پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۷ مرداد ۱۳۸۴، ۱۰:۴۴

رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاي همايش مرحوم حاج آقا نورالله اصفهاني:

بزرگداشت حاج آقا نورالله تشريفاتي نيست، بلكه داراي محتواي نظري و تاريخي است// حاج آقا نورالله اصفهاني آن روز مي فهميد كه مبارزه بارضاشاه فقط مبارزه با نظام اجباري و كلاه فرنگي نيست

بزرگداشت حاج آقا نورالله تشريفاتي نيست، بلكه داراي محتواي نظري و تاريخي است// حاج آقا نورالله اصفهاني آن روز مي فهميد كه مبارزه بارضاشاه فقط مبارزه با نظام اجباري و كلاه فرنگي نيست

مقام معظم رهبري فرمودند: انسان احساس مي كند كه مرحوم حاج آقا نورالله، آن روز مي فهميد كه مبارزه با رضاشاه، فقط مبارزه با نظام اجباري و كلاه فرنگي نيست؛ بحث اين است كه يك آدمي بر سر كار آورده شده ،براي اينكه اهداف انگليس را در ايران پياده كند. او اين را حس مي كرد و مي خواست با آن مقابله كند؛ منتها براي مقابله اش شعار پيدا مي كرد؛ مثل همين شعار مقابله با نظام اجباري و همين چيزهايي كه ايشان وقت آمدن به قم مطرح كرده بودند.

به گزارش خبرگزاري "مهر"، رهبر معظم انقلاب اسلامي پانزدهم مرداد در ديدار اعضاي همايش مرحوم حاج آقا نورالله اصفهاني رهنمودهايي فرمودند كه متن كامل آن كه از سوي برگزار كنندگان اين همايش در اختيار "مهر" قرار گرفته، بدين شرح است: 

بسم الله الرحمن الرحيم؛

خيلي از اين بيان كوتاه و پرمغز آقاي دكتر نجفي تشكر مي كنم؛ خيلي خوب مطلب را بيان كردند ؛ معلوم مي شود كه انشاءالله بزرگداشت مرحوم حاج آقا نورالله نجفي (رضوان الله تعالي عليه) فقط يك بزرگداشت تشريفاتي نيست، بلكه داراي محتواي نظري و تاريخي است و انشاءالله متضمن مضامين مفيد براي امروز و فرداي جامعه هم خواهد بود.

اين جهاتي كه ذكر كرديد، خيلي خوب و همه اش مهم و لازم است. نفس شناخت شخصيت ها هم خودش يك چيزي است؛ ما بايد شخصيت هاي اثرگذار در زندگي سياسي، زندگي اجتماعي، زندگي علمي و زندگي اقتصادي مان را درست بشناسيم. اشاره كرديد كه مرحوم رسا گفته كه غربي ها حوادث را دقيق ثبت و ضبط مي كنند و درباره شخصيت هايشان هم همين طور عمل مي كنند.

من مي بينم اينها در تاريخ هايشان دقيق نوشته اند كه فلان كس در چه تاريخي متولد شد - البته انسان حدس مي زند كه خيلي از اين تاريخ هاي تولد جعلي هم باشد؛ چون آن وقتي كه آن شخصيت متولد شده، يك شخصيت برجسته اي نبوده، يك بچه معمولي بوده ؛ ولي تاريخ تولد دارد: در روز چندم جولاي سال فلان ! - يعني سعي مي كنند اين شخصيتها را از لابه لاي انبوه چهره هاي شناخته و ناشناخته تاريخ منضبط بيرون بكشند و آنها را روي سكو بنشانند؛ مشخص كنند و به آنها افتخار كنند.

البته اين كارها واقعا هم تاثير دارد؛ يعني اين طور نيست كه تاثير نداشته باشد؛ اما ما نه؛ ما شخصيت هاي برجسته مان را البته مي شناسيم، ولي تاريخ وفات خيلي هايشان را هم حتي نمي دانيم، چه برسد به تاريخ تولدشان يا تاريخ ازدواجشان با فلان دختر، كه معمولا غربي ها اين چيزها را ذكر مي كنند. اين، نشان دهنده اين است كه ما به شناسايي و پرداخت چهره شخصيت هاي تاريخ خودمان و تحليل اين چهره ها بها نداده ايم و اين به ضرر ما تمام مي شود.

مثلا در همين قضيه مشروطه، مرحوم حاج آقا نورالله يك شخصيت برجسته است. يا مرحوم آسيد عبدالحسين لاري هم در بين شخصيت هاي برجسته سياسي - روحاني همين برهه مورد نظر شما، يك شخصيت فوق العاده برجسته است ؛ اما ما از ميان همه اينها، فقط يك مدرس را به صورت برجسته درآورده ايم، كه همه اسمش را آورده اند و گفته اند، ولي از ديگران چيزي نيست ؛ در حالي كه در خود همين خانواده نجفيون - من نمي خواهم تعبير به « مسجد شاهي» بكنم ؛ چون واقعا اين نسبت خيلي خوب نيست. همان نسبت «نجفي» براي اين خانواده بزرگ علمي و سياسي و اجتماعي بهتر است - كسان زيادي بودند كه شخصيت علمي و اجتماعي و اثرگذار در اصفهان و در سطح كشور داشته اند ؛ ولي از اينها هيچ نامي به آن صورت نيست.

البته اشخاصي در گوشه كنار شرح حالي از يك گوشه از اين خانواده نوشته اند، ليكن ما شخصيت هاي مان را زنده نمي كنيم. بنابراين، روي اين مساله نبايستي بي اهتمامي نشان داد.
ما بالاخره يك شخصيتي داريم كه در يك مقطعي از زمان، از خودش يك عظمتي نشان داده، يك كار بزرگي را انجام داده، در يك خط ابتكاري حركت كرده و كارهاي بزرگي كرده است. ما بايد اين شخصيت را به مردم معرفي كنيم تا مردم بدانند كه چنين شخصي را داشته اند.

يك بعد ديگر كه آن هم واقعا به نظرم خيلي مهم است، اين است كه ما روحانيت شيعه را آن چنان كه بوده، معرفي كنيم. ما در قضاياي مشروطه به مرحوم آخوند نازيديم و باليديم و افتخار كرديم؛ به مرحوم ميرزاي نائيني همين طور ؛ اما قضيه در همين حدود تقريبا متوقف ماند؛ درحالي كه در قضيه مشروطه شخصيت هاي برجسته اي بودند. شما نگاه كنيد به تاريخ كسروي، مثلا فلان شخص كه در تبريز يك قطار فشنگ به خود مي بسته و رشادتهايي كرده، شده يك شخصيت! البته ما نمي گوييم چرا؛ ما اسم « ثقه الاسلام » با آن عظمت، كه اتفاقا كسروي از او تعريف كرده، يا همان بزرگاني كه پدر من نعش آنها را در دوران نوجواني بالاي دار ديده بود - در همان روز عاشورايي كه روسها اينها را به دار كشيدند - خيلي كم مطرح هستند. اينها خيلي افراد بزرگ و خيلي شخصيت هاي برجسته اي بودند.

ما چرا اجازه بدهيم اين ظلم به روحانيت شيعه بشود؟ شما نگاه كنيد كه در سرتاسر كشور، چه كساني انجمن هاي ملي را مي گرداندند؟ درست است كه در تكوين مشروطيت، هم جريان روحانيت و هم جريان روشنفكري، هر دو، دخيل بودند - اين را نمي شود انكار كرد و اين مقدمات همان چيزي بود كه بعد اسمش شد مشروطيت، و اول، عدالت طلبي و قانون گرايي و قانون طلبي بود - اما در عمل، آن كساني كه وارد ميدان شدند و حقيقتا بارهاي سنگين مثل همين انجمن هاي ملي - نه بارهاي نان و آب دار مثل نمايندگي مجلس از تهران و وزارت - را به دوش گرفتند، چه كساني بودند؟ شما اگر به جاهايي كه انجمن فعاليت داشته نگاه كنيد، خواهيد ديد كه در راس انجمن، يك يا دو يا سه روحاني بوده اند.

اين قضيه در مشهد بود؛ كما اينكه در تبريز، در اصفهان، در شيراز و در لار هم همين طور بود. بنابراين، مي بينيد كه اين شخصيت هاي روحاني بودند كه وارد ميدان شدند.
ما يك نمونه ديگر آن را در كميته هاي بعد از انقلاب مي بينيم. اين كار، نان و آبي نداشت؛ خطر كشته شدن و ترور شدن و متهم شدن هم داشت؛ اما اگر روحانيون نبودند، كميته ها را اداره نمي كردند، به مساجد نمي آمدند، افراد مسلح و سلاح ها را جمع نمي كردند و تا چند ماه، همه وظايف يك دولت را به قدر مقدور خودشان انجام نمي دادند، چه كسي مي خواست اين كار را بكند؟
ما هيچ كس را نداشتيم؛ نه روشنفكرها اين ظرفيت را داشتند، نه اين همت را به خرج مي دادند و نه هرگز اين خطرپذيري را مجموعه روشنفكري، حقا و انصافا از خودش نشان داده است. به هر حال، به روحانيت ظلم شده است. يك قدري شما روي اين مساله تكيه كنيد.

شما در كتابتان، تعبير كرديد «حكومت حاج آقا نور الله» خيلي خوب، اسمش همين «حكومت حاج آقا نور الله» باشد؛ اما آنچه وجود دارد، عبارت است از بار بر دوش گيري حاج آقا نورالله در شهر اصفهان، با آن همه تعارضات و در ميراث ظل السلطان؛ اينها چيزهاي كمي نيست. انسان از دور نمي تواند درست عظمت، حجم و اهميت اين كارها را لمس كند. بنابراين، اين هم يك بعد ديگر است كه به آن توجه بشود.

مرحوم حاج آقا نور الله انصافا از يك نظر، قله اين خاندان است. ايشان از لحاظ علمي، شاگرد ميرزا و اصحاب سامره است كه چند سالي در آن جا زندگي كرده و برگشته و شاگرد پدرش - يعني همان مكتب مرحوم شيخ محمد تقي، صاحب حاشيه - است كه در اصفهان رواج پيدا كرد و مكتب علمي شد و علماي بزرگي را هم تربيت كرد.

از لحاظ فهم سياسي هم بسيار مرد فهيم و جلوتر از زمان خودش بود؛ هم در قضيه مشروطه، انسان اين مساله را مشاهده مي كند، هم در قضيه رضا شاه . اين حركتي كه ايشان در 1345 و 1346 شروع كرد كه قم را پايگاه خودشان قرار داد و انتظاراتي را از رضاشاه مطرح كرد، كارهاي خيلي بزرگي است؛ منتها آن استبداد رضاخاني و سرنيزه و قلدري رضاخاني نگذاشت اين قضيه موج پيدا كند و الا اگر يك مقدار آن فشار ديكتاتوري رضاخاني نبود، اين قضيه در همه ايران موج پيدا مي كرد و شايد نتايج بسيار مهمي را انسان مي توانست حدس بزند كه بر آن مترتب مي شد؛ ليكن نگذاشتند، بعد هم كه به شهادت و مسموم كردن ايشان منتهي شد. بنابراين، از لحاظ فهم سياسي هم ايشان خيلي مهم بوده است.

نكته ديگري كه در مورد ايشان هست، روشن بيني و روشنفكري است. ببينيد! اين مبارزاتي كه با فرنگي ها و يا خارجي ها و با نفوذ اجانب در كشور از طرف علما انجام گرفته، كه يك نمونه اش خود ميرزاي شيرازي است، يك نمونه اش دو طرف مشروطيت هستند در نجف؛ يعني هم آسيد محمد كاظم، هم آخوند ملاكاظم خراساني، كه هر دوي اينها مخالف حضور بيگانه بودند؛ هم آن كه با مشروطيت مخالفت مي كرد، از حضور بيگانه مي ترسيد؛ هم ايشان كه مشروطه مي خواست، آن روح آزادي خواهي اش همراه با بيگانه ستيزي بود، و چه مرحوم آسيد عبدالحسين لاري، چه مرحوم آسيد عبدالله بلادي در بوشهر - كه او هم داستان هاي مفصلي دارد - و چه مرحوم خياباني و ديگراني كه در سرتاسر كشور در آن برهه بودند، منشا مخالفت همه آن ها با خارجي ها بود؛ يعني صورت قضيه اين بود كه كفر در مقابل اسلام است ؛ چون خارجي، كافر بود؛ فرنگي، كافر بود و نمي خواستند كفر بيايد.

صورت اين قضيه، صرفا يك جنگ مذهبي را نشان مي دهد؛ اما وقتي انسان كاوش مي كند، مي بيند در اغلب اينها، بخصوص در قضيه مرحوم حاج آقا نورالله، مساله فقط يك جنگ مذهبي نيست؛ يعني دعواي اين نيست كه مسيحي ها مي خواهند بيايند غلبه پيدا كنند؛ مسيحي ها كه در خود اصفهان با آنها داشتند زندگي مي كردند؛ ارامنه اصفهان هميشه بودند و با هم زندگي مي كردند و مشكلي هم نداشتند؛ پس دعوا، دعواي مذهبي نبود، بلكه دعوا، سر همان چيزي است كه ما امروز از مساله استقلال مي فهميم؛ يعني سلطه اقتصادي، سلطه فرهنگي، سلطه سياسي، سلطه اجتماعي و نفوذ ويران كننده و خانه براندازي كه غرب در دنيا داشته - آن دوره، دوره اي بود كه غرب بانشاط و با سرزندگي داشت مي آمد و حالت تهاجمي داشت - اينها اين را مي ديدند؛ اين را مي فهميدند.

مرحوم حاج آقا نور الله از آن شركتي كه احداث مي كنند، از آن حرفهايي كه مي زند، از همان گفت وگوهايي كه در كتاب « مسافر و مقيم» مطرح مي كند - متاسفانه فرصت نشد كه من درست آن كتاب را نگاه كنم؛ فقط بخش هايي از آن را خواندم - نشان مي دهد كه مرد بسيار روشن بين، بسيار آگاه و متوجه به ابعاد سلطه بيگانه است. اگر دولت انگليس استعمارگر، اسلام را هم آورده بود و بنا بود همين كارها را بكند، ظاهرا در موضع ايشان تغييري پيدا نمي شد؛ فرقي نبود بين اين كه مسيحي باشد يا مسلمان باشد. استعمارگري و سلطه فرهنگي و نفوذ در اركان حيات مدني كشور بود كه اين بزرگان را حساس مي كرد و وادار مي كرد به اين كه مقابله كنند و مقاومت كنند.

با رضاشاه هم كه مقابله كردند، براي همين مساله بود. درست است كه مبارزات مرحوم حاج آقا نورالله در دو بخش تقسيم مي شود: بخش مقابله با خارجي؛ و بخش مبارزه با استبداد. اين دو بخش، كاملا در زندگي ايشان و در مبارزات ايشان محسوس و قابل تفكيك است؛ ليكن با رضاخان هم كه ايشان مبارزه مي كند، گويي برايش كاملا روشن است كه رضاخان پيش كرده همان خارجي است، كه آمده. اين، همان چيزي است كه براي نسل امروز ما، جزو واضحات است؛ اما آن روز اين قضيه جزو واضحات نبود؛ روشن نبود.

آن روز حتي كساني با شعارهاي رضاشاه جذب مي شدند و حرف او را باور مي كردند! من در يكي از همين نوشته ها - كه انسان دلش نمي آيد از بعضي ها كه آدمهاي خوبي هم بودند، اسم بياورد - تعبيري ديدم كه تعبير ستايش آميزي از رضاشاه بود! البته اسم نياورده بود، اما پيدا بود كه مقصودش رضاشاه است. اينها كساني بودند كه قطعا رضاشاه مي خواست ريشه آنها را بكند، و كند؛ اما از اين قبيل تصورات و توهمات و اشتباهات وجود داشت؛ ولي براي ما، امروز روشن است.

انسان احساس مي كند كه مرحوم حاج آقا نور الله، آن روز مي فهميد كه مبارزه با رضا شاه، فقط مبارزه با نظام اجباري و كلاه فرنگي نيست؛ بحث اين است كه يك آدمي بر سر كار آورده شده و بركشيده شده، براي اين كه اهداف انگليس را در ايران پياده كند. او اين را حس مي كرد و مي خواست با آن مقابله كند؛ منتها براي مقابله اش شعار پيدا مي كرد؛ مثل همين شعار مقابله با نظام اجباري و همين چيزهايي كه ايشان وقت آمدن به قم مطرح كرده بودند.

همه اين طور نبودند. مثلا مرحوم ميرزا صادق آقا - كه البته شما سيد صادق آقا نوشته ايد، كه غلط است؛ چون ايشان سيد نبوده - كه من ايشان را از روي آثارش تا حدود زيادي مي شناسم، اين گونه نبوده؛ انسان اين را حس نمي كند كه او با اين نگاه متجدد و روشن بينانه قضايا را نگاه مي كرده؛ اما در مرحوم حاج آقا نور الله، نه؛ اين كاملا محسوس است كه عميق و نافذ فكر مي كرده است.

به هر حال، اميدواريم كه اين كاري كه شما مي كنيد، يك حسنه جاريه باشد و متوقف نشود و انشاءالله دستاوردي براي تاريخ معاصر ما و تاريخ نزديك به معاصر ما به همراه داشته باشد و دامنه اين نوع تحقيقات هم انشاءالله گسترش پيدا كند. از همه  آقايان به خاطر زحماتي كه براي اين قضايا متحمل مي شويد، متشكريم.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

کد خبر 215641

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha