دکتر سید یحیی یثربی استاد بازنشسته فلسفه طی یادداشت هایی نکته های ضروری و قابل توجه برای مسئولان و مردم درباره انتخابات یادآور شده که به ترتیب ارائه خواهیم کرد. در دو قسمت قبلی ویژگی های جوامع غیر علمی(تسخیری) بیان شد اینک به چند ویژگی دیگراین جوامع اشاره می شود.
جامعه های غیرعلمی و تسخیری، مشکلات دیگری هم دارند که به دو مورد از آنها اشاره می کنیم:
1- نداشتن نظم پايدار
در نظامهاي تدبيري با سيّال كردن انديشه و چاره جويي و توجه كافي به آزمون و خطا و بحث و نقد خردمندانه، روند برنامه زندگي مردم به تناسب مقتضيات زمان تنظيم شده، كاميابي نسبي تضمين ميگردد. ضمن آنكه هدفهاي آتي تا حدود زيادي روشن و قابل پيش بينياند. امّا در جامعههاي تسخيري، نظم علمي پايداري وجود ندارد. اينگونه جامعهها چند كاستي بنيادي دارند:
الف- نداشتن برنامه علمي با سابقه طولاني و پيش بيني مطمئن آينده. در جوامع تسخيري، به خاطر نقش مؤثر سليقه حاكمان، برنامههاي پنج ساله مان هم كه به تصويب مجلس ميرسند، چندان تأثيرگذار نيستند. و لذا از اقتصاد گرفته تا آموزش و پرورش، در همه جا سليقه مديران است كه نقش اصلي را به عهده دارد.
ب- نداشتن مديريت كارآمد. چون برنامه علمي و هدفهاي تعيين شده دقيق در كار نيست، هركسي از عهده هر مسئوليتي بر مي آيد. در انتخاب مديران توان علمي، شايستگي اجرائي و تجربه كاري، چندان نقش ندارند. آنچه مهم است، نوعي وابستگي به مدير بالاتر و توان هماهنگي با عوامل متعدّد اثر گذار است.
ج- نداشتن سلسله مراتب جدّي. در يك نظام علمي، سلسله مراتب براساس شايستگي است. آنكه مدير يك كارخانه صنعتي، يا گروه آموزشي يا پژوهشي است، كسي است كه از شايستگي، سابقه و تجارب بيشتري برخوردار است و طبعاً كارش هدايت و حمايت تلاش مجموعه تحت مديريت خويش است. امّا در نظام تسخيري، انتصابات و تصدّي مشاغل، بيشتر براساس وابستگي، وفاداري و خودي بودن است. لذا سلسله مراتب جامعه، حالت صوري و نمايشي داشته و جدّي تلقّي نميشود.
2-- استمرار ناآگاهي و بي تجربگي
در نظامهاي تدبيري، مردم جامعه در چهارچوب حزب و كارشناسي علمي در جريان برنامه و تصميمگيريها قرار ميگيرند. و اين از آنجاست كه مردم دهها سال است كه با برنامهها و سليقههاي اين حزبها آشنا هستند. آنان ميدانند كه همه احزاب در تنه اصلي برنامه با هم مشتركند و منافع كشور هدف اصلي آنهاست. اما در صد كمي از اين برنامه هم با كارشناسيهاي مختلف احزاب، در معرض آزمون و خطا رو به تكامل پيش ميرود.
اما در جامعههاي تسخيري، مردم تنها با كلي گوييها و شعارهاي روزهاي انتخابات طرفند. مردم را مدام به صحنه ميآورند، اما در يك روند روشمند بر افزايش آگاهي سياسي آنان نميافزايند. در اينگونه جامعهها به جاي توسعه ذهن سياسي مردم، به تجليل از آنها پرداخته و در فضايل و مناقب آنان داد سخن ميدهند! و چون پيشتر از احساسات مردم در حمايت از «قهرمان»هاي جامعه، يا تحقير «ناتوانها و خائنان، بهره ميگيرند، مردم در عين آنكه بيش از كشورهاي پيشرفته به بحث سياسي ميپردازند، دانش سياسي به دست نميآورند. مردم فقط ميتوانند از «قهرمانها» حمايت كنند و «قهرمان پرور» باشند!
در جوامع تسخيري عوامل مختلفي در ناآگاهي مردم نقش دارند كه به موارد مهمّي از آنها اشاره ميكنيم:
الف- كسي از مردم انتقاد نميكند. در جوامع تسخيري دو گروه با مردم طرف اند، اپوزيسيون و دولت.
اپوزيسيون هميشه مردم را بزرگوار و با فضيلت معرفي كرده است، تا با پرده پوشي دانسته و ندانستهاش بر كاستيهاي مردم، همه تقصيرها و خطاها را به گردن حاكمان انداخته، قدرت حاكم را مظهر همه ناكاميها و پليديها دانسته و مردم را از هرگونه مسؤوليتي تبرئه كند. ضمناً برشكوه و فضيلت خودش هم تأكيد كرده باشد كه در كنار چنين مردم با شرف و آگاه و بلند همت، با ديو پليدي و ناكامي جامعه ميجنگد!
از طرف ديگر قدرت حاكم كه ميخواهد اقتدار خود را با حمايت مردم گره بزند، هميشه دم از بزرگواري، آگاهي، شكوه، غيرت، توان و شايستگي مردم ميزند. مخصوصاً آنجا كه دولتمردان به مردم با چشم خودخواهي و خودمحوري نگاه ميكنند، آنان را تا ميتوانند بزرگ جلوه ميدهند، تا در واقع خود را بزرگ نشان داده باشند.
ناگفته نماند كه اين مبالغه در تعريف و توصيف مردم، هم از طرف قدرت حاكم و هم از طرف مخالفان قدرت، تنها در شرايطي انجام ميپذيرد كه با اقبال و حمايت مردم روبه رو شوند. وگرنه، نه تنها سخن از ثنا و ستايش نميگويند، بلكه تا آنجا كه باعث حساسيت مردم نشود، آنان را به غفلت و فريب خوردن هم نسبت ميدهند.
ب- مردم قهرمان پرستند. كمبودها، ناآگاهي، خيالپردازي و طمع خام يك شبه به بهشت موعود رسيدن كه همه محصول غيرعلمي بودن فكر و فرهنگ جامعهاند، مردم را وادار به جستجوي منجي و قهرمان ميكنند. امّا همين منجيها و قهرمانها به خاطر آنكه از خود، بتي ساخته و قهرمان بودنشان را استمرار بخشند، تا آنجا كه توانستهاند، جايگاه خود را بالا برده و از جايگاه مردم كاستهاند. رهبران جامعههاي تسخيري نهايت تلاش خود را به كار بردهاند تا جايگاه خود را پيشاپيش مردم قرار داده و از مردم تنها اين هنر را بزرگ نشان دادهاند كه، شعور و همت كشف قهرمان و حمايت از او را دارند. لذا هميشه آنها را به خاطر تبعيّتشان ستودهاند و نه براي تفكر و چون و چراي شان.
در اين ميان، بعضي روشنفكران سادهانديش، به جاي توجه به كاستيهاي مردم، اين «قهرمانان» را مقصّر اصلي شمرده، ندانستهاند كه پيدايش قهرمانان، معلول فقر فرهنگي و ضعف فكري جامعه است نه علّتِ آن.
ج- هنجار فرهنگي گريز از تحليل علمي. در جامعههاي تدبيري، مردم به شنيدن سخنان مسؤولان در تحليل اوضاع و شرايط داخلي و خارجي عادت كرده، اطمينان هم دارند؛ لذا كار طرفهاي رقيب جز ارائه تحليل مبتني بر تفكر، استدلال، دلايل، شواهد و ارقام و آمار نيست. هر دو طرف با حفظ متانت و صداقت نسبي به ذكر نقاط مثبت و منفي يكديگر پرداخته، و همچنين به نقاط ضعف و قوّت خود نظر داشته، كاميابيهاي خود را مطرح كرده، به ناكاميهاي خود نيز اعتراف ميكنند. امّا در نظامهاي تسخيري، مردم در حال و هواي تحليل و تبيين سياسي و اقتصادي نبوده، حوصله فلسفه بافي ندارند! كار را روشنتر از آن ميدانند كه نيازي به روده درازيهاي تحليل گران داشته باشد! دشمن معلوم است و قهرمان هم آن كسي است كه بتواند، هرچه صريحتر و غليظتر به اين دشمن بتازد!
در چنين شرايطي كساني راحت اند و تأييد ميشوند كه به نفع يكي از دو طرف و به زيان ديگري موضع قاطع و يك جانبه بگيرند. و اگر كسي بخواهد كه يكي از دو طرف دولت و يا اپوزيسيون را با تحليلهاي علمي مورد بررسي و ارزيابي قرار داده و راه حلهاي مرحلهاي يا درازمدت ارائه دهد، تا به رفع برخي كاستيها اقدام گردد، كسي مطلب او را نخواهد خواند و آسيب هم خواهد ديد.
3- نتيجه و نظر
بنابر بر مباحثي كه گذشت، مشكل مردم در جهان سوم، مشكل نظام، قانون و آيين نامه نيست. مثلاً اگر هم نظام سلطنتي داشته باشند و قانون اساسي انگلستان را عيناً ترجمه كرده، قانون اساسي خود قرار دهند، يا با نظام جمهوري، قوانين فرانسه را رسماً قانون كشورشان بكنند، يا در نظام ديني عين قرآن و فقه اسلامي را مبناي قوانين خود قرار بدهند، باز هم مردم آن جامعه عيناً در شرايط مردم انگلستان، يا فرانسه، يا صدر اسلام قرار نميگيرند. مشكل مردم اينها نيستند، بلكه مشكل اصلي مردم، مشكل فكر و فرهنگ است. و تا اين مشكل حل نشود، مشكلات ديگر حل نميشود.
رسيدن به حاكميت سالم و به يك نظام تدبيري، جز در سايه تفكر و خردورزي امكان ندارد. تحوّلات تسخيري كه كشورهاي جهان سوم عموماً به نوع سنّتي آن گرفتارند كارآيي ندارند. كشورهاي بلوك شرق، صورت جديد آنگونه تحولات را تجربه كردند. با شورش و خشونت استقرار يافتند و بقاي خود را هم به جاي شيوه علمي و دموكراتيك جامعه، با خشونت و بهره گرفتن از مخوفترين مؤسسات نظامي و اطلاعاتي و پر سر و صداترين موجهاي تبليغاتي تأمين كردند.
اما با همه خونهايي كه ريختند و با همه فشارهايي كه به مردم تحميل كردند، در نهايت از وعدههاي طلايي آنان چيزي نصيب محرومان و غارت شدگاني كه با هزار اميد و آرزو به اين قبله رو كرده بودند، نشد. هولباخ در قرن هيجدهم، هشدار ميداد كه: «با آشوبهاي خطرناك، ستيزه كاري، شاه كشي و جنايات بي فايده، زخمهاي ملّت التيام نمييابد. اين روشها، ستمگرانهتر از ستمگريهايي هستند كه با آنها مبارزه ميكنيم. نداي خرد، گمراه كننده و خون آشام نيست. اصلاحاتي كه خردورزي پيشنهاد ميكند، اگرچه كند به پيش بروند، امّا مهم اين است كه خردمندانه ترند».
حال جاي اين سئوال هست كه نظامهاي تسخيري، فرهنگ و فكر انسانها را نيز به گونه دلخواه خود، شكل ميدهند. درحاليكه ما براي خروج از بنبست تسخير، نيازمند فكر و فرهنگي هستيم كه رنگ و روح تسخير نداشته، قدرت اصلاح و تغيير فكر و فرهنگ موجود را هم داشته باشد. بنابراين چگونه ميتوان از اين بن بست خارج شد؟
به عبارت ديگر، جامعه تدبيري نيازمند فكر و فرهنگ مناسب خويش است. درصورتيكه در جامعه هايي كه به شيوه تدبير دست نيافته و در حالت تسخير زندگي ميكنند، فرهنگ و فكر مردم گرفتار، متأثر يا لااقل محدود به شرايط تسخير است. پس چه بايد كرد؟
در پاسخ اين پرسش ميگويم كه من منكر اين واقعيت نيستم كه جامعههاي تسخيري به فكر و فرهنگ هم شكل و رنگ متناسب با خود را ميدهند. و ما اگر بخواهيم از حالت تسخير به تدبير تحوّل پيدا كنيم، بايد كل جامعه تحوّل پيدا كند. ما نميتوانيم در جامعهاي كه فكر و فرهنگ آن، تسخيري است، به نظام تدبيري برسيم. اگرچه هزار حرف دهن پركن بر زبان داشته باشيم. با تكرار كلماتي چون: عدالت، آزادي، ليبراليزم، دموكراسي و غيره مشكلي حل نميشود كه: «نام فروردين نيارد گل به باغ».
اما پس از اين بحث مقدماتي نسبتاً طولاني، ميخواهم به اين نتيجه تأكيد كنم كه: جامعه مدني تدبيري به شيوه غرب، يا به شيوه اسلامي آن هم نيازمند زمينه ذهني و تحوّل فكري مردم جامعه است. بنابراين، نه با انقلاب و زور تفنگ ستارخان و باقرخان به چنان جامعهاي دست مييابيم، و نه با قدرت نظامي آمريكاي جهانخوار! البته امثال ستارخان و مبارزان بعدي همگي از آن جهت كه مبارزه كردهاند، ارجمند و قابل تقديراند. ما هميشه بايد ايمان، جرأت و فداكاري آنان را فراموش نكنيم. اما اين مبارزان، متأسفانه نميدانستند كه آن هدفي كه به دنبالش هستند، با اين روش و از اين راه به دست نخواهد آمد!
ما به دلايلي، تحقق همه آرزوهايمان را درگرو تغيير حاكميتها ميدانيم. و هميشه چشم به راه يك حاكم معجزهگر هستيم كه با حضور خود همه مشكلات ما را آسان كند! به همين دليل براي توسعه فكر و فرهنگ جامعه سرمايه گذاري نميكنيم. اگر هم به نتيجهاي نرسيديم، باز هم وعده ميدهيم و از مردم ميخواهيم كه صبر كنند! و يا گناه را به گردن ديگران ميگذاريم و نقش خود را در اين ناكاميها ناديده ميگيريم!
اكنون با همه امكاناتي كه داريم، پس از سی و پنج سال كه از پيروزي انقلاب اسلامي در كشورمان ميگذرد، چه اقدامي در نظريهپردازي و توسعه فرهنگ و ذهن مردم انجام دادهايم؟ ما هنوز هم، با التقاطي از شرق و غرب، جامعه مان را ميگردانيم و در عين حال به آنها رنگ و نام اسلام دادهايم. اقتصاد، عدالت اجتماعي، شيوه مديريت جامعه، قانونگذاري، بانكداري، بازار همه و همه به شيوه ديگران است. اما عنوان اسلامي دارد.
مراكز آموزشي و پژوهشي مان، در اينباره چه كار كردهاند؟ جز تكرار مكرر مطالب سنتي خودمان. يا تكرار بي هدف مباني و مسائل وارداتي غرب. چند سال است كه رهبر از محققان درخواست كرده كه به «توليد علم» بپردازند. در همين زمينه حسّاس و سرنوشت ساز «حاكميت اسلامي» چه كار كردهايم؟! من با اطمينان ميگويم كه حتي در حد طرح يك مسأله جدّي نيز وارد كار نشدهايم، چه رسد به نظريهپردازي و توليد علم!
نظر شما