متن كامل اين سرمقاله چنين است:
فرصت ها مى ميرند و زاده مى شوند. به رغم همه «اميد» ها و توصيه دلسوزان و بزرگان، كانديداهاى اصولگرايان ترجيح دادند كه با آرايش «دشتبان» وارد صحنه مهم انتخابات شوند!
در خلسه با خود گلايه مى كردم كه چه بنويسم. ياد تبار هر يك از ? كانديدايمان افتادم كه «هنوز» گرد و خاك جبهه از جبينشان پيداست. عقده «جبهه» مرا با خود برد.
يادم آمد گردان على اصغر(ع) و سردار شهيد حاج حسين اسكندرلو را. چند وقتى بود يكى از برادران سپاه ( شهيد محمد رحمانى) كه مسووليتى هم در تهران داشت به عنوان رزمنده به گردان آمده بود. حاج حسين نيروى باتجربه براى عمليات فكه مى خواست. چند هفته اى بود كه ما را واسطه مى كرد تا بلكه برادر رحمانى مسووليت يك گروهان را به عهده بگيرد. هر بار جواب او اين بود: «برادران شايسته و با تقواى ديگرى هستند كه فرماندهى رزمنده ها لياقت آنهاست.»
يادم آمد آن زمان بچه هاى جبهه جز در چند جا از همه سبقت نمى گرفتند. يك جا موقعى بود كه براى افتادن روى ميدان مين همديگر را گول مى زدند و از هم سبقت مى گرفتند.
معبرهاى اطراف مهران يادم آمد. جاى ديگرى كه از هم سبقت مى گرفتند اين بود كه «شهردار» شوند نه اينكه رييس شوند، نه. «شهردار» ى آن زمان خريدار زيادى داشت چون اجر بيشترى داشت. يعنى شستن ظرف و ظروف رزمنده ها و «خدمتگزارى » آنها.
يادم آمد چند تا از فرماندهان گردان حبيب را بچه رزمنده ها به صورت گمنام در گوشه و كنار لشگر 27 ديده بودند. رده آنها را سوال كرده بودند. متوجه شدند كه اين عزيزان براى اينكه اجر بيشترى ببرند فرماندهى را ول كرده و دائم در گردان هاى مختلف جا عوض مى كنند تا هميشه نيروى واحد تعاون باشند. يعنى كسانى كه وظيفه جابه جايى اجساد مطهر شهدا و يا درمان و انتقال زخمى ها به پشت جبهه را دارند.
بر مى گردم به زمان حاضر. يكى ازكانديداها مى گويد: «هر كس مى خواهد به نفع من كنار برود هنوز وقت دارد!» ديگرى مى گويد: «26 سال به نفع ديگران كنار رفتم حالا بقيه بايد به نفع من كنار بروند.» آن يكى هم كه اساساً «تكليف» را براى رييس جمهور شدن از هر مصلحتى مهم تر مى داند و به نتيجه ابداً كارى ندارد.
آن وقت بچه هاى جبهه تكليف را جور ديگرى تعريف مى كردند. يعنى عقل و عشق و مصلحت جمع را بر احساس تكليف شخصى ارجح مى دانستند. كه اگراين نبود، بعد از فرمان پذيرش قطعنامه 598 از سوى امام عزيز، غده تكليف آنها آنقدر پركار بود كه بايد فرمان و ترمز بريده تا كربلا مى رفتند!
چه كنيم. بعضى دوستان آنقدر پيشرفت كرده اند كه تكليف گرا هستند، نه نتيجه گرا!
وقت گله نيست، بگذريم. هميشه تاريخ درس و عبرت است، خوب بايد پرسيد تكليف عموم اصولگرايان و آحاد مردم مومن كشور چيست؟
پاسخ اين است: اگر 4 نامزد ما در اين مرحله اصولگرا نبودند، ما اصولگرايى را يادشان بدهيم. اگر آنها اصولگرايانه عمل نكردند، ما اصولگرايانه عمل كنيم. يعنى چه؟
وضعيت انتخابات ويژه است. پراكندگى آراى اصولگرايان كه در اثر ايستادگى (!) كانديداهاى ته جدولى ما به رقيب هديه شده، اين فرصت را به نزديك ترين رقباى صدر جدول داده است تا از كانديداى ارشد اصولگرايان ( در نظر سنجى ها) عبور كنند!
على الظاهر كانديداهاى ما نمى خواهند اين فرصت را در ميدان اصولگرايان حفظ كنند. اما ما مى توانيم. جمع مردم و اصولگرايان از ماه ها پيش به اميد وحدت و اجماع نخبگان خود پيش آمدند و باور نمى كردند در سال «همبستگى ملى» آنان طور ديگرى عمل كنند. قرار بود تنها به يك نفر ازميان اين 4 نفر راى دهيم. حال، اصولگرا عمل كردن ما در اين مقطع جز اين نيست كه با كنار گذاشتن همه سليقه ها، علاقه ها و آنچه گاه «تكليف شخصى» خود مى دانيم، به عقل خود و اقبال جامعه رجوع كنيم. اگر كانديداى شماره 2 و 3 و 4ى اصولگرايان مورد علاقه ما است، بايد به كانديداى شماره يك اصولگرايان در جدول نظر سنجى ها راى دهيم.
او هم اصولگرا است و اكنون براى موفقيت به يك «يا حسين» ما احتياج دارد. از او دريغ نكنيم و اجازه ندهيم تاريخ به ما درس بدهد. يك بار هم كه شده، ما به تاريخ و دوستانى كه از آنها توقع زيادى داشتيم درس اصولگرايى بدهيم. يا حسين.
نظر شما