به گزارش خبرنگار مهر، برخی اطلاعات کلی مثل مسیر ارتباطی، شغل، زبان و چند خطی درباره برگزاری یکی دو آیین بدون تصویری خاص، همه آن چیزی است که از روستای فشک در جستجوهای اینترنتی نصیبت میشود.
روستایی از توابع فراهان که در حجم روستاهای فراموش شده ایران گم شده است. به قول مجید عباسیفراهانی برگزارکننده جشنواره هنر جدید ایران، به طور متغیر حدود 700 نفر جمعیت دارد و بسیاری از اهالیش راهی تهران و شهرهای دیگر شده اند. آنها که ماندهاند هم بیشتر مسنترها هستند.
بیشک، خبر برگزاری این جشنواره در غربت عجیب این روستا آنقدر داغ و شگفتانگیز هست که کولهات را روی دوشت بیندازی و همدوش شرکتکنندگان راهی شوی.
حدود 40 هنرمند از شهرهای مختلف ایران در یک سفر 2 روزه در تابستان گرم روستایی دور افتاده چه خواهند کرد؟ چه اتفاقی میتواند بین آنها و مردمان فراموش شده جایی بیفتد که وجودش در شلوغیهای گوگل آنقدر بیکلمه است و اطلاعات ویکیپدیایش از 3 خط تجاوز نمیکند؟ سهم فشکیها از این مسافران ناآشنا قرار است چه باشد و آنها در این مقصد گنگ و غریب به این مسافران چه خواهند داد؟
رنگ خاک بر صورت روستای رنگ پریده
دقیقا نمیدانیم چه زمانی برای طی مسافت از اصفهان تا فشک لازم است و برای پیدا کردن مسیر تکهتکه آدرس میپرسیم. اما ظاهرا طول راه به دوری ما از فشکیها نیست! اصفهان، سهراه سلفچگان، آشتیان و فرمهین در طول 4 ساعت و نیم طی میشوند و به فشک میرسیم. خانههای متروک از همان ابتدای ورود در میان سکنهدارها دیده میشوند و رنگ خاک بیشترین رنگی است که روستای رنگ پریده بر خود دارد.
روستا بافت زیبایی دارد و در بیشتر خانهها باز است. خانهها اکثرا حیاط دارند و بالای چند پله ایوان یا بالکنی رو به بیرون دارند، خشت و کاهگل و سنگ و چوب در بیشترشان به کار رفته است.
به محل اسکان میرسیم و به گروه میپیوندیم. خانه محل اسکان ما یک حیاط کوچک و دو اتاق نشیمن و یک هال دارد. همه برای دیدن روستا هیجانزده هستند و بعد از خوردن ناهار سفر گروهی برای دیدن روستا آغاز میشود.
این روزها آب به خوبی به خانههایشان نمیرسد ولی نیمهشبها آب هست. کمبود امکانات مختلف و خصوصا معضل شغل باعث شده بسیاری از اهالی روستا را ترک کرده و روانه شهر شوند. دولت توجه خاصی به این روستا ندارد و مردمان آن دچار نوعی بیانگیزگی و رکود شدهاند.
حضور افراد دیگر و چنین اتفاقاتی میتواند تا حدی انگیزهها را در چنین مکانی بیدار کرده و باعث توجه و نگاه مسولان شود، ضرورتی که جای خالی آن به شدت حس میشود. اینها را مجید عباسی فراهانی که هنرمندان را برای شرکت در جشنواره دور هم جمع کرده است میگوید.
وی ادامه میدهد: دوست نداشتیم این جریان منحصر به هنرمندان خاصی شود، بنابراین با اعلام فراخوان عمومی از هنرمندان مختلف برای شرکت در جشنواره دعوت کردیم و حدود 15 نفر از هنرمندانی که ما شناختی روی آنها نداشتیم به همین شکل و با انتخاب داوری به ما پیوستند. این هنرمندان از بخشهای مختلف هنر جدید شامل عکاس، پرفورمر، مجسمهساز، هنرمندان هنر محیطی، ویدئوآرتیست و ... هستند و هر کدام پروژه هنری جداگانهای را برای این جشنواره در نظر گرفتند.
بعضی وقتها دلم میخواهد از اینجا بروم
"قدیمترها برو و بیایی در اینجا برقرار بود. دختر و پسرهایم از اینجا رفتهاند، من و شوهرم تنها اینجا ماندهایم. یادش بخیر شغل و پول و ملک داشتیم. قالی و جاجیم میبافتیم اما امروز دیگر توان این کارها نیست و به سختی میتوان ادامه داد. اینجا را خیلی دوست دارم اما بعضی وقتها دلم میخواهد از اینجا بروم"... پیرزن فشکی چه با اشتیاق با ما سخن می گوید و این حرفها را میزند.
از خانه بیرون میرویم و به همراه هم گشتی در فضای روستا میزنیم. زنان و بیشتر پیرزنان لبخند بر لب در گروه های چهار و پنج نفره روبهروی در بعضی خانهها نشستهاند. اکثرا پیراهن و چارقدهای بلند و گلدار زیبایی به تن دارند و چادر رنگی بر سر کردهاند.
مسنترها بیشتر با لهجه صحبت میکنند و کمتر فارسی میدانند. یکی شکلات تعارف میکند و دیگری برای خوردن چای به خانهاش دعوتمان میکند. حضور کودکانی با نگاههای پرسشگر و خندان در حیاط و بالکن بسیاری از خانههای روستا زیباترشان کرده است.
برخی همانجا زندگی میکنند و بعضی دیگر تازه با خانوادههایشان آمدهاند دلیل این حضور برگزاری این جشنواره و جشنواره شعر و موسیقی فشک است که هر سال همین موقع برگزار میشود. جوانترها نیز هستند، پر انرژی و مهربان و برای کمک به گروه اعلام آمادگی میکنند. هر چه بیشتر میگذرد، میفهمی که اینجا چقدر مردم تو را به گرمی میپذیرند.
متروک، خاموش، مسکن سنگ و خاک و زباله
به ردیف خانههای متروک جایی در بالای روستا میرسیم. خانههای خاکی، خاموش، خالی. بناهایی که روزهاست نظر کسی را جلب نکرده اند، بیمار شدهاند و رو به ویرانی گذاشتهاند؛ اما هنوز زیبایند. انگار برخی چیزها در آنها جا ماندهاند. آواهای غریب از لابه لای دیوارهای خسته و خمودشان بیرون میزند و یک آن میان همهمه و سکوت متوقفت میکند.
اتاقهای بی بر و رویی که این روزها مسکن بیچون و چرای سنگ و خاک و زبالهاند، طاقچههایشان تهی است و در حیاط روبه رویشان هوا دیگر بدون گرد و خاک در فضا نمیپیچید و بوی دلچسب آب بر تن خاک خاطره دور و از یاد رفتهشان شده است.
به جز خانهها یک حمام قدیمی در میدانی خالی و زیارتگاهی کوچک هم در این منطقه وجود دارد. اهالی ساکن روستا در خانهها و قسمتهای دیگر نزدیک به همین جا هم برای همکاری با گروه اعلام آمادگی کردهاند. بچهها کار را شروع میکنند. متریالها متفاوتند از رنگ و گچ گرفته تا پارچه و آینه. بچههای روستا نیز در برخی کارها دخیل شدهاند، با هنرمندان همکاری میکنند و گاهی حتی پیشنهاداتی برای بهتر شدن کار دارند. گویی آنها بیش از هر کس دیگر باور دارند که میتوان این سکوت را شکست و جانی تازه در این فضای خاموش دمید.
بی واسطه و دوسویه خارج از گالریهای شهر
کسی بابت کاری که میخواهد انجام دهد نگران کمبود جا و فضای رزو شده گالری آن هم از چند ماه قبل نیست. دغدغه ورودی دادن و ندادن و دیگر چیزها هم وجود ندارد. برای نگاه و آثار همه جا هست و اینجا میتوان بدون چارچوبهای محدود کننده، آزاد و خلاقانهتر از هر جای دیگر کار کرد، علاوه بر اینکه از هم فکری و همراهی مخاطبان و دیگر همراهان و هنرمندان هم به راحتی بهره برد.
اصلا همه چیز مهیاست تا یک ارتباط بیواسطه و دوسویه بین هنرمند و مخاطب شکل گیرد. ارتباطی عمیق و متفاوت که برای دستیابی به آن باید از گالریها و مراکز شهری خارج شد. ارتباطی که شکل گرفتنش بیش از این برنامه و اینجا در بسیاری از روستاهای دیگر هم نیاز است.
در "آرامش بالاتر از زمین" اثر مشترک حامد تابعین و پریسا رجبیان ننوهایی سفید بر فراز پشت بام خانههای روستا نصب میشود. محمدرضا عباسی نیز در اثر خود 6 کلون مردانه را روی یکی از درهای روستا کنار کلون یک زنانه نصب میکند. نوشین نفیسی در اثر خود سه سرو سرخ رنگ را بر بالای امامزادهای در روستا و دو مکان دیگر نصب میکند.
"سر هر کوه رسولی دیدند" عنوان اثر فرزین هدایتزاده است که با اینستالیشنی بر کوه مجاور فشک کامل میشود. در اثر محمدرضایی کلانتری و دادبه باقری درخت سبزی از دل خانهای قدیمی و متروک سر برمیآورد.
امید هاشمی در اثرش آتشی در میدانی مخروبه و قدیمی بر میافروزد و قسمتی از این میدان را برای نشستن اهالی روستا به دور آتش آماده میکند، آنجا که مینشینی خورشیدی را که او با کمک اهالی روستا بر دیوار خانههای روبه روبه رویی در فاصله 15- 20 متری نقش کرده است، میبینید. هاشمی همچنین فضای بیرونی حمامی قدیمی در این میدان را رنگ میکند. اسم این اثر و هم آن محل در مشورت و همفکری با اهالی روستا "میدان آراز" انتخاب میشود.
جواد صفری در اثر خود نقشهای از استان مرکزی که فشک با رنگ قرمز روی آن مشخص شده بود در حمام قدیمی نصب کرد. این نقشه با کمک صداهایی مرتعش شده، خاکهایی که روی آن ریخته شده بود حرکت میدهد.
نغمه فکورزاده نیز در اثر خود تصویری از حضور و ارتباط یک زن و مرد در کنار هم را در اتاقی با کمک سیلوهایی که در آن باقی مانده است، ایجاد میکند. نقاشی روی ماشین تراکتور اثر نیلوفر لهراسبی و معصومه یوسفی است.
مهری سراج، هدیه جعفری و فرزانه رادمهر یک ماشین کمباین را نقش زدهاند. حسین طادی در اثر خود رنگها را به خانهای نیمه فرو ریخته در کوچه ای در گذر آورده است. فائزه قرآنی نیز زندگی را در نیمی از اتاقی متروک جریان داده است. "آواز باد" عنوان اثر پریسا رجبیان است که در آن جامههایی سیاه بر در خانهای متروک آویخته است.
مهدی دندیامامزاده روستا را آینهکاری کرده است. مرتضی بصراوی و مونا آقابابایی دو ویدئو پرفورمنس با همکاری دو زن و تعدای از بچههای روستا گرفتهاند.
نگار مبارکزاده درخت خشکیدهای را با برگهای پارچهای قرمز رنگ تزیین میکند. داوید ژاکیر، قاب عکسهایی از چندین عروس و داماد فرانسوی را در اتاقی قدیمی چیدمان میکند. ملیکا شفاهی نیز از مردمان روستا عکاسی میکند. عکسهایی که هم نظر او و هم سلیقه مردم روستا آن را شکل میدهد.
مهدی غلامی و میترا ارباب سلجوقی، تاجی از گندم ساختهاند. با اهالی روستا گپ میزنند و با گذاشتن تاج بر سرشان از آنها عکس میگیرند. مونا عباسپور چند عکس از قشر روستایی دیگر را در فشک نمایش و به نوعی از دیوارهای شهر فشک به عنوان محل نمایش عکسهایش استفاده میکند و از بازدیدکنندگان و کسانی که در آنجا مینشستند عکس میگیرد. او همچنین در اثر دیگری عکسی از کله پاچه گوسفند را بر درختی آویخته و گوسفند زندهای را کنار آن قرار میدهد که مردم هم با آن عکس میگیرند.
از پرس و جو تا لبخند
عصر روز دوم روستا شلوغتر است. مردان و زنان و کودکان دستهدسته آمدهاند تا ببینند با حضور هنرمندان، روستا چه شکلی شده است. تعداد ماشینهایی که از شهر آمدهاند بیشتر و بیشتر میشود. ساکنان قبلی روستا که برخیشان برای این حضور و برگزاری جشنواره هزینه کردهاند، همه لبخند به لب و پذیرایند. سه چهار جوان از ماشینی پیاده میشوند و برای کمک به بچهها اعلام آمادگی میکنند. کارها تقریبا تمام شده است. بعضی سراغ صاحبان آثار را میگیرند و میخواهند بدانند هر اثر چه معنی دارد؟ برخی هم لبخندهای دلنشینشان را به هنرمندان هدیه میکنند و با آنها گپهای دوستانه میزنند. پیرمردی میگوید: امروز حال روستا خوشتر است.
دهه اول ماه محرم و عید نوروز اینجا خیلی شلوغ میشود، اما در بقیه مواقع خلوت است. خوشحالیم که امروز هم مثل آن روزها روستا شلوغ است و خوشحالتر از اینکه جریان انجام یک کار هنری در اینجا آغاز شده است. همین که عدهای آدم به جمع ما آمدهاند و حال و هوای اینجا تغییر کرده است برای ما خیلی ارزش دارد. هر چند مردمان اینجا لیاقت بیشتری دارند. آنها با همه چیز کنار آمدهاند. بیآبی، بیشغلی و ... اینها را مرد میانسالی میگوید که به همراه چندین جوان برای دیدن کارها آمده است.
خورشید در حال غروب کردن است و امید هاشمی آتش را در میدان آراز روشن کرده است تا بچههای گروه و روستاییان بیشیله پیله و یکرنگ دور آن بنشینند. صدای بازی بچهها از طرف امامزاده میآید و مرتضی بصراوی و مونا آقابابایی از این بازی و نشاط ویدئو میگیرند. مردان و زنان و کودکان به تماشایند. مردی میگوید حاضرم با 10 انگشت امضا بدهم تا این گروه و گروههای دیگر باز هم به فشک بیایند و روستا را رنگین کنند. کاش اینجا باز هم شلوغ و پر رفت و آمد شود.
نظر شما