به گزارش خبرنگار مهر، در روزگاری نه چندان دور به واسطه نبود کلینیکهای خاص، افرادی که با بیماریهای روانی مواجه می شدند با دشواری های بسیاری روبرو بودند.
در هنگام مرور زندگی اجتماعی گذشتگان، به بخشی از افراد بیمار اجتماع به نام مجانین بر می خوریم که تامل در زندگی این اشخاص و نحوه نگرش مردم به این بیماری و شیوه تعامل مردم با این افراد نکات قابل توجهی را برای ما روشن می کند.
در گفتگو با علی آقا قیومی، 70 ساله که بازنشسته آموزش و پرورش است و با حافظه قوی خود و تحقیقات، بخشی از تاریخچه شهرستان ابرکوه را که گوشه ای از تاریخ بسیاری از نقاط کشور است در گفتگو با خبرنگار مهر به تصویر کشیده است و گوشه هایی از زندگی مشقت بار این بخش از اجتماع را در جامعه دیروز برایمان روایت مي کند.
دلایل جنون
هر چند در طب سنتی علت جنون مشخص نبوده است ولی آنچه مسلم است این مشکل در برخی افراد مادرزادی بوده، در برخی به دلیل مصرف ناخواسته جادو و جنبلی که اطرافیان به آنها خورانیده بودند و در برخی نیز به دلیل عاشقی و یا شکست هایی در زندگی، نظیر ورشکستگی، داغ دیدن و ... دیده می شد.
طبابت جنون
در طب سنتی جنون در زمره دردهای لاعلاج به شمار می آمد و دارو و درمان خاصی نیز برای بهبود آن توصیه نمی شد در صورتی که شخص مجنون درد دیگری داشته و می توانست به اطرافیان مشکل خود را بفهماند مانند سایرین برای او نسخه گیاهی می پیچیده اند ولی برای بیماری جنون چنانچه امروز مرسوم است، داروی آرام بخش، خواب آور یا مسکنی وجود نداشت.
معمولا این بیماران به دلیل نحوه نگهداری، سوء تغذیه، مشقتهای زندگی در حبس خانگی و ... عمر طولانی نیز نداشتند و به سنین کهنسالی نیز نمی رسیدند.
نحوه نگهداری مجانین
شیوه نگهداری مجانین به نحوه رفتار آنان با مردم و خانواده بستگی داشت. مجنون هایی که بی آزار بودند به راحتی در بین مردم رفت و آمد و گذران عمر می کردند و محدودیت خاصی بر روی آنها اعمال نمی شد ولی بیمارانی که خود، خانواده و یا مردم را مورد آزار و اذیت قرار می دادند به ناچار به حبس خانگی و حتی تحمل شکنجه محکوم می شدند.
این مجانین دست بسته در اتاقی در منزل نگهداری می شدند و اگر این بيمار قوی بود پای او را زنجیر می کردند و به میخ های محکمی که در اتاق تعبیه کرده بودند می بستند، آب و غذا در کنار آنها می گذاشتند و هفته ای یکبار هم در معیت یک یا دو نفر آنها را برای هواخوری به صحرا و باغ می بردند.
در صورتی که دیوانه مقاومت می کرد او را در "کند سر و گردن" و یا در "کند پا" می بستند و یا با بستن او در وسیله ای به نام "بخو" توان حرکت را از او می گرفتند و این وسائل را مردم به ناچاری و علیرغم میل باطنی خود به کار می گرفتند.
برای درک عمق مشقتی که به شخص مجنون وارد می شد لازم است بدانید که "بخو" وسیله ای فلزی بوده که به دور زانوی یک پا بسته شده و به آن قفل زده و زنجیر آن را به میخ می بستند و یا در «کند پا» کنده درختی را پرداخت می کردند به نحوی که جای دو ساق پا در آن باشد وساق پای مجنون را در آن می گذاشتند و به وسیله زنجیر، پا را در کنده درخت درگیر می کردند و با این کار هرگونه تلاش مجنون برای حرکت به زخمی شدن او منجر می شد و عملا او را زمین گیر می کردند.
زنان دارای جنون
نگهداری از شخص روانی به دلیل شرایط سخت اقتصادی و نبود حداقل نسخه های پزشکی برای این قسم بیماریها بسیار مشکل بود به ويژه اگر آن بیمار یک زن باشد.
گاهي خانواده ها به خاطر حفظ آبرو مجبور بودند یک عمر بیمارشان را از انظار عمومی پنهان کنند و در بسیاری موارد حقوق اولیه انسانی این بندگان خدا نیز رعایت نمی شد.
رفتارهای ناپسند برخی از مردم با مجانین
با توجه به نبود مراکزی برای نگهداری بیماران روانی (دارالمجانین) این افراد سرگردان در کوچه ها و صحراها به گذران عمر مشغول بودند. متاسفانه کودکان با اذیت و آزار آنان به تفریح می پرداختند و حتی عامه مردم نیز به دلایل مختلف نظیر ترس از آنها و ... کمتر رفتار پسندیده و قابل احترامی در مواجهه با آنها از خود بروز می دادند.
گاهی از آنها کار رایگان می کشیدند، گاهی آنها را می ترساندند که بتوانند از آنها زهر چشم بگیرند، گاهی نیز سر به سر آنها گذاشته و می خندیدند و گاهی نیز بیماران به کلمه یا رفتار خاصی واکنش نشان می دادند که بیشتر آزار می دیدند.
چند داستان واقعی از مجانین / کاشت شاخ بز به امید روییدن گوسفند
شخصی به نام علی که معتاد نیز بود در اواخر عمر به جنون گرفتار شد. نقل است که روزی چند عدد شاخ بز برداشته و در باغ شهر چال می کرده است وقتی به او می گویند چه کار میکنی؟ می گوید شاخ می کارم تا گوسفند سبز شود.
عبادت طاقت فرسا
عباس نامی نيز دچار جنون بود و گاهی اوقات که حالش بهتر بود به بنایی می پرداخت.
بارها اتفاق افتاده بود که به مسجد "محله پای لوح" برای ادای نماز می رفت و به واسطه کمی حواس، صدها رکعت نماز به جا می آورد.
اخذ من عقل، سقط من وجب
علي آقا قيومي نقل مي كند: مرحوم پدرم (محمد جواد) گفتند که شنیده اند در ماه مبارک رمضان در نجف اشرف دیوانه ای در حال روزه خواری بوده است و شخصی برای امر به معروف و از وی ملاطفت به او می گوید فلانی روزه خواری نکن که کار ناپسندی است. دیوانه نیز به او می گوید: «اخذ ماعقل، سقط ما وجب» یعنی عقل که از کسی گرفته شد، واجبات از او برداشته شد.
آن شخص حیرت زده به اطرافیان گفته بود که این جمله را بنویسید که این جمله از این شخص نیست، به او الهام شد که چنین جواب محکمی به ما بدهد.
--------
گزارش: رحیم میرعظیم
نظر شما