خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: فریدون مشیری شاعر معاصر ایرانی در سیام شهریور سال 1305 در تهران متولد و در سال 79 درگذشت. او سرودن شعر را از سالهای جوانی آغاز کرد و اولین دفتر شعرش را با مقدمهای از محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) به چاپ رساند. مشیری بعد از انتشار «تشنه طوفان» اولین دفتر شعرش که در 28 سالگیاش چاپ شد، گفت: اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.
مشیری به عرفان و موسیقی ایرانی علاقه داشت و این دو مشخصه در آثارش نمود بیرونی داشته است.
«تشنه طوفان»، «گناه دریا»، «نایافته»، «ابر»، «ابر و کوچه»، «بهار را باور کن»، «پرواز با خورشید»، «از خاموشی»، «برگزیده شعرها»، «گزینه اشعار»، «مروارید مهر»، «آه باران»، «سه دفتر»، «از دیار آشتی»، «با پنج سخنسرا»، «لحظهها و احساس»، «آواز آن پرنده غمگین»، «تا صبح تابناک اهورایی»، «نوایی هماهنگ باران» و «از دریچه ماه» عنوان مجموعه شعرهایی هستند که از سال 34 تا 84 از مشیری به چاپ رسیدهاند.
در ادامه این مطلب، یادداشتی به بهانه سالروز تولد فریدون مشیری میآید:
بعضیها میآیند که آمده باشند، بعضیها میآیند که بمانند. بعضیها میگویند که چیزی گفته باشند اما بعضیها می گویند که ماندگار شوند؛ گفتنی که شاید دست خود آنها نیست عین چشمه که که میجوشد عین مهتاب که میتراود.
مشیری از آن دست شاعرانی است که آمده بود که بماند و ماند و شاید مانند چشمه جوشید و گفت و گفت و گفت و ماندگار شد مانند مهتاب.
شعر مشیری شروع که میشود مانند قطره شروع میشود اما در پایان خواننده با دریایی مواجه میشود که از غرق شدن در آن نه که نمیهراسد که لذت میبرد. از غوطه خوردن و گم شدن در کوچه کوچههای ناب شعر او.
«کوچه» را که میخوانی احساس میکنی توهم از این «کوچه» گذر کرده نه احساس میکنی همراه که نه شانه به شانه مشیری راه رفتهایی هرچند او میگوید بی تو از آن کوچه گذشته ولی تو از ابتدا تا انتها با او بودهایی. تو و من و هر کسی این شعر میخواند «همه تن چشم میشود» و به دنبال گمشده مشیری میگردد، اشک میریزد، آه میکشد از «سنگ زدن» هیچ کس هم نمیترسد عین همان آهوی دشتی که خود او میگوید. فریدون نه به ابر میاندیشد نه به بادونه به این ابی آرام بلند. او در شعر، عرفانی دیگر خلق کرده و به او میاندیشد.
تغزل مشیری چیزی شبیه تغزل سعدی است. او آسمانی است که به زمین هم نظردارد. او غزل را روی زمین دوست دارد و زمینی، دوست میدارد و میسراید. البته با تغزلی نو و نیمایی نه کهن وکلاسیک. شاید برای همین است که شعرهایش به دل مینشیند و ورد زبان هرکسی میشود. شاید چون برای من زمینی میسرود و لاغیر.
از تغزل مشیری دل میکنم، شعر آدمیت را که میخوانم اینجا هم غزل را نوع دیگر و سوزناک تر سروده است. از مرگ آدمیت میگوید. از افول انسانیت در این وادی وانفسا. او به دنبال آدم شدن وآدم ماندن است. بسیار گسترده و وسیع نگاه میکند. دگم اندیش و یکجانگر نیست.برای هرکسی دل میسوزاند برای حضرت قابیل، حضرت یوسف و چینیهایی که زیر شلاق خون جان دادند ؛برای همه. حتی برای پژمردن یک گل، یک کودک بیمار یک قناری درقفس و...
حرف مشیری حرف افول انسانیت است. او با عرفانی جهانی به دنبال پاکی بود...
-----------------------------------
ایوب بهرام
نظر شما