به گزارش خبرنگار مهر، شخصیت قاتل این رمان، در کنار همه قتلهای خود یک امضا باقی میگذارد: مستر اسمیت. صحنه اصلی جنایاتی که در این داستان اتفاق میافتد، محلههای فقیرنشین شهر لندن و هوای به غایت مهآلود آن در کنار رود تایمز است. قاتل خلاف معمول پای همه جنایاتش امضا به جا میگذارد.
خواننده با خواندن رمان به زودی متوجه میشود که قاتل در یک پانسیون خانوادگی زندگی میکند و اعضای این پانسیون از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکنند: یک افسر بازنشسته قشون هند، یک شعبدهباز هندی، یک هنرمند روس تبار که در دوبلاژ فیلمهای خارجی بیشتر با لهجهاش سخن میگوید، یک پزشک ناموفق که خواننده نمیداند چرا از طبابت منع شده، یک زوج میانهحال انگلیسی که زن سکاندار زندگی است و مرد جبون و سر به زیر، از او اطاعت میکند. و در نهایت با خانم گرداننده پانسیون، سه زن که هر یک شخصیت و عادات خاص خود را دارد.
کدام یک از این افراد مرتکب قتلهای متعدد و سئوالبرانگیز شدهاند؟ این سئوالی است که نویسنده در طول رمان دو بار آن را از خواننده میپرسد که در پایان پاسخ آن را میدهد. اعضای پانسیون متوجه حضور یک قاتل در میانشان میشوند و همه به یکدیگر مظنون میشوند اما هیچ کس نمیداند قاتل قطعی کیست. با کشیده شدن پای پلیس به معرکه و دستگیری و بازجویی از هر فرد که در پانسیون زندگی میکند، قتلهایی که رخ دادهاند، با همان کیفیت ادامه پیدا میکنند و معما پیچیدهتر میشود.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
به رغم هیجانهای شب، اعضای پانسیون خانم هابسون صبح شنبه 29 ژانویه، خیلی زودتر از معمول بیدار شدند. هنوز تازه شیرفروش وارد میدان شده بود که ماژور فیرچایلد تختخواب را ترک کرد و جلوی پنجره باز به انجام دوازده حرکت تنفسی پرداخت که مورد علاقهاش بود. این سر و صدا، خانم هولاند را که با کشیدن فریادی روی تختش نشست، از خواب بیدار کرد. او در خواب میدید که مجسمه نلسون از بالای ستوناش پایین آمده و دورادور میدان ترافالگار، وی را تعقیب میکند. دوشیزه پاتر طبق معمول، به تیغه دیوار زد و برای او روز خوبی آرزو کرد. گرچه هنوز ساعت 7 و ربع بود، دوشیزه پاتر پیراهن گلدارش را پوشیده بود؛ پیراهنی که آن را دو روز پیش از حراجی خریده بود.
خانم هولاند در جواب پرسید: سلام. خوب خوابیدید؟
- خیلی بد، اما در عوض شعاری رو که سازندگان وسایل برقی آشپزخانه ازم خواسته بودند، پیدا کردم: به فکر دستهای خانم خانه باشید. به عقیدتون قشنگ نیست؟
راس ساعت 7 و نیم، آندریف با رب دو شامبر آبی و سفید، و ماژور فیرچایلد با رب دو شامبر پرتقالی و سبز رنگ، هر دو حولهای در دست، با هم از اتاقشان بیرون آمدند. مرد روسی با لحن صمیمی گفت: سلام، دوست عزیز! زود بلند شدید؟
آن دیگری زیر لب غرید: دارید میبینید! کجا میرید؟
- خب... حمام.
- عجیبه! منم!
- در این صورت، خواهش میکنم اول شما بفرمایید.
افسر سالخورده که ملایم شده بود فکر کرد بهتر است به گفتگو ادامه بدهد: «درباره مستر اسمیت... (جملهاش را اصلاح کرد:) منظورم کالینزه. میخواهید باور کنید میخواهید باور نکنید. هیچ تعجبی نکردم و فهمیدم در حقیقت آدم بدبختییه.
- واقعا؟ آخه او که به هیچی اعتراف نکرده.
- اعتراف میکنه! بروبچههای اسکاتلندیارد یه کمی بینزاکت هستند ولی کارشون رو بلدند. در حال حاضر اونا باید مشغول بازجویی از کالینز باشند.......
این کتاب به تازگی با 168 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 5 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
نظر شما