به گزارش خبرنگار مهر، این روزها شاهدیم که معضلی به نام بیکاری گریبان بسیاری از افراد و خانوادهها و به طبع کل جامعه را گرفته است. آنچه دراین میان آزاردهنده است اینکه وجود مشکل بیکاری با تمام جوانبی که دربر دارد بیشتر قشر جوان جامعه را مورد هدف قرار داده است.
اما با وجود تمام این مسائل و بروز چنین مشکلی (بیکاری و کمبود بسترهای لازم برای اشتغال) آیا میتوان منتظر ماند و کاری از پیش نبرد و حرکتی رو به جلو نداشت؟ آیا میتوان مسکوت ماند و طبق ذات زندگی که همانا رشد و تعالی است اقدام نکرد؟ آیا میتوان نشست و منتظر ماند تا کسی بیاید و ما را از جا بلند کند؟ یا اینکه باید حرکتی کرد و این گفته قدما را در ذهن داشت و آن را جامه عمل پوشانید: از تو حرکت از خدا برکت...
آنچه مشخص است در جامعه کنونی حس «حرکت و خواستن از خویش» کاهش یافته است و برعکس حس «انتظار برآورده کردن کارها از دیگران» فزونی یافته است.
باور کردنش سخت بود که در این روزگار و با وجود معضلی به نام بیکاری که همگان آن را چون غولی که بر زندگی سایه افکنده است تصور میکنند، افرادی هم باشند که دست در دست هم میهن خویش را آباد میکنند. افرادی که حتی خانواده، یعنی پشتوانه اصلی هر فرد را در کنار خود نداشتهاند. جوانانی که طعم تلخ جدایی از پدر و مادر را از همان اوان طفولیت چشیدهاند و به مراکز نگهداری بهزیستی واگذار شدهاند.
رستورانی در کرج ایجاد شده که گردانندگان آن همان کودکان ناتوان دیروز بهزیستی بودند که امروز لبخند شادی و توانایی بر لب هایشان نقش بسته است و نشان دادند که با غیرت و همت در کوران بیکاری می توان شغل ایجاد کرد و شرافتمندانه زیست.
باعث افتخار ما البرزنشینان است که چند جوان با همت و تلاش شبانهروزی خود و با حمایتهای بهزیستی استان توانستهاند بر معضل بیکاری فائق آیند و بتوانند منبع درآمدی را برای خود و خدمتی را برای جامعه خویش به ارمغان آورند.
محمد، مهدی، علیرضا، امیر و حسن، جوانانی هستند که با تلاشهای خود و مشاورهها و کمکهای بهزیستی استان البرز توانستهاند رستورانی را با عنوان «کاج» به بهرهبرداری برسانند و از این طریق باعث ایجاد اشتغال برای خود و استان ما البرز شوند.
محمد افشار که در حدود 27 سال سن دارد و در دوران کودکی تحت پوشش بهزیستی بوده است یکی از این جوانان است.
وی درباره راهاندازی رستوران کاج میگوید: پیش از راهاندازی این رستوران قرار بود کارهایی همچون پرورش ماهی یا کشت و کار گلخانهای را شروع کنیم اما بعد تصمیم گرفتیم که این کار را با کمک هم انجام دهیم.
این جوان ادامه میدهد: با مساعدتهای سازمان بهزیستی استان البرز و سرمایهای که خودمان جمع کرده بودیم این کار را شروع کردیم و تا به امروز حدود 65 روز است که رستوران در حال کار و سرویس دهی است.
مدیر این مجموعه که خود نیز از کسانی بوده که در سن 7 سالگی تحت پوشش بهزیستی شهرستان کرج قرار گرفته است، درباره نحوه آموزش به افراد جامعه میگوید: به نظر من در حال حاضر بهتر آن است که به جای صرف آموزشهای بیش از حد تئوری در مراکز آموزشی مختلف، بیشتر به آموزش کارهای عملی پرداخته شود تا از این طریق جوانان و کسانی که جویای کار هستند زودتر و راحت تر وارد بازار کار شوند.
علیرضا نیکوبختان که 26سال سن دارد در ادامه توضیح می دهد: بچههایی که در این رستوران فعالیت میکنند از دوران کودکی همراه با کار کردن بزرگ شدهاند و هرکدام کارهای مختلفی را انجام دادهاند و برای همین، برای ادامه راه خیلی تلاش میکنند و به نوعی کارکردن به آنها درس ایستادگی را آموخته است.
وی میگوید: ما جزو اولین گروههایی هستیم که با مساعدتهای بهزیستی استان البرز توانستهایم برای خود ایجاد اشتغال کنیم و خوشبختانه در این روزها بستری بوجود آمده است که میتوانیم تجارب خود را در اختیار دیگران هم بگذاریم.
در خصوص راهاندازی این رستوران که توسط جوانان تحت پوشش بهزیستی انجام شده است از مهدی، امیر و حسن هم سوالاتی پرسیدم. در صحبتهای تمامی آنها شور و شوقی وصفناکردنی وجود داشت که ناخودآگاه هر انسانی را به تکاپو وامیداشت و در رهگذر اعتماد به خویش قرار میداد.
نشستن پای صحبتهای این جوانان تلاشگر، تلنگری به کسانی است که با تمام امکاناتی که برای آنها وجود دارد بازهم در انتظارند کسی از راه برسد و جاده زندگی را برایشان هموار کند، غافل از اینکه پستی و بلندیهای این جاده، زیباییهای آن را دو چندان کرده است.
وقتی بچههای رستوران کاج صحبت میکردند ناخودآگاه احساس کردم که آوای سهراب سپهری در فضای رستوران پراکنده شده است و دیگر قارچهای سمی که در ورطه بیاعتماد به نفسی و انتظار از دیگران می روید برایم معنایی نداشت و به این نتیجه رسیدم که حتی اگر در آتیه نیز این قارچها شروع به روییدن کردند نباید در راه رسیدن به هدف متوقف شد و برعکس باید تلاش را بیشتر کرد. و سهراب چه زیبا میسرود:
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچهای غربت؟
گزارش از : سعید پورمند
نظر شما