شما ساخته و پرداخته میشود؟
ما در داستان چیزی داریم به نام باورپذیری؛ من باید یک تفکر را برای مخاطبم باورپذیر کنم. اینکه من این داشتههایم را از کجا آوردهام، این یک بحث جداست، ولی اگر شما آن داشتهها را باور کردید یک بحث جداست. داستان یک پازل است، من هر تکهاش را از جایی آوردهام. اینها را همه من در ذهنم جمع کردهام و توانستم یک فضای جغرافیایی جدید بسازم. من اگر خوب ریزهکاریها را ببینم، آنها به درستی در ذهن من شکل میگیرد و به من درس میدهند.
میخواهم کمی درباره رمان«باغ تلو» حرف بزنیم. داستانی که برای نخستین بار حضوری متفاوت از زنان در جنگ را نشان داد، حضوری که پس از انتشار این کتاب به نوعی تابو شد. این قصه از کجا به ذهن شما رسید؟
«باغ تلو» هنوز هم تابو است یکی از دلایلش هم این است که این قصه خیلی جدی و واقعی است و معادل بیرونی دارد. من در جایی شنیدم که چنین آدمی وجود دارد و خودش را پنهان کرده است. اتفاقی این قصه را شنیدم، خیلی نمیدانستم چه کسی است و در نتیجه من وقتی خواستم این داستان را بنویسم، خودم آن شخصیت را ساختم. چیزی که در این داستان برای من خیلی مهم بود، تصویرسازی از یک جامعه ریاکار است که وقتی قهرمانش را در کنار خودش نمیبیند، میگوید این قهرمان من است و برایش سوت و کف میزند ولی وقتی به قهرمانش میرسد شروع میکند به نیش و کنایه زدن و تحقیر کردن او.
این تحقیر در داستانِ من آنقدر زیاد میشود که خانواده او شروع میکنند به نقل مکان کردن از بطن جامعه و رفتن به حاشیه و این اتفاقی است که برای خیلی از رزمندگان ما میافتد، یعنی برایشان در این جامعه تاریخ مصرف تعیین میشود و پس از آن کنار گذاشته شدهاند. من خیلی از این آدمها سراغ دارم حتی در دوستان خودم هم کم نیستند.
باغ تلو قصه چندین موضوع است و فقط روایتی از حضور زنان در جامعه نیست. چیزی که برای من مهم بود زن بودن شخصیت اصلی داستانم نبود، بلکه به حاشیه رفتن و نیست شدن این آدم را میخواستم نشان دهم و این ماجرا من را به این سمت کشاند که پایانبندی اول داستان را حذف کنم.
در تحریر اول شخصیت اصلی داستان در پایان، همه یادگاریهای خودش از جنگ را دور خود میچید و خودکشی میکرد اما این پایانبندی تغییر کرد.
چرا تغییرش دادید؟
شاید چون فضای مرگ و پدرسالارانه داستان باید به شکل دیگری در متن جاری میشد و شاید به خاطر اینکه بتوانم کتاب را چاپ کنم.
آن موقع کتاب «من قاتل پسرتان هستم» تازه منتشر شده بود و نشر افق و احمد غلامی از من خواستند که برای ایجاد امکان انتشار این کتاب در آن تغییراتی ایجاد کنم، البته من تحتتاثیر فضای جاری در کشور نبودم اما دیدم کسی حاضر نیست کار را منتشر کند و همه وارد فضاهای حاشیهای میشوند. البته تنه اصلی داستان را حفظ کردم اما آغاز و پایان قصه را عوض کردم.
ولی شخصیت اصلی در حقیقت بنا بر گفته شما زنده و واقعی است؛ خودکشی نکرده و کشته هم نشده. او یک نمونه زنده است پس چرا اینقدر دوست داشتید این داستان تلخ نمایش داده شود؟
شما در داستان باید یک چیزی را نشان بدهی که نهایت واقعیت یک امر است، من هم نهایت کار را به شما نشان دادم. وقتی شما را به حاشیه میرانند، شما مردهای، شاید فکر کنی زندگی میکنی ولی وقتی تاریخ مصرفت تمام شده باشد، رسما مردهای.
نشر علم را چطور انتخاب کردید؟
از مدتها قبل به آقای علمی قول داده بودم که کاری را برای انتشار به او بدهم. تا جایی که یادم هست در سال انتشار کتاب، وقتی سال تحویل شد، قبل از اینکه من زنگ بزنم به پدرم، ایشان به من زنگ زد و تبریک گفت(خنده).
این کار خیلی بدون دردسر مجوز گرفت، من حتی فکرش را هم نمیکردم. هنوز هم نمیدانم آقای علمی لابی کرد یا اینکه کسی خوب کار را ندید(خنده).
انتشار چه واکنشهایی را داشتید؟
کتاب خوب دیده شد ولی یک چاپ بیشتر نخورد، یعنی نگذاشتند تجدید چاپ شود. سمیرا اصلانپور و راضیه تجار بسیار به کتاب اعتراض کردند و حتی درصدد راهانداختن یک راهپیمایی بر ضدکتاب بودند ولی انگار مرتضی سرهنگی از من و نگاه من دفاع کرده بود و البته هیچ وقت هم به رویم نیاورد. مطمئنم که اگر این اتفاق نیفتاده بود کتاب میرفت به سمت همان فضایی که کتاب آداب زیارت یعقوب یادعلی رفت.
ولی حس و فضای این کتاب در هیچ کار دیگری از شما تکرار نشد. به نظرم با اینکه گفتید در داستاننویسی بازخوردهای انتشار یک اثر مسیر راهتان را مشخص میکند اما گویا انتشار این داستان خیلی به شما فشار آورد و دیگر نخواستید تجربهاش کنید؟
آنقدر آن داستان تلخ بود که من دیگر نخواستم تکرارش کنم. هر چه باید میگفتم، گفته بودم. خیلی خودم را مقید نکردهام که یک تم را تکرار کنم.
بعد از این رمان به مجموعه داستان گوساله سرگردان رسیدیم. مجموعه داستانی که اوج نگاه استعاری و معناشناختی شما به جنگ است. روایتی که در آنها آدمها و موقعیتها همگی بستری برای بیان یک واقعیت دیگر هستند.
«گوساله سرگردان»، تجربه تازهای برای من بود. آن دوران بسیار درگیر قرینهسازی در داستان بودم و سعی داشتم بعضی از قصص قرآن را بازسازی کنم.
در داستانهای گوساله سرگردان من مشخصا به دنبال این تجربه بودم و هنوزم که هنوز است از آن تجربه بازخورد میگیرم کما اینکه همان موقع و از سوی برخی جشنوارههای ادبی این بازخوردها به من رسید.
نظر جشنوارههای ادبی برایتان مهم است؟
نمیدانم این حسن است یا قبح اما طیفهای مختلف جشنوارهها، نگاههای یکسانی به داستانهای من داشتهاند. از جشنواره شهید غنیپور بگیریم تا جایزه مهرگان و دیگر جشنوارههای متفاوت جریان روشنفکری. من خیلی سعی نمیکنم برای خوشایند این و آن کار کنم، نه سیاه هستم و نه سفید. همیشه سعی کردهام آن تعادل در آدمها و فضاهای داستانیام حفظ کنم.
هیچ وقت نخواستهاید که داستانی بنویسد که اثری از جنگ در آن نباشد؟
من هیچ چیزی را امروز نمیبینم که متاثر از جنگ نباشد، هیچ داستانی نمیتواند تاثیری از جنگ نداشته باشد. مگر داستانی بنویسیم که قبل از سال 57 باشد.
پس شماس شامی را چطور نوشتید؟
داستان شماس، یک تجربهای بود هنوز هم دوستش دارم، یک تجربه بسیار خوشایند. من هم خصوصیات خاص خودم را دارم و دوست دارم چیزهایی را تجربه بکنم. حقیقت این است که ادبیات دینی جزو دغدغههایم است. در گوساله سرگردان هم به این مساله (ادبیات دینی) توجه کردهام. قصههای آن کتاب هم قصه قرآنی هستند. یکدفعه اتفاق نیفتادهاند. شماس نتیجهای است از تجربههایم در این حوزه که برایم بسیار دوستداشتنی بود.
و در پایان. جناب قیصری میخواهم درباره دو داستان بلند «دیگر اسمت را عوض نکن» و «طناب کشی» صحبت کنم. چرا انقدر صلح برای شما مهم است؟
من طعم گلوله را چشیدهام؛ من طعم این سختی را چشیدهام؛ من میدانم جنگ چیست؛ من غربت و نداری آن را چشیدهام و میخواهم تو به عنوان نسل امروز آن را نچشی، من راهی را رفتهام که آخر آن راه چیزی نبوده است. هیچ چیزی در آخر جنگ نیست. من البته از منظر انسانی حرف میزنم.
جنگ آخرش باخت است، هیچ پیروزی ندارد. در جنگ، شما زندگی و لذت را از دست میدهی و همه چیز را از دست میدهی و به جای شادی، دلهره در زندگیات میآید. با جنگ همه چیز را باختهای و من وقتی این را تجربه کردهام وظیفه خودم میدانم که از شما بخواهم این را تجربه نکنی. چیزی که شما در صلح میتوانی به دست بیاوری در جنگ نمیتوانی به دست بیاوری. سیاستمداری هم که بتواند ما را از فضای جنگ نجات دهد آن ارزشمند است.
شما به داستان عاشورا هم که نگاه کنید تمام تلاش سیدالشهدا(ع) این بود که نجنگند، ولی وقتی پیش آمد رفت و جنگید.
ولی من متاسفانه امروز حرکتی به سمت اینکه برویم و بگوییم جامعه و دنیا را آرام کنیم نمیبینم. کسی نمیگوید ما اصلا برای چه و با چه کسی باید بجنگیم؟
دنیا وقتی گلستان و بوستان سعدی را میخوانند چه تصوری از ایران پیدا میکند؟ میگویند سعدی صاحب کتابی بود که فرهنگ تساهل را به ما یاد میدهد. من افتخار میکنم به سعدی که در کتابش نشان میدهد فرهنگ من فرهنگ تساهل و تسامح است. فرهنگ یک ملت اینگونه ثبت میشود و ما به آن افتخار میکنیم. این نگاهی است که من به دنبال آن هستم.
گفتگو از حمید نورشمسی
نظر شما