به گزارش خبرنگار مهر، دیری است بر این خاک، بر این خیال، نقشی از غیرت پیداست، برپای ایستادگی و وطن پاسداری در باور این مردم و در باور تابناک نیاکان قد کشیده با شمشیر و کمان و خنجرشان، نفس تازه می کند، مثل نسیم سپیده دمان، مثل گل های شکفته در حیرت خاک، مثل طلوع لبخند بر لب یک مهربان ایلیاتی.
شمال خراسان با فرهنگ و هنر و موسیقی اش، با مبارز مردم بر ستیغ قله غیرت ایستاده و حرمت وطن پاس داشته اش یکی از کانون های بالنده و جوشنده فرهنگ و هنر است.
بزم و رزم این مردم درهم تنیده اند، مثل آب و حیات، مثل روح و تن، و در برابر هجوم دشمنان آن گاه که سرخی خونشان صخره ها را به شهادت فرا خوانده است این مردم شِکوه بر لب، آوای بلندشان را با"هه رایی" به آسمان رسانده اند و در"بانگی" شان هزار بانگ بیداری خفته است.
رقص کردهای خراسان نمونه ای از این شور بشکوه و نمادی رازآلود از آرزوها و عشق و امیدهای این مردم است، سمبلی از اتحاد، ایستادگی و شادمانی این غریب مزاران هزاران هزار خفته در دل دره ها و پهندشت زمین است، همه تمرین رزم است، نرمش تن که با طنین پر ابهت سرنا و قوشمه و دهل بخشی از هویت این مردم هویدا می شود، زن ومرد نمی شناسد، کوچک و بزرگ ندارد، همه دست بر رقص دارند، پای بر خاک، قامت رو به آسمان، بی هیچ هرزه نمایی و سبک سری، همه وقار است و آرامش.
در این میان رقص چوب تماشایی ترین رقص کردهای شمال خراسان است، حماسی ترین و شور انگیزترین رقصی است که نفس را در سینه حبس می کند، رقص چوب ابتدا با نرمشی ملایم شروع می شود و سپس با ترنم موسیقی، حرکات بازیگران تند و تندتر می شود، جوانان پس از نرمش چوب به دست می گیرند.
همه تمرین رزم است، یادآور این بیت پرشکوه مولوی:
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می دهد
تا او در آن استا شود شمشیر گیرد درغزا
هیجان وقتی بیشتر می شود که این جوانان به چرخش در می آیند، به گردباد می مانند، به تندر و صاعقه، هر پلیدی را دشمن اند و چوب بر چوب فرود می آورند و دستی به هجوم و دستی به دفاع بر می آید. نماد رزم خویش و بیگانه، و عاقبت بیگانه بر خاک می افتد و خویش پیروز این عرصه می شود.
سال هاست این مردم با این رقص چوب زندگی را عزیز داشته اند، با اشک شان، خون شان و با تمام بودنشان در برابر دشمن چون سترگ صخره هایی صف کشیده مانده اند.
امروز درک عظمت این چوب بازی ها برای عده ای ناآگاه نامفهوم است، از درک روح حماسی این افتخار به یادگار مانده از دیروزِ تاریخ ناتوان اند، نمی دانند که این مردم با این چوب بازی ها و رقص هماهنگ و پرهیبت شان، با این نعره های مردانه شان چه تنهایی را چون بید لرزانده اند و چه گردنکشانی را از اوج به زیر کشانیده اند تا بیگانه در سر هوای کوی شان را نکند.
غربت این هنر و رقص و حماسه در این است که هنوز ابعاد این رزمِ آمیخته با بزم به خوبی شناسانده نشده است، هنوز به خوبی این کهن داشته های به یادگار مانده از نیاکان را به امروزیان بیگانه با دیروز نشناسانده ایم.
هر چند عده ای گوش بر آوایمان بسته باشند، هر چند عده ای توانمان را تاب نیاورده باشند ولی در بلندای تاریخ پر فراز و فرودمان، در بلندای بودن پر طنین مان، ما با همین ساده زیستی ها و بر پای ایستادگی ها، با همین چرخش ها و گردش ها و چوب به جولان درآوردن ها که نماد شمشیر دشمن شکارمان بوده است؛ جان گرفته ایم و جهان گرفته ای، مام وطن را پاس داشته ایم.
رقص ما، رقص چوب ما، رقص رهایی و پیروزی ماست، رقص شور و شادمانی ماست از پسِ یورش و هجوم بیگانه، این مردم از کودکی با این چوبها، مکتبی به پهنای این خاک بر باور فرزندان گشوده اند، آنان را به ستیغ قله ها کشانده اند تا در میان هوهوی بادها و شیهه اسبان شمشیر و برنو به دست بگیرند و عزت و آزادگی و آزادی را پاسبان باشند.
بازهم این مردم، این رقص شان، با این چوب های به چرخش درآمده، با این شور و لبخند های پر رازشان شیون را از خویش و دیارشان دور می کنند، دوباره چرخش و چرخش، دوباره چوب و چوب، حماسه در حماسه قد می کشد، لبخند پیران، ضرباهنگ قلب کودکان و جوانان، حیرت زنان و زندگان.
و تو که داری سبز می شوی، تو که داری به آفتاب می رسی، سبکبال تر از نسیم در حرکتی، در نو شدن، در تلاطمی و خونی از غیرت در رگهایت می دود، در رگ فرزندانت؛ بالابلندان همواره بیدار در برج عزت، از شوق، محو در این همه چابکی و سرعت و ستیز در زیر لب با غرور و حسرت می گویی:
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
...........................................
گزارش: اسماعیل حسین پور
نظر شما