بزرگترین درد بشریت در درازای تاریخ چیست؟ آیا بزرگترین درد بشریت فقر است؟ آیا بزرگترین درد بشریت جنگهای بزرگ و خانمانسوزی است که گاه به گاه از اینجا و آنجای تاریخ و جهان سر بر آورده اند و گاهی چند ده میلیون انسان را نابود کرده اند؟ آیا بزرگترین درد بشریت جمعیت لجام گسیخته بشر است؟ بزرگترین خواسته بشر از تاریخ چیست؟
هر چند تمامی این دردها جان بشریت را در درازای تاریخ رنجانده اند، اما هیچ کدام درد اساسی و ریشهای بشر در درازای تاریخ نبوده اند. فقر انسانها را بسیار رنجانده است. فقر انسانهای بسیاری را به خاک بدبختی نشانده و آنها را نابود کرده است. چه بسیار انسانهایی که بر اثر سلطه دیو پلید فقر از گرسنگی و بی دارویی و بی خانمانی جان سپرده اند. بارها شنیده ام "که فقر باعث مرگ انسان نمی شود" .اما من خود دیده ام که فقر باعث مرگ انسان می شود. هرچند فقر هر روزه و دمادم انسان فقیر را می کشد. فقر خانواده های بسیاری را از هم پاشانده است. اما فقر با این همه بزرگیاش در زشتی، بزرگترین درد بشریت نیست. چه بسا انسانها و جوامعی که پس از فقر به رفاه مادی رسیده اند اما پس از رفاه مادی در جستوجوی مطلوب وجود خود بوده اند و ثروت نتوانسته آن، چاه نوستالوژی بشر را پر کند.
جنگهای بزرگ در درازای تاریخ روح و روان انسانها را آزار داده اند و انسانهای بزرگ و خردمند همیشه در تلاش بوده اند تا از حادث شدن جنگها و به ویژه از حادث شدن جنگهای بزرگ جلوگیری به عمل آورده و در صورت اتفاق، مرهمی بر درد بشریت باشند.
حادث شدن جنگها، درد و دغدغه حدوث آنها ترس است. صلح پایدار و فراگیر برای تمامی بشریت هرچند خواسته بزرگی است، اما خواسته بزرگ انسان نیست. انسانها صلح را خواستارند نه به این خاطر که خواسته و مطلوب بزرگ آنها در درازای تاریخ است بلکه چون مانند بسیاری دیگر از چیزها و خواسته ها صلح به ذات خوب است انسانها آنرا خواستارند، اما صلح به ذات خواسته بزرگ انسان نیست. صلح وضعیت مطلوبی است که انسان می تواند در سایه و بستر آن تکامل یابد.1
لجامگسیختگی جمعیت انسان، دردی است جانکاه که دورنمای آینده تاریخ انسان را تیره و تار می نماید و هم اکنون فقر شدیدی را بر جای جای جهان اعمال کرده و نوید جنگهای بزرگی را برای آینده بشر و به ویژه برای آینده شرق آسیا میدهد. اما وفور جمعیت دردی است که به تازگی بر جان بشریت افتاده و آینده او را تلخ می نماید. در درازای تاریخ وفور و یا کمبود جمعیت دارای چنین توانی نبوده است که آههای حسرت باری را بر دل انسان بنشاند. پس بزرگترین خواسته انسان از تاریخ چیست؟ نوستالوژی بزرگ انسان چیست؟ پاسخ این پرسشها یک واژه است و آن «آزادی» است.
تمامی دستاوردهای انسان در درازای تاریخ هرچند بزرگ و مهم و لذتبخش و رفاهآفرین، نتوانسته اند تاکنون اندکی جای خالی آزادی را پر کنند و در نبود آزادی اندکی آرامش به انسان ببخشند. آزادی فقط خود دارای این توانایی و فربهی است تا جای خالی خود را خود پر کند و بدیل و جایگزین و جانشینی برای آن وجود ندارد و به طور قطع و مسلم آزادی بی بدیل است. نبود آزادی نوستالوژی بزرگ است.
اکنون این پرسش مطرح می شود: آزادی که دارای چنین توانی هست تا نبودش باعث نوستالوژی بزرگ باشد و وجودش غم دل بزداید چیست؟ آزادی به صورت قطع و مسلم چنین است که من فارغ از رنگ و جنسیت و زبان و جغرافیا و پُست و موقعیت سیاسی با تمامی انسانهایی که بهعنوان هممیهن در مرز جغرافیایی قرار می گیرم برابر باشم و از هیچ کس کوچکتر و از هیچ کس بزرگتر نباشم و موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی و پُستهای سیاسی را فقط و فقط دانش و لیاقت در اختیار افراد درآورد و لاغیر.
اکنون پرسشی دیگر مطرح می شود. اگر چنین تعریف مطلوبی معیار قرار گیرد بسیاری و شاید تمامی کشورهای جهان از دایره شمول آزادی بیرون رانده خواهند شد؟ پیش از پرداختن به این پاسخ باید گفته شود که این تعریف، تعریفی آرمانی کلان از صورت مطلوب سیاسی است که با عنوان آزادی معرفی شده است.
در پاسخ به پرسش بالا باید گفت که همین طور که اشاره شد این تعریف کلان از صورت مطلوب سیاسی است و بر همین اساس این تعریف را می توان در قالب الگویی ارائه کرد. از آنجایی که این تعریف در شمایل الگویی خود را می نمایاند دایره شمول آن هم جزمی و دگم نیست، بلکه دایره شمول این تعریف هر چند که دارای اصولی مشخص است اما گسترده و فراگیر است و بر همین اساس کشورهایی که به این تعریف و الگو نزدیکتر باشند دارای فضای سیاسی بهتر و رفاه مطلوبتر اجتماعی خواهند بود.
آزادی مفهومی فربه و بسیط است و به همین خاطر دارای این پتانسیل است تا تفاسیر و تعابیر گونه گونی به خود بپذیرد. بر همین اساس بسیط در بسیاری از مواقع اتفاق افتاده که ایدئولوژیستها و مجریان سیاسی نسبت به آزادی و چگونگی آزاد بودن شهروندان تفاسیرشان به رأی بوده و تا آنجا این تفاسیر به رأی را پیش برده اند که تفاسیر آنها عملا و قطعا ضد آزادی و ضد حقوق فردی بوده است. پس آزادی در صورت خالص دارای این توان است که ضد صورت زیبای خود باشد.
در پایان باید این اصل را در نظر داشت که همین طور که آزادی دارای این توان هست تا با گذر هر نسل خود را از درون تصفیه و باز تولید کند استبداد نیز دارای همان توان و در برخی از مواقع دارای توان بیشتری نسبت به آزادی هست تا با گذر هر نسل از درون خود را تصفیه و بازتولید کند.*
پی نوشت:
1- برخلاف باور بسیاری از خردمندان سیاسی، صلح پایدار خواب خوشی نیست. صلح پایدار هرچند آرزوی بزرگی است اما برابر با اتوپیا و یا "بهشت آباد" گرایی نیست. صلح پایدار آرمان بلندی است که موانعی چون ناسیونالیسم افراطی و فقر شدید جهانی و جمعیت لگامگسیخته جهانی و تعصبات شدید دینی مهمترین عوامل عدم تحقق آن هستند. پس اگر بزرگان فلسفه و سیاست و دین بهعنوان آوانگارد و پیشقراول در راه مهار دشمنان صلح پایدار همت گمارند صلح پایدار آرزویی دور از دسترس نخواهد بود.
*نویسنده: قیصر کللی
نظر شما