۵ شهریور ۱۳۸۴، ۸:۱۹

حاشيه نگاري تاريخي - توصيفي خبرنگار سياسي "مهر" از مصاحبه با كاردار انگليس: قهوه، "كيف انگليسي" و يك گپ داغ سياسي با خانم "اسميت"!

حاشيه نگاري تاريخي - توصيفي خبرنگار سياسي "مهر" از مصاحبه با كاردار انگليس: قهوه، "كيف انگليسي" و يك گپ داغ سياسي با خانم "اسميت"!

از چشمان متعجب خانم اسميت ، وقتي سماجت و پيگيري و حتي تعصب ما را در "سوالات هسته اي" مي بيند، مي شود دريافت كه اين ديپلمات انگليسي فهميده كه براي روزنامه نگاران و خبرنگاران ايراني، غني سازي اورانيوم و كارخانه "يو.سي.اف" چيزي بيش از يك سوژه مطبوعاتي است!

- دگمه آيفون تصويري را فشار مي دهم، صدايي از پشت آيفون مي پرسد: اسم؟

-اسمم را مي گويم و در بزرگ آهني با همه بزرگي و سنگيني اش، خيلي سريع با صداي خشك و كوتاهي؛  باز مي شود، وارد مي شوم... حالا وارد "زمين" انگليسي ها شده ام، چند روز قبل كه تلفني با وابسته مطبوعاتي سفارت براي هماهنگي هاي مربوط به اين مصاحبه صحبت مي كردم، در ميان حرفهايش اصطلاح قابل توجهي را  در مورد سفارت به كار برد: " مي دانيد كه اينجا " زمين" ماست..."  

 -مقابلم ، حدود 10 قدم جلوتر ، پشت يك محوطه شيشه اي،  دو مامور كراوات بسته  كه روي كراواتشان ، آرم "سفارت انگليس" نقش بسته است ، نشسته اند، جلو مي روم تا پشت اتاق شيشه اي:

- موبايل و ضبط و دوربين  را تحويل بدهيد!

 -همه را جز "واكمن"، تحويل مي دهم و يك كارت مي گيرم.

-يك بازرسي بدني مفصل ، اول عبور از زير " گيت"، همان پروسه آشناي صداي جيغ!  دستگاه و درآوردن اشياء فلزي از جيبها ، تنبلي و فراموشكاري من براي درآوردن و بيرون ريختن همه سكه ها و خودكار و اشياي فلزي و جيغ  مكرر دستگاه و ماموراني  كه اصلا اهل شوخي و اهمال نيستند ! وقتي از گيت خلاص مي شوم، نوبت خوان دوم بازرسي است، يك وسيله شبيه سشوار با يك چراغ كوچك قرمز كه مامور مربوطه آن را در طول و عرض خبرنگار " مهر" عبور مي دهند تا مبادا ...! بازرسي به اينجا ختم نمي شود! بعد از اين دو مرحله ؛ تازه مامور مربوطه مرا  به سبك ايراني ! و دهه شصتي ،  بازرسي بدني  مي كند! 

-يك كارت سفيد رنگ ديگر هم به نشانه پايان بازرسي به جليقه ام وصل مي شود!

 -شما ده دقيقه زود آمديد! هم مي توانيد برگرديد و دوباره بياييد كه در اين صورت مجددا بازرسي خواهيد شد و هم مي توانيد "همين جا" منتظر باشيد! اين را خانم ميانسالي  كه مسئول دو نفر مامور گارد سفارت است به من مي گويد! 

-اگر فكر مي كنيد، سفارت انگليس اتاق انتظار دارد، بدانيد كه در  اشتباه مي كنيد ! "همين جا" يعني پشت نرده هاي  آهني كه از در ورودي اصلي تا اتاق شيشه اي بازرسي كشيده شده اند،  " زير آفتاب !"

-البته با وجودي كه اين "انتظار زير آفتاب"  اصلا خوشايند نيست،  اما چون حوصله بازرسي مجدد را هم ندارم و اين بهترين فرصت براي حاشيه نگاري از" زمين انگليسي ها " است! مي مانم و  جلوي چشمان ماموران و دهها دوربين مدار بسته داخل سفارت !  كاغد و خودكارم را- كه از هفت خوان بازرسي انگليسي ها به سلامت عبور كرده - از كيفم در مي آورم و به اطرافم نگاه مي كنم و  شروع مي كنم به نوشتن:

- يك نردبان آهني مخصوصي پشت ديوار اصلي تكيه داده شده است، بالاي اين نردبان، جاي كوچك و مخفيانه اي براي ديدن محوطه بيروني سفارت تعبيه شده است، حتما  براي اين است كه انگليسي ها، تظاهرات جلوي سفارت را بهتر ببنييد!

-يك ماشين چمن زني مشغول مرتب كردن زمين گلفي است كه در محوطه سفارت وجود دارد، باغبانها مشغول رسيدگي به باغچه هاي سفارت هستند، چيز جالبي كه ديده مي شود، رديف شمشادهاي منظم مرتب شده و "باغبان ديده و قيچي خورده!  " است كه دور تا دور باغچه هاي پر از گل سفارت را پوشانده اند، يك سليقه انگليسي ناب! آدم را ياد كمبريج مي اندازد...!

-گوشه شرقي سفارت و نزديك همان دربي كه از آن وارد شدم، مجموعه اي از ساختمان هاي قديمي و " قجري" وجود دارد كه به نظر مي رسد متروك باشد ،  هرچند كه روي پشت بام آنها چند ديش ماهواره قرار دارد، خدا مي داند كه همين ساختمان هاي قديمي شاهد چه صحنه هايي بوده اند، چه سرنوشت هايي رقم خورده است و ... واقعيت اين است كه چه بخواهيم چه نخواهيم، چه براي ما خوشايند باشد چه نباشد، ساختمان سفارت انگليس؛ قطعه اي از تاريخ معاصر( وحتي غيرمعاصر) كشورمان است...

-موقع ديدن اين ساختمان هاي قديمي ، بي اختيار به دنبال  بقاياي " ديگ پلو" مي گردم! در آغاز دوران مشروطه(1285 شمسي)، جمعي از مشروطه خواهان براي پيشبرد آزادي و مشروطه ، حامي بهتري از انگليس پيدا نكردند و در داخل  سفارت انگليس تحصن كردند و سفارت انگليس از آنها پذيرايي مي كرد و از اينجا بود كه  "قصه ديگ هاي پلو سفارت انگليس"  مشهور شد، بعدها كه "شيخ  شهيد"،"فضل الله نوري"، قبل از همه ، حتي علماي آن روزگار و سيدين( طباطبايي و بهبهاني) ريشه ها و عقبه هاي فكري و سياسي برخي جريانات مشروطه خواه را شناخت و دريافت، فرياد زد: " مشروطه اي كه از ديگ پلوي سفارت انگليس دربيايد را نمي خواهيم!" و اين "جمله" شيخ هم  مثل "نعش" خود شيخ فضل الله به نشانه استيلاي غربزدگي بعد از 20 سال كشمكش بر سر بام اين مملكت باقي ماند...البته بگذريم از اينكه مشروطه خواهان حتي به "نعش" شيخ هم رحم نكردند، "يپرم خان ارمني" از معروف ترين تفنگداران مشروطه خواه  و فاتح تهران، بعد از اعدام شيخ در قورخانه( ضلع غربي ميدان توپخانه فعلي ) با بي شرمي ، جلوي چشم فرزندان شيخ و مردم حاضر، روي پيكر بي جان شيخ فضل الله ادرار كرد!

اصلا نمي خواهم با گفتن اين حرفها بگويم يا تجويز كنم كه بايد درب اين سفارت خانه را بست يا به آن حمله كرد و ...،  همانطور كه "آقا" اخيرا اشاره كردند، بايد "يك  ديپلماسي ظريف ولي قوي" داشت، بايد "بود"... "ماند"..."گفتگو" كرد، "چانه" زد... رموز و كلك هاي دپيلماسي غرب  را فهميد، مثل خود انگليسي ها "زيركي" به خرج داد، "محاسبه" كرد،"جنگيد"، "ايستاد"... و نهايتا  "حق"  را گرفت!

-نقل است كه زماني كه مي خواستند ساختمان كنوني سفارت انگليس را بسازند- اواسط دوره قاجار- سفير به معمار باشي مربوطه دستور داده بود كه در گوشه حياط چند سري " توالت" بسازد ...و جلوي در ورودي آنها يك تيغه ديوار بكشد، معمار هم چون "دستور سفير" بود با وجود تعجب زياد،  اين دستشويي ها را ساخته بود...حكمت اين آبريزگاههاي مخفي وقتي معلوم شد كه سالها بعد وقتي در اوج قصه مشروطه خواهي و پناه بردن مشروطه خواهان به سفارت انگليس..تيغه ديواري را كه مقابل اين توالتها را كشيده بودند ، برداشتند تا مشروطه خواهان براي اجابت مزاج! مشكلي نداشته باشند! 

- سفارت انگليس با همه سفارت خانه هاي خارجي در ايران فرق دارد و اين يك دليل بسيار ساده دارد، چون  انگليسي ها هم با استعمارگران ديگر خيلي فرق داشتند! وايكينگ هاي جزيره نشين،  از همان قرن 15- 16 وقتي فهميدند كه در محاصره آب هاي اقيانوس هستند به فكر افتادند كه از منابع و ذخاير ديگران استفاده كنند و شروع كردند به استعمار و حمله و كشور گشايي و ...شيوه استعمار انگليسي ها اينگونه بوده و هست كه برخلاف ديگر استعمارگران؛ كشور استعمار شونده را در عقب مانده ترين حالت ممكن نگاه داشته و اجازه نمي دهند كه در حاشيه اين استعمار ، منافعي هرچند كوچك؛ مثلا مثل انتقال فن آوري و تكنيك به كشور استعمار شونده ، برسد.

در همان موقعي كه در اتاق انتظار سر باز سفارت! ايستاده بودم، مرد ميانسالي كه يك پلاك زرد رنگ به گردن داشت، توجه مرا جلب كرد، او كه يك كيف بزرگ در دست داشت، از ساختمان  اصلي سفارت بيرون به سمت درب خروج مي آمد ولي  قبل از خروج  نهايي ، پلاك زرد رنگ مخصوص اش را زير پيراهن مخفي كرد و در را باز كرد و وارد خيابان "فردوسي"  شد، مثل هزاران هزار عابر ديگر، با ظاهر و لباسي  همان قدر معمولي كه يك دلال ارز چهارراه استامبول مي تواند باشد! نمي دانم چرا ياد سريال " كيف انگليسي" مي افتم، ظاهرا  در سفارت انگليس هنوز "كيف انگليسي" هست ، ولي ليلا حاتمي نه !

-ديدن بانوان ايراني با لباسهاي نه چندان مناسب  در "زمين انگليسي ها"  اصلا خوشايند نيست. كاش قانوني وضع شود كه لااقل فعاليت و استخدام نواميس كشورمان در سفارت خانه هاي خارجي را ممنوع كند ، جالب اينجاست كه اكثر كارمنداني را كه ما در سفارت  ديديم، مونث بودند.

-موقع ورود ، چند نفر از ماموران سفارت؛ بسته هاي چند ده تايي "آب معدني" را به ساختمان اصلي مي برند، مثل اينكه  وايكينگ ها حسابي از "وبا" ترسيده اند!  

به سالن ورودي ساختمان سفارت راهنمايي مي شويم، چند پله را بالا مي رويم و در پاگرد طبقه اول، چيز جالبي به چشم مي خورد: دو بيلبود بزرگ در گوشه سالن قرار گرفته است، طرح هردو پوستر عبارت است از پرچم ايران و انگليس در هم تنيده شده و گره خورده با اين عبارت: "همكاري بر مبناي اعتماد"!

  -خانم اسميت ،  با لبخند و لباس راحتي ...و البته " فنجان قهوه در دست " ! وارد اتاق شد،  فكر مي كنم اگر از انگليسي ها ، "قهوه"  را بگيرند، احتمالا همان اتقاقي خواهد افتاد كه از ايراني ها، "نان" را!  برخلاف ما ايراني ها  كه به  خوردن سريع چاي "لب دوز و لب سوز و لبريز"  شهرت داريم،  خانم اسميت،  قهوه اش را كم كم مي نوشيد و فنجان قهوه اش را تا آخر مصاحبه  در دست داشت و جالب اينجا بود محتويات فنجان تا پايان مصاحبه يك ساعته ما  دوام آورد!

-به اتاق كوچكي مي رويم و منتظر خانم كاردار مي مانيم، باز هم چيز جالبي توجهم را جلب مي كند: ساعت اهدايي بيمارستان سوم شعبان روي ديوار نصب شده است! تا خانم "اسميت" بيايد، با وابسته مطبوعاتي سفارت گپ مي زنيم، "خانم بهنام"  كه تسلط كاملي بر زبان انگليسي و فضاي رسانه ها دارد،  در مورد سياست هاي مطبوعاتي سفارت انگليس سخن مي گويد، خانم بهنام مي گويد: ما در اينجا مدام در حال Check and doubble Check  شرايط هستيم؛ به خصوص مدام نظرات و واكنشهاي رسانه هايي ايراني در مورد انگليس را مورد ارزيابي قرار مي دهيم.

- مطمئنم اگر دستگاه سياست خارجي ما به خصوص سفارت هاي ايران در خارج از كشور ، چند نفر مثل خانم بهنام داشت!  قطعا وضع بهتري در سفارت خانه هاي ايران حاكم بود!

- ساعت ده و چهل دقيقه صبح يكشنبه است و من و خانم كريمي  ( از سرويس بين الملل "مهر" )  منتظر نشسته ايم، چند دقيقه بعد رايزن و معاون هيئت نمايندگي انگليس در ايران، خانم كيت اسميت Kate Smith  ، وارد اتاق كوچكي كه قرار است مصاحبه را آنجا انجام بدهيم ، مي شود. 

-خانم اسميت ،  با لبخند و لباس راحتي ...و البته " فنجان قهوه در دست " ! وارد اتاق شد،  فكرمي كنم اگر از انگليسي ها ، "قهوه"  را بگيرند، احتمالا همان اتقاقي خواهد افتاد كه از ايراني ها، " نان"  را !   برخلاف ما ايراني ها  كه به  خوردن سريع چاي "لب دوز و لب سوزو  لبريز"  شهرت داريم،  خانم اسميت ،  قهوه اش را كم كم مي نوشيد و فنجان قهوه اش را تا آخر مصاحبه  در دست داشت و جالب اينجا بود محتويات فنجان تا پايان مصاحبه يك ساعته ما  دوام آورد! 

-"كيت اسميت" ،  زني  30-40 ساله است با صورت كشيده و پوست سفيد وقد بلند و البته  بيني عقابي كه ته چهره اش به " مستر بين "! معروف هم شبيه است! آنطور كه خودش گفت : سالها در لندن؛ مسائل عراق را مطالعه مي كرده و اخيرا اين ماموريت را به او داده اند.

-چند لحظه بعد، جوانكي نوزده ،  بيست ساله وارد اتاق مي شود، اگر اينجا سفارت نبود، از روي ظاهر و موهاي ژل ماليده شده و شلوار لي و پيراهن گران قيمت اش ، حدس مي زدم  كه از بچه هاي "جردن يا  الهيه و شهرك غرب"  است! ، ولي  "آقا مهدي" مستخدم بود، خانم بهنام از ما مي پرسد: "چاي يا قهوه ؟!"  ترجيح مي دهم كه در زمين انگليسي ها چيزي ننوشم!

-در همان بدو ورود به خانم اسميت مي گويم: ما انگليسي ها را به وقت شناسي و On Time بودن مي شناخيتم! ولي شما 10 دقيقه دير كرديد ، كه با خنده و با فارسي دست و پاشكسته پاسخ داد: بله ! دير..دير آمدم ! متشكر! ( اسميت متشكر را به جاي ببخشيد به كار برد!)  همان ابتدا همچنين دعوت رسمي خبرگزاري " مهر" را براي ديدار و گفتگو به خانم اسميت ابلاغ مي كنم كه استقبال مي كند. 

-گفت وگويي طولاني و مفصل انجام مي دهيم؛ گفتگويي كه فكر مي كنم خانم اسميت و وابسته مطبوعاتي سفارت ، اصلا توقع اش را نداشتند.

-موقع خروج  از ساختمان ، باز چشمم به  مجموعه ساختمان هاي قديمي و جديد سفارت انگليس مي خورد،  ديوارهاي كهنه و سنگ فرش هاي  فرسوده و آجرهاي زرد رنگ،   مدام چيزهايي را به  يادم مي آورد ، چقدر اينجا مي شود از در و ديوار خاطره و حكايتهاي تلخ پيدا كرد و بيرون كشيد:

-در و ديوار اين ساختمان قديمي يادم مي آورد كه از دل همين ديوارها ، "رضا آلاشتي"  ، "رضا شاه" شد...از اتاقي درون همين ساختمانها، چراغ سبز اشغال كشورمان در شهريور 1320 به دولت متبوع بريتانياي كبير داده شد...از داخل همين سفارت خانه  در 1320 ،  انگليسي ها كه از چرخش رضاشاه به آلماني ها حسابي دل چركين شده بودند ، به فكر احياي قاجاريه افتادند و دوباره به سراغ شازده هاي آواره قاجار رفتند و چون ديدند "محمدحسن ميرزا"   از فرط اقامت در فرنگ؛ فارسي يادش رفته به "محمدرضا" ، پسر كم رو و خجالتي رضاشاه بسنده كردند...

-در اتاقي درون همين سفارت ، در شبهاي تاريك مرداد 1332 ،  برادران" رشيديان" با سفير بريتانياي كبير؛ براي صبح روز 28 مرداد و به خيابان كشاندن اراذل و فواحش و بازگرداندن شاه ، برنامه ريزي مي كردند..".تركمنچاي" يادم مي آيد .."گلستان"...سربريده "ميرزا كوچك" و "پسيان"....يادم مي آيد ، فتنه "باب"  و "بهاييت" را ،   امتياز "رويتر و رژي و گمركات و نفت و ..." يادم مي آيد كه اولين بار واژه مجعول " خليج عربي"  از "انگليس" به همه جهان منتشر شد، يادم مي آيد جدايي بحرين از ايران ،  يادم مي آيد ،  حمايت كامل انگليس از اعليحضرت همايوني!  تا آخرين روزهاي ذوب پهلوي ها در آتشفشان جوشان  انقلاب اسلامي، يادم مي آيد  فتنه "سلمان رشدي" را ...يادم مي آيد پيمان شكني هاي مكرر انگليسي ها را...توافق نامه سعدآباد و پاريس و ..

-ولي يك چيز قطعي است..يك چيز قطعي و البته بسيار خوشايند كه تحمل اين " يادهاي تلخ" را كمي آسان مي كند  و آن اينكه دوران اين "يادهاي تلخ"  تمام شده است، خانم اسميت ، انگليس و غرب و همه دنيا  بايد بدانند كه امروز ايران "هسته اي" ، ايران "قدرتمند"، ايران "پيشرفته"  و از همه مهمتر  ايران " عزيز"،  يك "حقيقت" است،  ايرانيان هيچ گاه اين " عزت"  را از دست نخواهند داد،  فن آوري هسته اي ؛ قبل از هرچيز ،  براي مردم ايران يك " غرور ملي" است ، از يك ملت ، هرچيزي را مي شود گرفت، جز " غرور ملي " ،   اين غرور كه امروز دست تواناي فرزندان ايران اسلامي  ، با وجود تحريم و ناخشنودي غربي ها ،  به پيچيده ترين فرآيند ها و فن آوري هسته اي دست يافته است ، با هيچ چيز قابل معاوضه نيست...

- اصلا نمي خواهم با گفتن اين حرفها بگويم يا تجويز كنم كه بايد درب اين سفارت خانه را بست يا به آن حمله كرد و ...،  همانطور كه " آقا" اخيرا اشاره كردند ، بايد "يك  ديپلماسي ظريف ولي قوي" داشت ، بايد "بود"..."ماند"..."گفتگو" كرد، "چانه" زد...رموز و كلك هاي دپيلماسي غرب  را فهميد ، مثل خود  انگليسي ها  "زيركي"  به خرج داد ،  "محاسبه" كرد.."جنگيد"... "ايستاد"... و نهايتا  "حق"  را  گرفت !  

-اگر مي بينيد مصاحبه عكس ندارد؛ تقصير ما نيست.اين خواست انگليسي ها بود!

- از چشمان متعجب خانم اسميت وقتي ؛ سماجت و پيگيري و حتي تعصب ما را در "سئوالات هسته اي " مي بيند ، مي شود دريافت  كه اين ديپلمات انگليسي فهميده كه براي روزنامه نگاران و خبرنگاران ايراني، غني سازي اورانيوم و كارخانه "يو.سي.اف"  چيزي بيش از يك سوژه مطبوعاتي است!

-وقتي سوالاتي در مورد تاريخ و گذشته و "يادهاي تلخ"  در روابط ايران و انگليس مي پرسيم، خانم اسميت با خنده مي گويد: شما خيلي تاريخ بلديد! من تاريخ دان نيستم! و طفره مي رود،  ولي وقتي از او مي پرسم كه خاطرات آخرين سفير انگليس  ( پارسونز) را خوانده ايد؟ تاييد مي كند! امان از اين انگليسي بازي انگليسي ها !

-گاهي هم خوب است كه آدم پيش خودش زمزمه كند:"  با هر نگاه ..بر آسمان اين خاك هزار بوسه مي زنم! نفسم را از رود سپيد ...آسمان خرز و خليج هميشگي فارس مي گيرم، من نگاهم از تنب كوچك و بزرگ و ابوموسي نور مي گيرد ! من عشقم را در كوه گواتر در سرخس  و خرمشهر ..به زبان مادري فرياد خواهم زد!... تفنگم در دست و سرودم بر لب...همه ايران را مي بوسم  ...". 

کد خبر 222717

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha