پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۱ شهریور ۱۳۸۴، ۱۳:۳۶

گزارش كامل نخستين روز حضور ستاره هاليوودي در تهران

شان پن : در ايران فرهنگي آغشته به عشق به سينما جاري است / شبهاي تهران يادآور مكزيكوسيتي است

شان پن : در ايران فرهنگي آغشته به عشق به سينما جاري است / شبهاي تهران يادآور مكزيكوسيتي است

خبرگزاري "مهر" - گروه فرهنگ و هنر : شان پن بازيگر امريكايي كه به عنوان خبر نگار روزنامه سن فرانسيسكو كرونيكل در آستانه برگزاري انتخابات رياست جمهوري به ايران آمده بود پس از گذشت بيش از دوماه اولين قسمت از گزارش پنج قسمتي سفر خود را با عنوان " شان پن در ايران " منتشر كرد . روز گذشته خلاصه اين گزارش را از نظر گذرانديد و امروز مشروح آن پيش روي شماست. ديدگاه يك آمريكايي نا آشنا با فرهنگ و مناسبات سياسي - اجتماعي ايران با خطاهاي بسيار همراه است، اما مطالعه آن خالي از لطف نيست.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر "مهر" در اين گزارش آمده است : هفته پيش از انتخابات رياست جمهوري ايران است. نامزدها اعتبار يكديگر را نشانه رفته اند. برخي فعالان سياسي در تلاش براي تحريم انتخابات هستند. ترافيك و آلودگي شهر را خفه كرده است. چپگراها از نامزد ايده آليستي حمايت مي كنند كه شانس پيروزي ندارد. وعاظ مخاطبان خود را به سوي راستي ها فرامي خوانند. رسانه ها تحت نفوذ قدرت حاكم هستند و اگر آن را به مبارزه بطلبند، به زندان مي افتند. دانشجويان دم از حقوق بشر مي زنند و بنيادگرايان به انكار خواسته هاي آنها مي پردازند. اينجا فرهنگي است آغشته به عشق به سينما. عشق به براد پيت، به آنجلينا جولي و هر آنچه نام استيون اسپيلبرگ بر خود دارد. اينجا سرزمين انرژي هسته اي است؛ جايي كه لابي هاي حقوق مذهبي بطرز مؤثري مرز ميان سياست و ديانت را از بين برده اند. اما اينجا در عين حال سرزمين مردمان خوب و ميهمان نواز هم هست. وقتي تيم ملي در يك رقابت بزرگ برنده مي شوند، رقص و روبوسي و نوشيدني و مواد به خيابان ها مي آيند. تعداد زنان دانش آموخته دانشگاهها بيشتر مي شود و مناصب دولتي را بيش از پيش اشغال مي كنند. به نظرتان آشنا نيامد؟ كمي صبر كنيد. زنان. به زنان نگاه كنيد. همه چيز بر وفق مراد نيست. دارم به زنان فكر مي كنم. اينجا ايران است.
• • •
شان پن در سفرنامه خود از ايران مي نويسد: شش هفته پيش بود كه با دوست نويسنده ام نورمن سولومون در اتاق نشيمن خانه من دور هم نشستيم تا درباره سفر به ايران تصميم بگيريم. بعد با ريس ارليچ روزنامه نگار هم تماس گرفتيم تا به ما بپيوندد. ريس بدون درنگ درخواست رواديد كرد. در طي يك ماه و نيم بعد، او به نمايندگي هاي سازمان ملل و وزارت خانه هاي خارجه و ارشاد جمهوري اسلامي ايران متوسل شد و سرسختانه خلاف جهت آب بروكراسي هاي متعدد شنا كرد كه همه اينها به گرفتن رواديد خبرنگاري انجاميد. پروسه گرفتن رواديد چند بار برنامه ريزي ما را به هم ريخت و در برنامه سفر تغيير ايجاد كرد.
پس از اينكه ويزاها سرانجام دو روز پس از آخرين تاريخ برنامه ريزي شده حركت ما تأييد شد، به انگلستان رفتم تا همسرم را كه آنجا مشغول كار بود ببينم. بعد از ظهر روز هشتم ژوئن، مسابقه تيم ملي ايران را برابر بحرين از تلويزيون كنسولگري ايران در لندن ديدم. پيروزي ايران بر تأسف من به خاطر آخرين تأخيرمان در سفر به ايران افزود. چرا كه بي ترديد شادماني بي حد و حصر مردم را در خيابان هاي تهران از دست داده بودم.


زنان در يك گوشه كاملاً مجزا نشسته بودند كه از ديد همگان، غير از بالكن خبرنگاران، پنهان بودند

به گزارش مهر، شان پن در ادامه گزارش سفر خود به ايران مي نويسد: صبح روز بعد، ساعت شش لندن را ترك كردم تا به نورمن و ريس در مونيخ بپيوندم. در حالي كه در فرودگاه مونيخ در انتظار به زمين نشستن پرواز آنها از سن فرانسيسكو بودم، پولم را خرد كردم و تعدادي مجله و كمي خوراكي خريدم. من در جاهايي كه  انگليسي حرف نمي زنند بهتر سفر مي كنم. اما در فرودگاههاي آلمان انگليسي حرف مي زنند. تا رسيدن دوستانم بي قرار بودم.
ساعت سه و سي دقيقه بعد از ظهر به وقت مونيخ، من و نورمن و ريس سوار پرواز شماره 602 لوفت هانزا به مقصد تهران شديم. ساير مسافران 95 درصد ايراني بودند و چند نفر اروپايي. سال گذشته، اگر خبرنگاران را هم حساب كنيم، كمتر از 500 امريكايي غيرايراني از ايران ديدن كردند. با نگاهي به اطراف خودم در هواپيما زنان و مردان مدرني را ديدم كه لباس هاي غربي پوشيده بودند و از تعطيلات، ديدارهاي خانوادگي يا تجارت بازمي گشتند. در هواپيما نوشيدني هاي الكلي سرو مي شد، اما هيچ گونه مشروبات الكلي معاف از ماليات گمركي فروخته نمي شد. ايران كشوري خشك و اسلامي است. با اين وجود بسياري از مسافران خوشحال بودند كه پيش از فرود هواپيما آخرين جرعه هاي نوشيدني هاي شان را سر مي كشند.
ستاره سينماي هاليوود مي نويسد:  چهار ساعت و ده دقيقه بعد و با احتساب تغيير ساعت كه لحظه ورود ما را به وقت تهران ده و نيم شب نشان مي داد، در آستانه نشستن هواپيما صدايي توجه همه را به خود جلب كرد: "خانم ها و آقايان، به يك نكته بسيار مهم توجه كنيد. همه بانوان توجه كنند؛ به حكم دولت ايران، تمامي ميهمانان زن بايد سر خود را بپوشانند. بنابراين، به خاطر خودتان از شما مي خواهيم پيش از ترك هواپيما در تهران روسري به سر كنيد. متشكرم." با اين جملات، زنان با سر و صدا به سوي دستشويي رفتند. به ناگهان و با خروج آنان از دستشويي، به اندازه صدها سال دگرگوني رخ داده بود. همه اين زنان مدرن كه مي توانستند به آسودگي خانه خود در كلوب هاي شبانه پاريس برقصند، حالا از سر تا به پا خود را به چادرهاي سياه پيچيده بودند، آرايش از چهره هايشان رخت بربسته و به تاريخ پيوسته بود.
شان پن در ادامه سفرنامه اش به ايران مي نويسد: در گمرك براي بررسي گذرنامه ايرانيان و خارجي ها صف هاي جداگانه وجود ندارد و چون من و دوستانم در صندلي هاي عقب هواپيما نشسته بوديم، ناگهان خودمان را در سه چهارم انتهايي صف ديديم. دوست داشتم خيلي زود از آنجا بيرون بيايم. بوي ترافيك را استشمام كنم، به هتل برسم و با خانه تماس بگيرم. تلفن هاي همراه ما در تهران كار نمي كنند. بنابراين اميدار بودم خط هاي بين المللي مشكلي براي برقراري تماس نداشته باشند. متوجه شدم خيلي از ايراني ها آزادانه در صف سيگار مي كشند. هيچ علامتي هم به نشانه ممنوعيت استعمال سيگار ديده نمي شد. خيلي زود من هم به جمع آنها پيوستم. بلافاصله يك مأمور يونيفورم پوش گمرك من را از ميان آن همه جمعيت ديد و تذكر داد سيگارم را خاموش كنم. فقط من و نه هيچكدام از مسافران ايراني.
وي مي افزايد: در نهايت، من و نورمن و ريس جلو رفتيم، به باجه مأمور گمرك رسيديم و گذرنامه هاي امريكايي مان را نشان داديم. به ما با حالت نسبتاً تندي گفتند "منتظر بمانيد". مأمور جوان ايراني با گفتن اين جمله، باجه خود را با گذرنامه هاي ما ترك كرد و آنها را به دفتري ديگر خارج از ديد ما برد.
وي مي نويسد: مأمور برگشت، اما بدون گذرنامه هاي ما و بدون هيچ توضيحي. در حالي كه باقي مانده مسافران ايراني گذرنامه هايشان را ممهور مي كردند و مي رفتند، ما بي سر و صدا ايستاده بوديم.
پن ادامه مي دهد: حدود يك ساعت بعد، ما همچنان در سالن گمركِ حالا ديگر خاليِ فرودگاه ايستاده بوديم. من روي زمين نشستم، ريس قدم مي زد و نورمن، طبق معمول، يك جا ايستاد. ناگهان چهار مأمور يونيفورم پوش گمرك ظاهر شدند و ما را با عجله به دفتري كوچك بردند، جايي كه يكي يكي انگشت نگاري و به فارسي راهنمايي شديم. معلوم نبود انگشت نگاري مرحله اي از اجازه يافتن ما براي ورود به كشور بود و يا صرفاً گذرنامه هاي ما دليل بر معطلي مان بودند.
او چه مي خواست؟
شان پن مي نويسد:  مأموري كه دست هاي درشتش انگشت هاي آغشته به جوهر مشكي و كف دست مرا روي چند فرم چاپي مي غلتاند، با فرياد و اشاره دستش به من فهماند دنبالش بروم. به دنبالش به دستشويي مردانه رفتم، در را برايم باز كرد و به من فهماند كه بايد پيش از او داخل شوم. آنجا بيشتر شبيه سوراخ موش بود. در دستشويي باز بود و آينه پوسيده كه هيچ بازتابي نداشت. جايي كه بايد توالت هاي استاندارد ما قرار داشته باشند، اينها تنها حفره هايي در زمين بودند با گودال هايي تنگ و تار در زير و نور فلورسنت در بالا. به من زل زده بود. نگاهش نه تهديد كننده بود نه صميمي. چند ثانيه گذشت و من به عقب نگاه كردم. نه تهديد كننده و نه صميمانه. گفتم "حالا چي؟" دستانش را بالا آورد و كف آنها را به هم ماليد. بله. او از من مي خواست در اين فرصت دستانم را بشويم تا با دست هايي سياه وارد شب هاي ايراني نشوم.
وي ادامه مي دهد: بنابراين به طرف سينك برگشتم. درون ظرف صابون آخرين حباب ها ديده مي شد و من تلاش كردم چند قطره از آن را بيرون بياورم. آب به صورت خودكار بيرون آمد، يك سيستم پيشرفته لمسي. اما سرد بود. دستانم را زير آب سرد با يكي دو حباب صابون به هم ماليدم تا حداقل رنگ شان خاكستري شود. وقتي براي خشك كردن دستانم دنبال حوله يا چيزي مثل آن گشتم، چيزي پيدا نكردم. بنابراين نفس عميقي كشيدم و محافظ يك متر و نود سانتي ام را كنار زدم، به داخل يكي از دستشويي ها رفتم، چند تكه دستمال دستشويي برداشتم و دستهاي خاكستري ام را خشك كردم.
پن همچنين مي نويسد: معلوم شد كه همه اين كارها از روي حساب و كتاب انجام مي شود. زبان پارلمان ايران در تأييد حكم انگشت نگاري جاي هيچ گونه تغييري را در اين سياست تلافي جويانه باقي نگذاشته است: امريكايي ها از ايراني ها انگشت نگاري مي كنند و ايراني ها هم در عوض همين كار را براي ما انجام مي دهند. وقتي از مأمور به خاطر كمكش تشكر كردم، بيشتر به اين دليل بود كه سرم را در حفره دستشويي فرو نكرد تا ورود ما با دست هاي پاك به داخل كشور او آسان تر شود. وقتي به قسمت بار رسيديم، راننده مان در كمال وظيفه شناسي منتظر بود، درست مثل ساك هاي مان. داخل خودرو پريديم و به سمت هتل رفتيم.
شان پن در ادامه گزارش خود،تهران را چنين توصيف مي كند:  خيابان هاي تهران در شب يادآور بغداد يا مكزيكوسيتي است. دعوا، فرياد، صداي وحشتناك بوق، هواي گرم و به شدت آلوده، موتورسيكلت هايي كه گل و لاي پخش مي كنند و رانندگاني كه با سرعتي نزديك به مرگ در ترافيك گره خورده با انسان ها مي رانند. الان يك هفته تا انتخابات رياست جمهوري باقي مانده و شهر با پوسترهاي تبليغاتي پوشانده شده است. غالب تصاوير متعلق است به اكبر هاشمي رفسنجاني، رييس جمهور سابق. مي دانستم هفته اي پرحادثه در انتظارم خواهد بود، اما نمي دانستم قرار است خشن ترين هفته در بيش از يك دهه اخير ايران باشد.
هتل لاله زماني اينتركانتيننتال بود. تسهيلات پيشرفته آن دست نخورده باقي مانده. وسايل مان را در لابي رها كرديم و از سوي يكي از كارمندان هتل مورد استقبال قرار گرفتيم. استقبالي بسيار گرم و خوشحال از اينكه ما را از شر ساك هايمان رها كرده است. هنگام گرفتن اتاق، لازم است گذرنامه مان را بدهيم و مشخص كنيم با چه نوع رواديدي سفر مي كنيم. قانوني بودن حضور من در ايران بستگي داشت به جايگاه فني من به عنوان خبرنگار. از اين رو، تحت همين عنوان اتاق گرفتم، به اتاقم رفتم، به خانه زنگ زدم و كمي خوابيدم.


نخستين تصويري كه از پنجره اتاقم در بلوار پايين هتل ديده مي شود، تابلويي است با نشانه اي از چهره آيت الله خميني

ستاره سينماي هاليوود مي نويسد: با نخستين اشعه هاي آفتاب از خواب بيدار شدم. پرده ها را كنار زدم و از ميان آلودگي هوا فقط توانستم قله هاي برفي را به زحمت تشخيص بدهم. تهران در آغوش البرز غنوده است. از برخي جهات مي توان آن را با لس آنجلس در دامنه كوههاي سن گابريل مقايسه كرد. نخستين تصويري كه از پنجره اتاقم در بلوار پايين هتل ديده مي شود، تابلويي است با نشانه اي از چهره آيت الله خميني. نخستين برنامه مان رفتن به نماز جمعه بود. اما تا آغاز آن چند ساعتي وقت داشتم. به طبقه پايين رفتم. از ساختمان هتل خارج شدم و در تهران صبحگاهي قدم زدم.
او اضافه مي كند: اين يكي از معدود دفعاتي بود كه مي توانستم در ديدارهايم تنها باشم. اهميت اين موقعيت را مي دانستم. حضور نامطمئن در فرودگاه و شتاب شهري كه شب گذشته واردش شديم، چيزهايي بود كه تا الان اپيزودهاي رؤياگونه و محتاطانه سفرم محسوب مي شوند. اما حالا ديگر من جسمي آرامم و روحي كه در خيابان هاي تهران قدم مي زند. آنچه من از اين شهر عميقاً اسلامي انتظار داشتم نوعي تيرگي پس از دعا و نيايش، مردان چشم سياه با ريش هاي تيره كه با ترديد به من نگاه مي كنند و زنان باحجابي كه اصلاً به من نگاه نمي كنند. اما اين چيزي نبود كه ديدم و چيزي نبود كه حس كردم.
شان پن گزارش سفر خود را اينچنين ادامه مي دهد: البته شما اينجا زني را بدون حداقل روسري يا همان حجاب روي سر و چادري كه بدنش را پوشانده نمي بينيد. لمس يك زن در ملاء عام غيرقانوني است، مگر اينكه آن مرد شوهر زن باشد. دخترها و پسرها نمي توانند دست هاي هم را بگيرند. در هر حال، اينجا لبخند فراوان است. در چشمان كساني كه روي اين ميهمان امريكايي مي افتد، خنده و احساسات گرم ديده مي شود. برخي كه از روبرو شدن با من در شهر شگفت زده شده اند، از علاقه شان به فيلم "21 گرم" مي گويند؛ فيلمي كه صحنه هاي جنسي و مواد مخدر در آن با جزييات كامل به تصوير كشيده شده است. در طول چند روز بعد، فهميدم كه فيلم هاي امريكايي به آساني پيدا مي شوند و در ايران محبوب هم هستند. اين فيلم ها روي دي وي دي هاي بازار سياه ديده مي شوند. اينجا فروشنده دي وي دي درست مثل شيرفروش ها خانه به خانه مي رود.
پشت اتوبوس
شان پن مي نويسد: به آرامي در يك محدوده دو مايلي قدم زدم. تصوير آيت الله خميني در همه جا حاضر است؛ كنار ساختمان ها، روي ديوارها، بيلبوردها و ايستگاههاي اتوبوس و تمامي حركات مرا زير نظر دارد. در حالي كه داشتم يكي از آن تصاوير كنار ساختمان ها را با دقت نگاه مي كردم و به چشمان خسته آيت الله محبوب ايراني ها خيره شده بودم، از روي لبه پياده رو افتادم و كم مانده بود در برخورد با يكي از اتوبوس هاي عبوري روي زمين پهن شوم. خيلي زود خودم را عقب كشيدم. بعد مردان ايراني را ديدم كه از قسمت جلويي اتوبوس به من خيره شده اند. به خودم كه آمدم يك سوم انتهايي اتوبوس رد شده و همه چيز به حالت اسلو موشن درآمده بود. در كنار من قسمت عقبي اتوبوس بود كه در آن تنها زنان چادري ديده مي شدند. پشت اتوبوس. ياد "رزا پاركز" افتادم. (رزا لي پاركز، خياط زن و فعال اجتماعي امريكايي كه در دسامبر 1955 به اتهام امتناع از دادن جاي خود به يك سفيدپوست در اتوبوسي در مونتگمري آلاباما دستگير شد. اين اتفاق جنبش حقوق مدني ايالات متحده را وارد فاز تازه اي كرد/مترجم.)
او ادامه مي دهد: به هتل كه برگشتم، براي خوردن قهوه و املت به بوفه رفتم. يك موسيقي در فضاي مست كننده پخش مي شد. فضاي طبقه پايين مرا به ياد فضاهاي مشابهي در عراق انداخت؛ هتل هاي الرشيد و فلسطين بغداد. جمله "تو اين جا چه غلطي مي كني آقاي پن؟" روي صورت خبرنگاران خارجي ديده مي شد.
پن مي افزايد: يك نسخه انگليسي از ايران نيوز گرفتم. در آن خواندم كه ايالات متحده در حال بررسي فروش قطعات هواپيماهاي تجاري به ايران است. موسيقي عوض شد. پس از صبحانه، از مسئول پذيرش درباره تسهيلات ورزشي در داخل يا خارج هتل پرسيدم. چيز زيادي وجود نداشت. ولي خودم چند بار از پله هاي اضطراري تا طبقه دوازدهم بالا و پايين رفتم. گرچه به نظرم اين روش كمي كهنه شده است.
او مي نويسد: به اتاق خودم رفتم تا براي ملاقات ساعت ده با آژانسي ايراني كه مسئول خبرنگاران ميهمان است، آماده شوم. دوربين و دستگاه ضبط صوتم را آماده كردم و يك جفت كفش رسمي تر پوشيدم. نمي دانستم براي حضور در مراسم نماز جمعه بايد چه لباسي بپوشم. تلويزيون اتاقم روي شبكه سي ان ان ورلد ريپورت بود و داشت شكايت بيننده اي را درباره اخبار مربوط چين پخش مي كرد. ماجراي افشاي خاطرات داونينگ استريت پوشش چنداني داده نمي شود . . .
پن مي افزايد: پس از دريافت مدارك قانوني به سمت محل برگزاري مراسم نماز جمعه حركت كرديم. مسايل امنيتي در اطراف مسجد دانشگاه تهران به شدت رعايت مي شد. پس از عبور از چند دستگاه تشخيص ابزار فلزي، تمامي وسايل فلزي مان را تحويل داديم. در مرحله گشتن بالا تنه، كيسه پول دور كمرم دردسرساز شد. (سود كارت هاي اعتباري خلاف دكترين اسلامي است و بنابراين همه بايد پول نقد همراه داشته باشند و به صورت نقد خريد كنند.) سپس به جايگاه ويژه خبرنگاران راهنمايي شديم.


بدن نمازگزاران با هر سجده و ركوع تصويري از يك فرش ايراني مواج خلق مي كرد

هنرپيشه مطرح فيلم هاي هاليوودي در گزارش خود از نماز جمعه تهران مي آورد:  در محوطه برگزاري نماز جمعه نشان هايي آويزان شده بود. ترجمه يكي از آنها اين بود: "ما بايد همواره از فلسطين حمايت كنيم." روي ديگري اين بود: "مقاومت در برابر توطئه هاي امريكا و اسراييل آنها را از سلطه بر مردم ايران نا اميد مي كند." اين عبارت به رهبر معظم انقلاب نسبت داده شده بود. به تدريج جايگاه پر شد و حدود ده هزار نمازگزار، دريايي را درست كردند كه بخشي از آن اختصاص به عمامه هاي سياه و سفيد داشت ( عمامه هاي سياه نشانه سيد بودن يا انتساب مستقيم به حضرت محمد است)، با لباس هاي رنگ و رو رفته و پيراهن هاي تيره. شعارها در سرتاسر ساختمان مي پيچيد. مقام هاي حكومتي در رديف جلو نشسته بودند. نيروهاي نظامي دسته دسته مي رسيدند، با اين عقيده كه حضورشان در نماز جمعه پاداشي چند برابر خواهد داشت. خيلي ها، به عنوان سربازان وظيفه ساده، به نظر نسبت به مراسم بي تفاوت بودند. پشت سر آنها هم دريايي از دينداران.
وي ادامه مي دهد: مراسم با سخنراني يك روحاني نه چندان بلندپايه آغاز شد كه درباره اخلاق اقتصادي در اسلام صحبت كرد. بدن نمازگزاران با هر سجده و ركوع تصويري از يك فرش ايراني مواج خلق مي كرد. زنان در يك گوشه كاملاً مجزا نشسته بودند كه از ديد همگان، غير از بالكن خبرنگاران، پنهان بودند. آيت الله احمد جنتي، روحاني محافظه كار، براي خواندن خطبه خود آمد. او دبير شوراي شش نفره نگهبان است، نهادي جنجالي و عمدتاً بنيادگرا كه وظيفه اش تأييد تصميمات اتخاذشده از سوي مجلس و رييس جمهور است. او در يك هدف گيري مستقيم عليه نامزد ميانه رو، رفسنجاني، خطرات قوم و خويش گرايي را در حكومت گوشزد كرد. رفسنجاني مشهور است به استخدام بسياري از خويشاوندان خود در كابينه . . .
شان پن مي نويسد: با ورود جنتي به سياست هاي بين المللي، او به بخش اعظمي از جامعه راي دهنده يادآوري كرد كه هر رأي آنها يك فرياد مرگ بر امريكا است. او جمعيت را تحريك كرد تا به شعاردهندگان "مرگ بر اسراييل" و "مرگ بر امريكا" بپيوندند. ده هزار صداي قوي. اين نكته برايم آشنا آمد: يك روحاني كه پيروان خود را در راه سياسي شان و به سمت يك نامزد خاص و عليه نامزدهاي ديگر هدايت مي كند. من به چشم خود ديده ام كه اين نوع سخن تهاجمي نه تنها در ايران، بلكه در كشورهاي عربي مشترك است. بر اساس گفته بسياري از كساني كه با آنها حرف زدم، همواره از نقطه نظر ايراني ها مشخص بوده كه شعار مرگ بر امريكا با سياست خارجي امريكا مرتبط است و قصد نسبت دادن مرگ به مردم امريكا را ندارد. در هر حال، وقتي هدف مورد نظر يك جمع 10 هزار نفري در مراسم مذهبي نماز جمعه فرياد زده مي شود، من مي توانم به عنوان يك امريكايي (و ضمناً يك نيمه يهودي) بگويم كه اين فريادها هم مفهوم و هم هر مذهبي را كه عشق را در مركز خود تبليغ مي كند مد نظر قرار داده و آن را تا حد يك تهديد خشن سياسي تقليل داده است.


با نزديك شدن پايان مراسم نماز جمعه، دست هايي كه دانه هاي تسبيح را
 براي شمردن گامهاي نمازگزاران شمارش مي كردند آزاد شدند

پن مي نويسد: با نزديك شدن پايان مراسم نماز جمعه، دست هايي كه دانه هاي تسبيح را براي شمردن گامهاي نمازگزاران شمارش مي كردند آزاد شدند. ما هم به نوبه خودمان به ساعت ريس نگاه كرديم كه مي گفت الان زمان كنار زدن جمعيت و بازگشت به خودرو است. درست مثل نخستين مخاطبان يك كنسرت راك، در حين بازگشت از چند نقطه بازرسي گذشتيم.

کد خبر 221493

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha