خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: یوسفعلی میرشکاک در شصت و سومین بهار زندگی خود همچنان نویسنده، طنزپرداز و منتقد سیاسی است. هرچند که خود معتقد است سنش دیگر به او اجازه نمیدهد به دنبال برخی از آرمانهایش بدود، اما پشتوانه تالیف آثاری چون زخم بیبهبود، دیپلماتنامه، نامهای به رئیس جمهور آینده، سیاستزدگی، رخنه در تکنیک و ... از او چهرهای تاثیرگذار در عرصههای فرهنگی ساخته است.
میرشکاک با حضور در خبرگزاری مهر به سئوالاتی درباره شعر معاصر انقلاب اسلامی پاسخ داد.
بخش پایانی این گفتگو در ادامه از نگاه شما میگذرد:
جناب میرشکاک! شما شعر انقلاب را یک شعر سیاسی میدانید؟
نخیر، اصلا این طور نیست. اگر این گونه باشد که شعر انقلابی را سیاسی بدانیم، آن وقت اسلام را در حد یک ایدئولوژی حزبی متنزل کردهایم. ما انقلاب را در نسبت با اسلام میبینیم و شاعر انقلابی مکلف و موظف است که نسبت به اسلام واکنش نشان دهد، در خدمت ثقلین باشد و به آنها ادای دین کند. طبع شعر داشتن، موهبت و رحمت الهی است و زکات این موهبت آن است که شاعر شعر خودش را در خدمت دین قرار دهد.
حمایت ما از شعر انقلاب اما اغلب اوقات یا اندک است و یا نارسا، ولی توقع از آن همیشه ما شش دانگ است. از سوی دیگر در اغلب اوقات در عالم فرهنگ، مدیریت را به اهل سیاست میدهیم. نمیدانم چرا، ولی سیاسیون در ضمیرشان فرهنگ نمیگنجد.
برخی فکر میکنند شاعر تنها تعدادی کلمه را به هم میدوزد. اما همین کلمه دوختن به هم مستلزم فراغت مستمر است و هر شاعری که بیرون دایره شعر به چیزی بیندیشد، جا خواهد ماند. چون شعر هوو بر نمیدارد. مثلا اگر فردی سعی کند شعر را با موسیقی جمع کند بدون شک وجه شاعری او آسیب میبیند.
پس با این تعبیر آیا هر کسی که شعر را در خدمت آرمان دیگری جز خود شعر دربیاورد، باعث پس رفت شعرش میشود؟
نخیر اصلا اینطور نیست. حرف من این است که اگر شاعر کارش تدریس جامعهشناسی و یا معلمی و بقالی و ... باشد یعنی معیشتش با شعرش یکی نباشد، پسرفت میکند. شاعر نباید بیرون از دایره ادبیات کاری کند. او باید دائم با شعر، ادبیات، نقد ادبی، سخنوری و سخن سنجی ارتباط داشته باشد.
اگر نظامی گنجوی میخواست از راه دیگری جز شاعری نان بخورد، ما امروز خمسه را نداشتیم. حافظ اگر غیر از غزلیاتش میخواست دنبال معاشش هم بگردد، امروز دیوان خواجه را نداشتیم.
مشکل امروز شعر ما نه مشکل استعداد است و نه شاعرانی که مثلا نتوانند شاگرد تربیت کنند، مساله اصلی معیشت است و این باعث شده شاعران صاحب قلم ما این روزها بیشتر از اینکه شعر بسرایند برای رفع معیشت داوری جشنوارهها باشند و یا ناشر و یا کار و کاسبیهایی از این دست را داشته باشند. یعنی دایره شعر در حال خالی شدن از شاعران است و کسی هم دغدغه تربیت نسل پس از خود را هم ندارد.
و این یعنی تربیت خودجوش شعر و شاعر جوان؟
نه، این یعنی فقدان سیستم. ما شعر را مهمترین ساحت فرهنگ خودمان تلقی میکنیم، اما برایش سیستم و نظامی نداریم که شاعر نوجوان بداند از همین الان در این عرصه، تامین است و میتواند این راه را پیش بگیرد و به جایی برساند که قابلیتهای تازهای را نمایش بدهد.
در این فضا قالب اوقات، شعر برای ما حکم امری تفننی را به خود گفته است و هر وقت آمد آن را مینویسیم. یادمان رفته که سخنوری و شاعری یعنی غلبه بر سخن، کلام را در اختیار داشتن و به نحو دلخواه بیان کردن.
کمی هم به شخص شما بپردازیم. شما در این سی و چند ساله پس از انقلاب کار بر زمین مانده هم دارید؟ کاری بوده که دوست داشته باشید انجامش دهید و نتوانسته باشید؟
من به هیچ وجه از کارنامه خودم راضی نیستم و آن را ناقص میدانم. خود من در خلق این کارنامه مقصر نبودم. من حتی از زن و فرزند خودم هم شرمندهام که نتوانستم برایشان مسکنی فراهم کنم. کل زندگیام را وقف آرمانهایم کردم و اندک اندک در این سیر خودم هم جا ماندم و فرصت مدافعه از آنها را پیدا نکردم و از این بابت شرمنده خدا و خودم هستم. البته از دیگران شرمندگی ندارم؛ چون تنها چوب لای چرخ من گذاشتند و توقع داشتند که تنها بر اساس خواست و علاقه آنها حرف بزنم.
آرمانهای شما در سال 1391 چیست و چه تعریفی از آن دارید؟
یکی از این آرمانها دست کم نوشتن یک رمان درباره انقلاب بود که میخواستم در آن زندگی سه نسل را در خود مطرح کند. جلد اول این کار در مسافرتی که به استان فارس داشتم، گم شد و دیگر هم از حیث ذهنی و مادی فراغتی پیش نیامد که آن را دوباره از سر بگیرم. کارنامه من شکست بیشتر از پیروزی دارد.
درست است که سرزمین ما سرزمین شعر است، اما باید سعی میکردیم که شاعران را تربیت کنیم برای رمان نوشتن. چون آنهایی که جوهر اجمال را دریافتند، توانایی به تفصیل بیان کردن بسیاری از مسائل را به معنای درخشانتری دارند. شما رضا امیرخانی را ببینید، او چون شاعر لایقی بود رماننویس لایق و قابلی هم شد.
البته خودش معترف است که شاعری ورشکسته بوده!
این را از سر فروتنی میگوید.
شما اشعارش را خواندهاید؟
من بعد از نویسنده شدنش با اشعارش برخورد کردم. ولی در مجموع به او امیدوارم کارهایی را که ما نتوانستیم انجام دهیم را انجام دهد.
یعنی شما دیگر از نوشتن ناامید هستید؟
نه ولی امیدوارم ساحتی در کشور فراهم آید که اتفاقات تازهای را ببینیم. ما گاهی حاضریم چند میلیارد خرج کسی بکنیم که در همه عمرش فیلم کار نکرده است و میخواهد نخستین اثرش را بسازد. بماند که آثار این حضرات معمولا تا سه ـ چهار مورد اول فروش نمیرود، اما برای شعر و نویسندگان هرگز این طور هزینه نمیکنیم. نمیدانم این چطور خِرد فرهنگی است. صد شاعر بالقوه و بالفعل به اندازه یک سینماگر که هنوز فیلم نساخته برای ما اعتبار ندارد. انگار بعد از انقلاب این بیاعتنا بودن به ادبیات در خون ما رفته است.
شاید جماعت فکر میکنند سینما عرصهاش فراتر از ادبیات است؛ در حالی که سینما امری است تقریبی. یک اثر پرفروش سینمایی سالها بعد کاملًا فراموش میشود. در صنعت سینما برای زنده بودن دائما باید پول تزریق کرد، اما یک شعر در ادوار مختلف میماند و ضامن پایداریش خودش است.
اما سئوال آخر. موضوع معیشت این روزها برای اغلب نویسندگان و شاعران، به مسئلهای جدی و اساسی تبدیل شده است. حتی کسی مثل مرحوم محمود گلابدرهای، آخر عمرش را در تنگدستی زیست و در همان حال از دنیا رفت. یا مصاحبهای از ابوالفضل زرویی نصرآباد این اواخر در مهر منتشر شد که مسئله معیشت را پیش میکشید. شما درباره این موضوع چه نظری دارید؟
شک نکنید که بسیاری از شاعران و نویسندگان عصر ما حتی تا 90 درصد مثل گلابدرهای میمیرند. چه کسی از نویسنده جماعت حمایت میکند؟ من یک بار موضوع ساختن شهرک برای نویسندگان و شاعران را دادم و کسی جدی نگرفت. چه میشد اگر همه آنها در یک فضای مشابه و مشترک زندگی میکردند و مقرری مختصری برای آنها از سوی حکومت معلوم شد تا آنها غم نان نداشته باشند. بنشینند و بنویسند؛ نه برای خوشایند دولتها، بلکه برای آنکه بتوانند قلم بزنند و غصه درآمد و غم نان نداشته باشند. بالاخره چنین نویسندهای ضد نظام و حکومت نمینویسد. اما چه کسی گوشش بدهکار است؟ کدام دولت میتواند ادعا کند که در این سی و چند سال گذشته به دغدغههای نویسندگان توجه کرده است؟ حتی آن دولتی که خود را فرهنگی مینامید هم کاری برای جماعت نویسنده نکرد.
نظر شما