به گزارش خبرنگار مهر، حریم رضوي امروز ميزبان زائران و مجاوراني است كه با حسرت و دلتنگي در دور ضریح حلقه زده اند تا درد و دلهایشان را در زیر لب زمزمه و از سويداي دل به امام عصر و جد بزرگوارش بگویند که چه روزها و شبهایی را به امید آمدن صبح سپری کرده اند، صبحی صادق که با آمدنش زمین روشن خواهد شد و دلتنگی ها و غم ها از زمین رخت بر می بندد.
زائر و مجاور، پیر و جوان، مرد و زن امروز تمامی هياهوها و تلاطمهاي دنيايي را كنار گذاشته اند تا حرف دلشان را در جوار ملكوتي ثامن الائمه در زير لب نجوا كنند و آرام و آهسته خواسته ها و حاجاتشان را بی پرده بگویند و زنگار از دل بزدایند تا ساده و بی آلایش سقف بزرگترین آرزوهایشان را ظهور حضرت عصر قرار دهند.
موجي از انتظار در حريم دوست
امروز در صحن و سرای امام مهربانی و در پشت پنجره فولاد زائران بسياري در چشم هايشان موجی از انتظار حلقه زده و ملتمسانه شبكه هاي پنجره فولاد را مي شمارند و تسبيح را در دست مي چرخانند و با اشك چشم هايشان برای تعجیل امام زمان (عج) دعا می خوانند؛ آنان می دانند که ظهور، غم های دنیا را از دلشان و کوله بار غصه ها را از شانه هایشان بر می دارد.
اینجا در این نقطه آسمانی دخترکی زائر به گنبد طلایی حضرت رضا چشم دوخته و نجواکنان می گوید: یا امام زمان این حرم بوی تو را دارد؛ بوی غربت، بوی سیب، بوی انتظار و بوی عشقی ناتمام، اصلا انگار تمام دنیا می دانند که این حرم به خانه ی تو نزدیکتر است، از این جا مسافت ها کم می شود.
این دختر که از انزلی به پایتخت معنوی آمده درد دل هایش را خالصانه در این حریم امن به امام دوازدهم می گوید و با اشک هایش پلی میان آرزوها و دغدغه هایش می زند.
او زمزمه کنان نام امام زمان را صدا می زند و می گوید: "أنْتَ اللهُ الَّذي لٰا إلٰهَ إلّا أنْتَ، مُبْـدِئُ الْخَلْقِ وَمُعيدُهُمْ وَأنْتَ اللهُ الَّذي لٰا إلٰهَ إلّا أنْتَ، مُدَبِّـرُ الْاُمُورِ، وَ بٰاعِثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" .........
عمق ها دردهایم را تسلی می بخشی
این دختر که در فراسوی نگاهش شوق انتظار موج می زند رشته سخن را بازهم در دست می گیرد و از سویدای دل بازهم تکرار می کند و با قلبی شکسته از روزها و شب هایی که بر او گذشته روایت می کند: آقا خوب می دانم که گاهی در این صحن و سرا از کنارم رد می شوی و به دلتنگی ها و غم های گاه و بی گاهم نظری می اندازی، خوب می دانم که از دور مراقبم هستی و گاهی به چشم هایم خیره می شوی تا عمق دردهایم را تسلی بخشی.
آن سوتر از پنجره فولاد هم مادری دلخسته با مولا و سرور خود نجوا می کند و سفره دلش را برای امام عصر و جد بزرگوارش علی بن موسی الرضا باز می کند؛ "آقا جان می دانم که گره کارهای بازنشده ام حکمتی داشت که من از دانستن آن عاجزم، می دانم که حواست هست که در دورترین نقطه این کره خاکی قلب هایی برای ظهورت می تپد، خوب می دانم که می دانی راز زخم ها و دل شکستگی هایم را، می دانم که ظهور تو مرهم دل های شکسته است".
آقا انگار هنوز هم حواست هست به قلب مادران منتظر به چشم های بی قرار، دل های خسته و نگاه های پرطنین آدم های روزگار.
آن طرف تر از سقاخانه هم پیرزنی چشم هایش رنگ انتظار دارد او هم زائری است اصفهانی، در حال و هوای خودش ذکر می خواند.
او می گوید: نذر کرده بودم تا در روز ولادت آقا امام زمان به حرم امام رضا (ع) بیایم و در کنار جد بزرگوار ولی عصر از دلتنگی هایم بگویم و آرزو کنم که تا پیش از اینکه مرگم فرا برسد ظهور منجی را ببینم.
او می گوید: یا مولا می دانم که نیمه شعبان سال گذشته به این حرم آمدم و به درد و دل ها و گله هایم گوش دادی و تعداد بغض هایم را شمردی، امسال هم می دانم به حرف های ناتمامم گوش می دهی و گره دردهایم را باز می کنی.
بقچه حرف هایم را گرو گذاشته ام
می دانم که روزی می آیی و در این صحن و سرا دست خسته ام را می گیری و .... راستی آقا در این حرم بقچه حرفهایم را در صحن انقلاب گرو گذاشته ام دوست دارم روزی که ظهور کردی گوشه ی نگاهی به گله هایم، خوشحالی هایم و نگاه های منتظرم بیندازی و با آمدنت پایان دلتنگی هایم باشی.
آن سوتر در کنار پنجره فولاد هم یک پیرمرد اسفراینی زیر لب زمزمه کنان دعای فرج می خواند"السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ" ........................
اشك كه در چشمان پير مرد مينشيند با صدايی لرزان ميگويد: هر وقت به حرم امام رضا می آیم ساعتها پشت پنجره فولاد مينشینم و به آخرين سفری که به مشهد آمدم فکر می کنم و به یاد می آورم بيقراريهاي آن روزها را همان روزهایی که برای ظهور حضرت و مداوای غصه هایم درست در پشت این پنجره فولاد گریستم.
حرم ضامن آهو در ميلاد امام زمان حال و هواي عجيبي دارد، هميشه با صفاست و آدم احساس می کند در این نقطه می تواند بال بگشاید و امام زمان را ملاقات کند و بگوید آقا دل خسته ام و دیگر تاب و توان این همه ملال و اندوه را ندارم بیا و با آمدنت مرهم زخم های کهنه مان باش.
چشم انتظار ظهور حضرت ولی عصر(عج)
این پیرمرد که غمي مبهم در چهره دارد با دلتنگي به پنجره فولاد خيره ميشود و ميگويد من اين روزها خيلي گرفتارم و می دانم که این جا در این روز مأمن آدمهاي دلشكسته و گرفتار است.
آقا جان همه ما گاهی هر روز و گاهی هم جمعه ها به این حرم می آییم تا به شما بگوئیم که این جا هم بوی انتظار را دارد، گاه گاهی خیلی از حرف هایمان را که بر روی دلمان سنگینی می کند در گوشه این پنجره فولاد و در کنار بارگاه امام هشتم زمزمه می کنیم، آخر همه ما ایمان داریم که شما هر روز در این صحن و سرا کنارمان می نشینی و دعا کردنمان را نظاره می کنی.
آقا ما می دانیم که تاکنون تمام حرف ها و درد و دل هایمان را شنیده ای، می دانیم که به فکرمان هستی، می دانیم که اگر دنیا دنیا تنها شویم بازهم تو دستمان را می گیری.
یا امام زمان در خطه آفتاب هر جمعه که می شود همه ما منتظریم تا خورشید که سر زد شما هم ظهور کنی خیلی ها در این شوق ظهور عمری برایشان باقی نبود تا شاهد ظهورت باشند و خیلی ها هم همچنان چشم انتظارند، آقا جان میلادت مبارک.
.........................
گزارش: مرضیه صاحبی
نظر شما