به گزارش خبرگزاری مهر، دویست و هفتاد و یکمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی با موضوع: ایمان و زیرمجموعه آن(طاعت الهی) در مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد. در متن ذیل مشروح بیانات وی، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
در آستانه سالگرد مرد الهی، متخلق به اخلاق الهی، عارف بالله، آن عزیز خدا و عزیز الحجه، آیتالله خوشوقت(اعلي الله مقامه الشريف) هستیم، آن کسی که هم و غمش، تربیت جوانهای عزیز و بزرگوار بود. مقامش عالی است، متعالی باد. إنشاءالله شفاعتش شامل حال ما باشد، ثواب بحث امشب را نثار روح ملکوتی این عارف بالله میکنیم.لذا در آغاز بحث، نثار روح پاک و مطهر این مرد الهی همه با هم بخوانیم فاتحه مع الصلوات بر محمد و آل محمد.
اگر بدانی هر جا میروی، خدا با توست؛ برترین ایمان را داری!
خیلی از مواقع، بعضی، مباحث اخلاق را میشنوند، میخوانند و پی میگیرند، اما متخلق نمیشوند. آن کسانی که متخلق به اخلاق الهی میشوند، یک دلیل دارد و آن، ایمان به پروردگار عالم است. این که باور کند خدا همه جا هست و به حقیقت باور به این داشته باشد که ذوالجلال والاکرام ناظر بندگانش است، «إن الله بصیرٌ بالعباد». هر جا میرود، هر جا مینشیند، از هر جا بلند میشود و ...، خدا را ببینید.
آن که پروردگار عالم را میبیند، معلوم است این یاد پروردگار عالم، عامل میشود که مراقبه داشته باشد و مواظبت کند به این که نگاهش، زبانش، حرکاتش و سکناتش، الهی باشد. چرا؟ چون خدا را میبیند.
مگر پروردگار عالم قابل رؤیت است؟! نعوذبالله، نستجیربالله خدا که جسم نیست که انسان او را ببیند، اما امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: من آن خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم. معلوم است آن که از آثار خلقت، از آثار وجودی پروردگار عالم و موجودات، به حضرت احدیت میرسد، دیگر خدابین میشود و همه جا پروردگار عالم را میبیند.
لذا چنین کسی افضل و برترین ایمانها را دارد و رفتارش هم رفتار الهی میشود. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمد مصطفی(ص) فرمودند:«أفضل الإيمان أن تعلم أن الله معك حيثما كنت»[1] برترین ایمانها همین است که بدانی هر جا میروی، خدا با توست.
اگر انسان این مطلب باورش شود- که مهم، همین باور است - ؛ آنوقت اهل طاعت و متخلق به اخلاق الهی میشود. لذا در این ایمانی که عرض کردیم پیامبر(ص) آن را در ده مورد بیان فرمودند («الْإِيمَانُ فِي عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الرضَا وَ التسْلِيمِ»[2]) که اولی معرفت است، بعد طاعت است، بعد علم است، بعد عمل است و ... ؛ موقعی انسان میتواند اهل طاعت شود که جداً خدابین شود.
طاعت خدا؛ غنیمتی برای زیرکان عالم!
فقط اهل تقوا و زیرکان عالم، آنها که کیس و زیرکند، میفهمند و متوجه میشوند که طاعت پروردگار عالم، بالاترین غنیمت است؛ چون خدا را همه جا میبینند. لذا وجود مقدس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ص) فرمودند: «الطاعَةُ غَنِيمَةُ الْأَكْيَاس»[3] طاعت خدا، غنیمت زیرکان عالم است.
همانطور که بیان کردم این بندگی، شیرینی دارد و اگر کسی اهل طاعت شد، اینطور نیست که فکر کنند او دستبسته است و هیچ چیزی متوجه نیست، بلکه میفهمد و چون فهمید، معرفت پیدا میکند و ایمان، آن هم ایمان قلبی پیدا کرده و اهل طاعت میشود. او زیرک است و میفهمد که اگر دنیا بخواهد، در طاعت است؛ آخرت هم بخواهد، در طاعت است. او میفهمد طاعت پروردگار عالم است که انسان را اهل حسنه در دنیا و اهل حسنه در آخرت میکند.
اتفاقاً خود طاعت، دلالت بر قلب سلیم و عقل انسانی است. عقلای عالم اهل طاعتند. آنها که عقلشان سلیم است، اهل طاعتند. آنها که زیرک هستند، اهل طاعتند، اما آنها که دنیا را دیدند، خدا را ندیدند و « أن الله معك حيثما كنت» را متوجه نشدند که پروردگار عالم همه جا هست. لذا معلوم است که طاعت را یک چیز اضافه و دست و پاگیر میبینند، حال طاعت و عبادت ندارند. برای همین است که اینها نمیتوانند معنی بندگی خدا را بفهمند.
اطاعت از فرامین کسی که لطفش بر ما همیشگی است!
آن که بنده خدا شد، در حقیقت از باب معرفت، بنده پروردگار عالم میشود و آن موقع است که در باب طاعت به مقامی میرسد که جز طاعت پروردگار عالم چیزی را انتخاب نمیکند؛ چون میفهمد، عاقل و زیرک است. وجود مقدس مولیالموالی امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) در خطبه 223 نهج البلاغه خطاب به انسانها اینگونه بیان میفرمایند: « لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُهَا لَكَ أَوْ سَيئَةٍ يَسْتُرُهَا عَلَيْكَ أَوْ بَلِيةٍ يَصْرِفُهَا عَنْكَ فَمَا ظَنكَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَه»آنقدر این مطلب مهم است که حضرت خطاب به همه انسانها و با عبارت یا ایها الانسان بیان میفرمایند. میفرمایند: در نعمتی که پروردگار عالم برای تو قرار میدهد و پیش میآورد، یا در گناهی که از تو سر میزند و او ستار است و برایت میپوشاند که دیگران متوجه نشوند، یا در آن بلایی که خدا از تو برمیگرداند که هر لحظه در بلا هستی و اگر خدا محافظت نبود، خیلی مواقع بود که عمر تو تمام شده بود؛ هیچ موقع از لطف او دور نبودی؛ حال ببين اگر فرمان او را ببرى چه مىكند؛ چون فرمانش هم برای تو است و فرمان چنین کسی، اطاعت لازم دارد.
طاعت؛ شعار همیشگی
لذا باز امیرالمؤمنین(ع) نکته دیگری را در باب طاعت می فرمایند،: «اِجعَـلُوا طـاعَـةَ الله ِ شِعـارا دُونَ دِثارِكُم»[4] طاعت خدا را یک نوع شعار برای خودتان قرار بدهید؛ یعنی همیشگی باشد. برای اینکه دون آن مطلبی که شما را پایین می کشد، این شعار هست؛ یعنی تعبیر حضرت این است که طاعت، باعث رفعت مقام شماست. خود طاعت شما را بالا می برد و حصر نمی کند. اهل طاعت که شدید، رستگار می شوید و به فوز عظیم نائل می شوید، دیگر خودتان از گناه بدتان می آید و خودتان متخلق به اخلاق الهی می شوید. همه این نکاتی که دارم فارسی آن را بیان میکنم، در روایات موجود است.لذا اولیاء خدا در طاعت چیزی را می بینند که اگر به فرض جهنم و بهشت هم نبود، به هیچ عنوان حاضر نبودند لحظه ای از طاعت الهی دست بکشند و آن هم رفعت مقام؛ رسیدن به مقام انسانیت، درک حقایق و قرب الی الله است. آنها در طاعت این را می فهمند که انسان، انسان است، نه حیوان. وقتی اینطور شد اصلاً به خودی خود طاعت، شیرین می شود، اما آن که نفهمد، معلوم است یک موقعی با حکم پروردگار عالم هم مبارزه می کند.
طاعت و گرامی شدن؛ گناه و خوار شدن!
اینقدر مهم است که مردان الهی می دانند این نفس به طاعت، گرامی می شود. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «إذا أخَذتَ نفسَكَ بطاعَةِ الله ِ أكرَمتَها»[5] اگر نفست را به طاعت الهی گرفتی، گرامی می شوی. اصلاً بحث جهنم و بهشت را کنار بگذار، این را در نظر بگیر که انسان به طاعت پروردگار عالم، دیگر طاعت غیر ندارد و طبیعی است کنار اکرمالاکرمین و گرامی هست که واقعاً گرامی میشود. اگر خدا را اطاعت کنی، گرامی داشتن خدا هم بهوجود آمده؛ یعنی هم خودت را گرامی داشتی و هم خدا را، « أكرَمتَها». اما وقتی سیئه بهوجود آمد و گناه کردی، خودبهخود خوار می شوی. یعنی با گناه، هم خودت را خار کردی و هم به ظاهر به پروردگار عالم اهانت کردی؛ چون نفهمیدی خالق توست و دوست دارد تو را بالا ببرد و با دعوت به تقوا می خواهد تو را اکرم کند تا تو به مقام کرامت انسانی برسی.
لذا طبیعی است طاعت پروردگار عالم انسان را به سمت رحمت پروردگار عالم و مقام کرامت می برد، اما اگر نافرمانی کردی، هم اهانت به خودت کردی و هم به پروردگار عالم، « و إنِ ابتَذَلتَها في مَعاصِيهِ أهَنتَها»؛ یعنی نفهمیدی مقام پروردگار عالم، مقام اکرم الاکرمین، این بود که خالق است و می خواهد تو را هم در آن مقام کرامت ببرد، با این تفاوت که تو مخلوق هستی و او خالق است. یعنی فرقش فقط این است.
سزاوارترین مردم به رحمت الهی
بعضی مواقع عرفای عظیمالشأن نکاتی را بیان می کنند که ما نمی فهمیم. از جمله آیتالله قاضی، آن مرد الهی و عظیمالشأن، به اصحاب لیل خودش بیان می فرمودند: اگر می خواهید پروردگار عالم شما را عزیز بدارد، شما هم خدا را عزیز بدارید و عزیز داشتن خدا به طاعت اوست که شما هم به مقام عزت می رسید. اگر می خواهید رحمت خدا را بچشید، به طاعت اوست که میچشید. امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «أجدَرُ الناسِ برَحمَةِ الله ِ أقوَمُهُم بالطاعَةِ»[6] سزاوارترین مردم به رحمت پروردگار عالم، آنهایی هستند که فرمانبردارترین انسانها هستند. هر چه اهل طاعت بیشتری باشند، بالا می روند. انبیاء در مقام طاعت، اوج طاعت را داشتند. حضرات معصومین با این که در مقام عصمت هستند، اوج طاعت را داشتند.
علت ایراد گرفتن به آیات الهی مانند قصاص چیست؟!
طاعت پروردگار عالم این است اگر انسان به مقام معرفت برسد، - اینکه پیامبر(ص) در آن حدیث، تقسیمبندی کردند و در مقام ایمان، اول معرفت و بعد طاعت را بیان فرمودند، همین است - می فهمد هرچه خدا گفت، باید اطاعت کند. دوری از گناه، باید طاعت کند. انجام دادن واجبات، باید طاعت کند. جنگ با دشمنان خدا، باید طاعت کند. دوستی با دوستان خدا، باید طاعت کند. اگر در همه امور، طاعت کرد، برنده است.
اما اگر نفس جلو آمد، معلوم است چون نمی فهمد، حق هم همین است که به احکام پروردگار عالم إنقلت می آورد. البته این هم از نفس است، چون به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی که در سوره قیامت تبیین فرمودند، می خواهد راه باز بشود که گناه کند. وإلا اگر واقعاً می فهمید که راه کرامت و رشد، دوری از گناه است؛ هیچ موقع گناه نمی کرد. لذا چون نمی فهمد و درک نمی کند، طبیعی است گناه می کند و به خاطر همین گاهی به پروردگار عالم ایراد می گیرد. برای این هم میگوید: من خدا را درک نکردم که فقط گناه کند.
پروردگار عالم بیان فرمودند: این که بعضیها حتی اعلان می کنند که روز رستاخیز موجودیت ندارد و می گویند:مگر می شود این استخوانها مجدداً درست شود «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلنْ نَجْمَعَ عِظامَه»[7]؛ نه اینکه ندانند، بلکه می فهمند «بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَويَ بَنانَه»[8] اما می خواهند راه پیش روی خودشان را باز کنند که بتوانند گناه کنند « بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه»[9]؛ یعنی این هم از نفس انسان است. لذا برای همین انکار میکنند و إلا انسان خودش هم متوجه می شود.
«يَسْئَلُ أَيانَ يَوْمُ الْقِيامَة»[10] می گوید: روز قیامت چه زمانی است؟! که این سؤالش هم فقط به خاطر نفسش است که گناه کند و از طاعت پروردگار عالم دور شود. پس او چون نمی فهمد، برای همین با آیات قرآن کریم و مجید الهی مانند آیات قیامت، آیات جهاد، آیات قصاص و ... مخالفت می کند؛ چون مبتلای به گناه است و متخلق به اخلاق الهی نیست.
اگر اخلاق بود، آیات الهی را هم می پذیرد. لذا در اینجا اهمیت اخلاق معلوم می شود. همانطور که قبلاً هم بیان کردم، این روایت که پیامبر(ص) فرمودند: «الخُلقُ وِعاءُ الدينِ»[11]، واقعاً باید شعار همیشگی ما باشد که اخلاق، ظرف دین است. همه چیز در این ظرف اخلاق رشد می کند. لذا چون اخلاق نیست، با آیات قرآن مخالفت می کند؛ می خواهد راه را باز کند که هرکاری دلش خواست، انجام دهد « بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه» و برای همین هم سؤال می کند.
یک دلیل دیگری که بعضی از بزرگان و اولیاء خدا در همین زمینه مطرح میکنند، این است که می گویند: وقتی کسی لذت طاعت را نچشد، معلوم است به لذت دیگری دچار می شود و آن هم لذت گناه است. کسی هم که در لذت گناه غرق شد، دیگر محال است لذت طاعت را بچشد و به سمت طاعت پروردگار عالم برود، بلکه برعکس، همیشه مخالفت می کند. حتی با آن چیزهایی که به نفع دنیوی خودش هم هست، مخالفت می کند. همه اینها از نفس و برای عشق به گناه است.
ببینید چه کسانی با آیات الهی مخالفت می کنند؟ این دیگر واقعاً دو دو تا چهارتاست و نیاز به توضیح ندارد. آنهایی که اهل گناهند، آنهایی که نعوذبالله، نستجیربالله اهل پارتیهای آنچنانی و بستر حرام هستند، آنهایی که اهل خوردن ام الخبائث، مشروب هستند. غیر از این است؟! هر چه نگاه می کنی، میبینی آنهایی که با آیات الهی مخالفت می کنند، کسانی هستند که متخلق به اخلاق الهی نیستند. آنهایی هستند که عشق به گناه دارند و لذت گناه به زبان و دهان و دندانشان آمده است.طبیعی است اینها لذت طاعت را نمیچشند.
چرا اهل شبخیزی همیشگی نیستیم؟!
اما آن که لذت طاعت را چشید، دیگر تنفر از گناه برایش بهوجود میآید.همانطور که اگر کسی لذت گناه را چشید، دیگر تنفر از طاعت برایش بهوجود میآید.لذا دو جبهه میشوند؛ یک در عده جبهه الهی قرار دارند که کسانی هستند که اهل اخلاق و اهل طاعت الهی هستند. یک عده هم جزء جبهه گناه و شیطان میشوند که کسانی هستند که در گناه غوطه میخورند.
کسانی که الهی هستند، از گناه بدشان میآید، تنفر دارند و در جبهه الهی هستند. کسانی هم که از گناه لذت می برند، در جبهه شیطان هستند. لذا برای همین است که این دو جبهه، همیشه در دنیا در مقابل هم هستند و مقابله آنها اصلاً تمامی ندارد. کسی که عشق به خوبیها را دارد، نهایتاً عشق به نجات بشر در وجودش میآید.اما کسی که عشق به بدیها را دارد، راحت حاضر است انسانها را از سر راهش بردارد.آن که به گناه تن داد، معلوم است به طاعت الهی تن نمیدهد و این یک قاعده است.
لذا در جلسه گذشته عرض کردم که وقتی از آیتالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی سؤال میکنند: چطور ما لذت شبخیزی را نداریم؟ حضرتشان فرمودند: هرچه شما پذیرش طاعت در بدنتان باشد، همانقدر عشق به عبادت در شما بهوجود میآید. اگر این بدن پذیرفت که باید طاعت پروردگار عالم را داشته باشد، اگر قلب پذیرفت، ناخودآگاه شب خیز میشود، حتی اگر در اوج خستگی باشد. آن که عشق به عبادت دارد، میفهمد چه خبر است و این بدن را بلند میکند. لذا اگر قلب پذیرفت، تمام است، به همه اعضاء و جوارح فرمان میدهد که بلند شوند. لذا مرکز طاعت هم قلب میشود.
اما وقتی قلب نپذیرد و متوجه نباشد؛ شاید بعضی مواقع دلش به چند روایت، خوش باشد و برای نماز شب بلند شود، اما وقتی آن روایات از ذهنش بیرون رفت و دیگر آنها را تکرار نکرد - اینکه میفرمایند:«وَ ذَكرْ فَإِن الذكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين»[12]، همین است - آرام آرام دیگر اهل شبخیزی هم نخواهد بود. دو داستان میخواند، دو مورد از حالات اولیاء خدا و عرفای عظیمالشأن را میشنود و ...؛ علقه به شبخیزی پیدا میکند. اما وقتی فراموش کرد، میبیند که دیگر اهل شبخیزی هم نیست؛ چون بدن به حقیقت به طاعت وادار نشده؛ یعنی پذیرش حقیقی طاعت؛ عشق به طاعت و حب به طاعت در وجود او نیست.
اینکه زینب کبری(س) در شام عاشورا که اوج مصائب را دیده بود، نماز شب میخواند، اما نشسته؛ چون دیگر توان ندارد، این همه دویده، این همه کتک خورده، این همه در بیابانها به دنبال اهل و عیال دربهدر بوده، مصائبی مانند کشته شدن برادرانش، عزیز دلش ابیعبدالله(ع)، برادرزادههایش، فرزندانش و ... را دیده؛ اما یک چیزی عامل است که او با خدا صحبت کند و آن، پذیرش قلبی است.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی(ره): قبل از تکلیفم تا به حال، نماز شبم قضا نشده!
لذا حضرت زینب کبری(س) طاعت الهی را پذیرفته که با دیدن آن همه مصائب و با وجود این که دیگر طاقت ندارد روی پایش بایستد، اما نماز شبش ترک نمیشود. اما یک مطلب دیگری که اولیاء خدا میگویند، این است که آنها که معصومه هستند، اصلاً از گناه تنفر دارند و کسی که از گناه تنفر داشت، وجودش به طاعت الهی میآید. از آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آن مرد الهی و استاد عظیمالشأنمان در آخر عمر شریفشان تقاضا کردیم که نصیحتی بفرمایند. ایشان فرمودند: من قبل از تکلیفم تا به حال، نماز شبم قضا نشده! یعنی چه؟! مگر نماز شب، واجب است که قضا نشده؟! ایشان از قبل از تکلیف، ترک نماز شب نداشتند، می دانید چرا؟ چون گناه نکردند. وقتی گناه نکنید، بدن شما به طاعت پروردگار عالم علاقهمند میشود. بدن هیچگاه نمیتواند از دو جا دستور بگیرد. یا دستور پروردگار عالم را میگیرد، یا دستور شیطان و نفس دون را. این اولیاء الهی که به ظاهر معصوم نیستند، اما چیست که آیتالله مرعشی نجفی میفرمایند: از قبل از تکلیف شدنم نماز شب خواندم (در حالی که انسان تکلیف نشده به صورت ظاهر نمازی برایش واجب نیست).
البته این را هم چون دیگر آخر عمر شریفشان بود، گفتند تا امثال ما متنبه و آدم شویم. یک شب نماز شبش ترک نشده. مگر مریض نمیشدند؟ مریضی عامل میشود انسان حال نداشته باشد. در آن حال مریضی، امکان دارد نتوانند بلند شوند، اما نشسته نماز میخوانند. حتی امکان دارد انسان نتواند بنشیند، اما در بستر دراز کشیده نماز شب میخواند. در تخت بیمارستان است، مریض است، امکان دارد جراحی کرده باشد، نمی تواند بلند شود بنشیند، اما در همان حال دراز کشیده نماز شب میخواند. چیست که این بدن را به تعبیری مجبور میکند؟ کسی او را مجبور نکرده، تکلیف الهی نیست که بگویی واجب است، اما دلیل این که این حال را دارد، این است که گناه نکرده. لذا برای همین است که تالیتلو معصوم میشود. نه تنها لذت گناه ندارد، بلکه تنفر از گناه دارد. این بدن لذتی را چشیده که دیگر لذتها برایش بیارزش است.
اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس، لذت نخوانی (یا ندانی)
چرا دیدن یک عده، یاد خدا و دیدن عدهای دیگر، یاد گناه را در دل میاندازد؟!
همانطور که در جلسه قبل بیان کردم، آیتالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در مقابل آن کسی که گفت ما نمیتوانیم مانند شما بشویم، فرمودند: شما باید با انجام یک عمل و یک کار خوب، راه را آغاز کنید. حالا اگر با یک گناه هم نعوذبالله، نستجیربالله شروع شود، دیگر تمام است.اگر یک بار نگاهت افتاد، استغفار نکردی، خودت را تنبیه نکردی، از خودت بدت نیامد، حالت از خودت بهم نخورد، به این نفس دونت که عامل شد نگاه بکنی، بد و بیراه نگفتی، ناله نکردی و اشک نریختی که چشمت را طاهر کنی، دیگر آرام آرام در گناه غوطه میخوری.
آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب فرمودند: طهارت چشم به ریخته شدن اشک است. اگر یک موقع چشمتان خطا کرد، سریع یک کاری کنید که گریه کنید. بعد فرمودند: ولو به اشک برای ابیعبدالله(ع)! لذا فرد گنهکار باید دل شب این حال را داشته باشد که اشک بریزد و بگوید: خطا کردم، اشتباه کردم، غلط کردم، به مقام انسانیت خودم بد کردم و ... تا پاکش کنند.
اما اگر یک بار، نعوذبالله دو بار شد؛ دیگر آرام آرام، دو بار سه بار، چهار بار و ... میشود تا این که معتاد میشود و عادت میکند. اگر عضوی هم گناه کرد و نعوذبالله، نستجیربالله به آن عادت کرد، اعضاء دیگر بدن را هم به گناه دعوت میکند. یعنی این گناه فقط به چشم بسنده نمیشود؛ بعد از مدتی به فحاشی به زبان میآید که گناه دهان و دندانش است، یا با دست گناه میکند و ...، لذا طبیعی است که تمام اعضاء و جوارح مبتلا میشود. یک موقعی می بیند نعوذبالله، نستجیربالله در بستر حرام است. اول یک عضو گناه کرد، اما آن را تنبیه و مؤاخذه نکرد که تأدیب شود؛ عضوهای دیگر هم به گناه در آمدند. آرام آرام طوری میشود که هر لحظه یاد گناه است و فکر گناه میکند.
همانطور که اولیاء خدا هر لحظه یاد خدا و طاعت پروردگار عالم هستند. اینکه شما می بینید وقتی انسان به محضر بزرگانی مثل آیتالله خوشوقت، آیتالله العظمی بهجت، آیتالله العظمی مرعشی نجفی می رسد و همین که آنها را میبیند، کأن یاد خدا در دلش زنده می شود؛ برای این است که آنها خودشان دائم در یاد خدا هستند. در حالی که وقتی انسان بعضیها را هم می بیند، تا می بیند نستجیربالله و نعوذبالله به یاد شهوت و گناه و کثافتکاری می افتد.
اما وقتی انسان دلش که از گناه می گیرد، حالش از گناه بد می شود و می رود چهره یک عالم ربانی را می بیند؛ ولو به لحظاتی و ولو به این که تا در آن مجلس است، یاد خدا در قلبش زنده می شود و حالش متغیر می شود. این برای چیست؟ چون آنها دائم یاد پروردگار عالم هستند و لذا تا انسان آنها را می بیند، به یاد خدا می افتد و خصوصیتش این است.
لذا این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: چرا تا انسان بعضی را می بیند، یاد خدا می افتد؟ چون آنها همیشه یاد خدایند. چرا تا بعضیها را هم می بیند، نستیربالله و نعوذبالله، دائم یاد گناه و شهوت می افتد؟ چون آنها نه تنها اعضاء و جوارحشان مبتلای به گناه است، بلکه دائم فکرشان هم در گناه است. از این گناه فارغ نشده، نستجیربالله و نعوذبالله دنبال این هستند که گناه دیگری انجام دهند و دائم در فکر گناهند. کما این که اولیاء الهی دائم یاد خدایند.
چطور قبل از آمدن نامحرم، چشمان مردان الهی، خودبهخود بسته میشود؟!
هر دو هم با یک کار شروع می شود، این یک کار خوب را می گیرد و جلو می رود. لذا بیهوده نیست که در روایات داریم: اگر یک کار خیر، کم هم بود، اما استمرار داشته باشد، می ارزد به کارهای خیری که استمرار نداشته باشد. می دانید دلیلش چیست؟ دلیلش این است که وقتی یک کار خوب استمرار داشت، کم کم اعضاء و جوارح دیگر را هم درگیر می کند. مانند امثال آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آیتالله قاضی و ... که در ابتدا چشمشان را کنترل کردند.لذا وقتی بناست در کوچهای بپیچند که نامحرم در آنجاست، آنقدر این چشم عادت کرده که دیگر تحت کنترل فکر الهی قرار گرفته و قبل از اینکه بپیچند، با این که نمی دانند آن طرف کیست، اما بلافاصله چشمشان بسته می شود. این شاید برای من و شما داستان باشد باورمان نشود که معلوم است برای امثال من که هنوز به این مقام نرسیدند، باورش سخت است و این شبیه به یک قصه می ماند که یعنی می شود هنوز نامحرم نیامده، تا می خواهد بپیچد، این چشم بسته شود؟! چگونه اینطور می شود؟ برای اینکه این چشم را از اول تحت کنترل قرار داد و نگذاشت. در خلوت احتمال داشت یک نامحرمی را ببیند، اما نگذاشت و جلوی این چشم را گرفت.
امروزه در خلوت چطور است؟ مگر در خلوت می شود؟ بله، نعوذبالله و نستجیربالله، با دیدن فیلمهای مبتذل در اینترنت. ولی مرد الهی یک نه محکم به این چشم گفت و گفت:به تو اجازه نمی دهم. معلوم است دیگر، وقتی این طور شد، دیگر این چشم درک میکند که الآن می خواهد نامحرم بیاید و خودبهخود بسته می شود. حال، وقتی چشم اینطور شد، زبان را کنترل می کند، دست کنترل می شود و فکر هم کنترل می شود. لذا دیگر این فکر، فکر الهی می شود و مدام یاد خدا می افتد. برای همین است که انسان در چهره علمای ربانی، یاد خدا را می بیند. برای این که این فکر دائم یاد پروردگار عالم است.
چگونه خواب خدا را ببینیم؟!
شاید من این را بیان کرده باشم و یک موقعهایی در مجلس خصوصی بیان کردم که آیتالله العظمی ادیب می فرمودند: تا به حال خدا را خواب دیده اید؟! مگر می شود؟! مگر خدا نعوذبالله جسم است؟ این چه معنی دارد که خدا را در خواب ببینی؟ این، به این معناست که وقتی انسان تمام اعضاء و جوارحش کنترل شد، دیگر معلوم است، آنچه که شب در خواب می بیند، الهی است. اگر کسی الهی شد، معلوم است صد در صد، حتی دیگر در خواب محتلم هم نمی شود (عذر می خواهم، لا حیاء فی الدین)، چه برسد به این که نستجیربالله بخواهد خوابهایش، خوابهای شهوانی و نفسانی باشد. معلوم است، کسی که فکرش در بیداری الهی شد، خوابش هم الهی می شود و خدا را در خواب می بیند. حتی طوری می شود که این تعبیری که ما داریم که خواب حجیت ندارد، برای آنها صدق نمیکند و در خواب خیلی چیزها را می بینند، خیلی از تکالیف را می گیرند و خیلی از کارها به آنها بیان می شود که اینطور کن و آنطور کن، یعنی معلوم است که اصلاً خواب نیستند، کأن بیدارند.
البته در خوابشان هم این جسم دارد یک مقدار استراحت می کند، برای اینکه بالأخره جسم است و نیاز دارد و قاعده این است که این جسم باید استراحت کند، اما این چیزی که بین این عارف و پروردگار عالم هست، این است که اصلاً خواب ندارد. یعنی چه؟ یعنی در همان عالم هم متصل است و در همان حال هم اتصال به پروردگار عالم دارد. لذا می بیند آنچه که در خواب دیده، بعداً محقق می شود و به این، رؤیای صادقه می گویند. حتی مطالب و مسائل دیگری را هم می بیند که اصلاً کأن خواب نیست. لذا به صورت ظاهر این جسم دارد استراحت می کند، اما گویی خواب نیست؛ چون فکر او الهی است.
مبارزه با آیات حیاتبخش الهی، به علت تمایل به گناه!
چرا فکر الهی شد؟ چون از یک جا مبارزه را شروع کرده است. این جهاد با نفس را -که اولیاء خدا اینقدر تأکید میکنند و آیتالله العظمی بهجت می فرمود:کتاب جهاد با نفس شیخ حرعاملی را بخوانید - باید از یک جایی جهاد شروع کرد. اگر در اداره است و این قلم دستش است و می تواند همه کار بکند، جهاد را باید از آنجا شروع کرد و دستش را مواظبت کند و إلا اگر این طور نشد و به گناه افتاد، دیگر حتی با آن مواردی که برای حیات بشریت هم هست، مخالفت می کند. یعنی با این که می داند حیات بشر درآن خوابیده شده، از جمله مسئله قصاص، اما مخالفت می کند.
پروردگار عالم در آیات شریفه 178 و 179 سوره بقره میفرماید: «يا أَيهَا الذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُر بِالْحُر وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثىبِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليم»، «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلكُمْ تَتقُون» لذا تازه انسان به قصاص دعوت هم می شود که شاید متقی شود. آن وقت معلوم است، با این آیه مبارزه می کنند. لذا همان چیزی که معالأسف ما در آن به ظاهر جبهه ملی در زمان حضرت امام در سال شصت دیدیم که اعلامیه دادند و اعلام کردند در میدان امام حسین راهپیمایی کنید؛ امروز هم می بینیم که مجدداً تکرار می شود و امروز روزنامه ای باکمال وقاحت اعلام کرده که علیه قصاص، این حکم غیر انسانی باید حرف زد! یعنی بعد از 32 سال درست همان تعبیری را که آنها بیان کردند، مجدداً جرأت می کنند و می گویند.
امام در آن سال، در 25 خرداد سال 1360 فرمودند: من می خواهم ببینم این راهپیمایی که امروز اعلام شده است، اساسش چیست؟ من دو اعلامیه را که دعوت به راهپیمایی کرده است، دیدهام. در یکی از اعلامیهها لایحه قصاص را به عنوان انگیزه ای برای راهپیمایی قرار داده اند. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در لایحه دیگری که منتشر کرده اند، تعبیرشان، لایحه غیر انسانی بود - که اتفاقاً امروز هم همین را بیان کردند - و ملت مسلمان را دعوت می کنند که در مقابل لایحه قصاص یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند. امام در ادامه می فرمایند:آقایان همه تکلیفها را به جا آوردند و انجام دادند، فقط یک تکلیف مانده بود و آن هم جمهوری اسلامی را بر هم زدن!
همینطور که امروز هم ما می بینیم که این بی شرمها، بی حیاها و اهل گناه اینطور گفتند. من سیاسی صحبت نمی کنم، یک موقع کسی نگوید چرا بحث سیاسی میکنید. من می خواهم بگویم که ببیند وقتی انسان در گناه افتاد و طاعت پروردگار عالم را انجام نداد، تا کجا می رود؟ می رسد به اینجا که به آیات الهی هم رحم نمی کند، تازه آن هم به این آیاتی که برای حیات انسان آمده است، «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلكُمْ تَتقُون»؛ معلوم است اگر قصاص نباشد، هرکس هر غلطی دلش میخواهد، می کند.
وقتی یک عده شروع به قتل و کشتن انسانها می کنند، شروع به دزدی می کنند و ... ؛ صدای مردم درمی آید و می گویند: دو نفر از اینها را اعدام کنید تا درست شود. لذا یک عده با حکم قصاص که در مقابلش حیات بشر است، مقابله می کنند.
لذا امام می فرمایند: تمام تکلیفهایی که بر ما و شما متوجه هست، چه از قشر نویسندگان، روشنفکران، جبهه ها، نهضتها و سایرین، تمام تکالیف فقط منصرف به این شده است که این جمهوری اسلامی را در خارج کشور طور دیگری نمایش دهند، مردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند، دیگر همه چیز درست شده است و فقط این یکی مانده است! من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم از این که غیب نمی دانم، نمی دانستم در چنته اینها چیست، من بعضی از اینها را می پذیرفتم، به ایشان هم محبت میکردم، لکن نمی دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام می کنند.
امام در نهایت تصریح کردند که اینها مرتدند و فرمودند: جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است، بله، جبهه ملی هم ممکن است بگوید که ما این اعلامیه را ندادیم، اگر امروز بعدازظهر آمدند در رادیو اعلام کردند این اعلامیه که حکم ضروری جمیع مسلمین را غیر انسانی خوانده، از ما نبوده، ما هم از آنها می پذیریم.
اما مگر چنین مطلبی را اعلام کردند؟! الآن هم به راحتی و به صراحت می نویسند. چرا؟ چون گناه را می خواهند. لذا من می خواهم این را بیان کنم که اگر انسان به گناه دچار شد، با آیات الهی هم مبارزه می کند، حتی با چیزی که حیاتبخش انسانها هست هم مبارزه می کند. مگر نیست الآن در آمریکا مدام یکدیگر را می کشند و یک عده از مردم صدایشان درآمده که سلاحها را جمع کنید، به همه مجوز سلاح ندهیدد، چرا در مغازه ها سلاح فروش می رود و ... . اما یک عده منافعشان در همین است، معلوم است، وقتی به گناه بیفتی، کشتن انسانها چیزی نیست. اما اولیاء خدا مثل پیامبر می شوند که «أنا طبیب دوار»فرمودند، آنها می روند که جلوی گناه را بگیرند. لذا بهترین مطلب این است که طاعت پروردگارعالم را باید از یک جا شروع کرد و مهمتر از همه این است که از گناه بدت بی اید.
عاقبت سکوت در مقابل دعوت به منکر!
البته به حکم امام، این کسی هم که امروز این مطلب را نوشته، مرتد است. ما هم نباید در مقابل این مسائل سکوت کنیم. یکی از مطالب دیگری که حالا إنشاءالله به فضل الهی روایاتش را برایتان بیان میکنم، این است که اگر اهل طاعت خدا شدی، باید نسبت به دعوت به منکر، عکسالعمل نشان دهی و گفتند که حداقل قضیه، چهره را در هم کشیدن و ناراحت شدن است.
اما اگر هیچ چیزی نگفتید، دو حالت در انسان به وجود می آید: یا خودش مبتلا می شود، یا چون عالم، عالم اثر و مؤثر است، در خانواده اش گیر می افتد و بعداً در نسلش چنین مسئلهای پدیدار میشود، لذا اگر از کسی که هنجارشکنی و گناه علنی می کند، حجاب را به تمسخر می گیرد، مدام فسق و فجور انجام می دهد و ...، بدت نیامد و گفتی اصلاً من ندید می گیرم، چشمت را بستی، اصلاً تذکر ندادی و حتی اخم هم نکردی، خودت یا نسلت مبتلا به آن قضیه خواهید شد.
یا نعوذبالله گاهی انسان به آنها لبخند هم میزند که این لبخند یعنی خودت هم جزء آنها هستی، آرام آرام قلبت خوشش می آید، آرام آرام از عبادت بدت می آید، آرام آرام می بینی نماز برایت سنگین شد، خیلی دوست نداری نماز بخوانی، اولش نماز اول وقت نمی خوانی، بعد آرام آرام نعوذبالله یک درمیان نمازهایت قضا می شود، بعد آرام آرام می بینی گاهی نماز می خوانی، گاهی نماز نمی خوانی و ... . همه اینها حسب روایات شریفه است که بیان خواهم کرد.
لذا اگر انسان در مقابل گناه جبهه نگرفت، آن وقت آرام آرام خودش به آن طرف می رود. یک زمان اهل طاعت بود، یک موقع چشم باز می کند، می بیند نعوذبالله اهل گناه شده است. خیلی حرف است دیگر که از این جبهه در آن جبهه برود. خیلی درد است که انسان خودش جبههاش را اینگونه عوض کند، حالش را حال دیگری کند، حال عبادتش، حال معصیت بشود، حال اطاعتش، حال طغیان بشود و طاغی شود. علت چیست؟ آنها که اهل طاعت الهی هستند، باید بلافاصله تا منکری را دیدند، جبهه گیری کنند و از این که دیگران به آن ها چه می گویند - که مثلاً تندرو یا کندرو یا چه هستند - نهراسند. اگر برای خداست، بگویند، اگر نعوذبالله نفس است که معلوم است آن به هیچ جا نمی رسد. اما برای خدا حرفت را بزن، حرف را برای خدا بزنی، آن طرف دنیا هم که باشد، می رسد.
چرا آسید هاشم حداد، از سایر شاگردان آیت الله قاضی، پیشی گرفتند؟!
پس دو، سه مطلب است که بسیار اهمیت دارد. یکی این که انسان واقعاً اعتقاد قلبی داشته باشد. دوم این که شروع به یک عمل خوب کند و از عمل بد بدش بیاید. اگر شروع به توبه، آن هم توبه نصوح از یک عمل بد نکند «تُوبُوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحا»[13]؛ باید بداند مجدد همان گناه تکرار می شود و بعد از آن گناه به گناه دیگر میافتد، یک موقعی نگاه می کند می بیند همه وجودش گناه شده است.
اما اگر به یک کار خوب عادت کند و آن را تکرار کند، ناگهان میبیند همه اعضاء و جوارح در طاعت الهی است و عبد خدا می شود. این به این معنا هم نیست که حتماً باید روحانی و عالم و چنین و چنان باشد، نخیر، مگر آسید هاشم حداد چه کسی بود؟! یک آهنگر بود که نعل اسب می زد، اما به کجا رسید؟! به جایی رسید که علامه آسید محمدحسین حسینی طهرانی، آن مجتهد بزرگوار؛ شاگرد معرفتی ایشان می شود. خود آسید هاشم حداد هم جزء شاگردان خصوصی آیت الله قاضی آسید هاشم حداد می شود، با این که آخرین گروه آمده، اما از همه آنهایی که قبلاً هم آمدند، بالاتر می زند، چرا؟ یک خصوصیتی که آیتالله قوچانی آسید هاشم حداد از شاگردان آیتالله قاضی آسید هاشم حداد در مورد ایشان می گوید، این است که ایشان، اهل طاعت بود و هر چه آیتالله قاضی آسید هاشم حداد می گفت، باور داشت و بلافاصله عمل می کرد. لذا ببینید آسید هاشم حداد آسید هاشم حداد باور داشت و عمل می کرد، این طور شد.
بهترین حصن حصین
ما هم توسل داشته باشیم.برای این که یک موقعی لنگ نزنیم، زود در حصن حصین برویم که یکی از آنها همین رفتن پیش اولیاء خدا مثل آیتالله خوشوقت است که غریق رحمت الهی شدند. رفتن سر قبورشان برکت دارند، لذا ما باید برویم و حتی به قبورشان پناه ببریم.
یکی از راههای دیگر هم مناجات با خود آقاجان، حضرت حجت است. این که عرض می کنم هر شب با آقا حرف بزنیم، برای همین است. این حصن حصین است. اگر یک شب هم موفق نشدی، بدان حتماً یک خطایی کردی. بدان خطایی از شما سر زده که اجازه صحبت را ندادند. اگر این خطا را پیدا نکردی، آرام آرام می بینی که یک شب، دو شب و یک ماه و ... است که دیگر با آقاجان حرف نمی زنی. با خود میگویی: چه شد که منی که هر شب با آقا حرف می زدم، چندین وقت است که دیگر نمیتوانم؟! بی رودربایستی یعنی از خانه صحبت کردن با آقاجان بیرونت کردند، از این خانه حصن حصین که انسان با آقاجان حرف بزند، تو را بیرون کردند که اگر این طور شود، بدبختی است، معلوم میشود گناه کردیم و اهل گناه شدیم. همان طور که بیان میکنند چشم گناهبین، امام زمانبین نیست. لذا وجود گناهبین، وجودی که به گناه مبتلا شده، چون خطایی کرده و آن خطا را رها نکرده و تکرارش هم کرده؛ دیگرتوفیق صحبت کردن با آقا حضرت حجت را نخواهد داشت.
با آقاجان حرف بزنیم. «السلام علیک یا مولای یا بقیة الله»خدا گواه است بهترین حصن حصین هم خود آقاجان است. اگر با او حرف زدی و عادت کردی، خدا می داند غوغا می شود.
آقاجان! چه کنیم، کسی را جز شما نداریم. من یک موقع که حرف می زنم، اصلاً دیگر دوست ندارم جوان ها را ببینم؛ چون یک موقعی می بینم این جوانهای خوب ما یک حال دیگر دارند، تعجب می کنم چقدر پاکی، چقدر حال باصفا دارند. خوش به سعادتتان، تا اسم آقاجان می آید، بعضی منقلب می شوند، معلوم است این قلب آماده است. چون قلبی که آماده باشد، تا اسم آقاجان می آید، حالش متغیر می شود.
عرض کردهام یک مرد الهی، ولی خدایی در شب تاسوعا مدام راه میرفت و فقط میگفت: اباالفضل، عباس، اباالفضل، عباس، با همین دو کلمه هم زار زار گریه میکرد. گاهی یک ربع، بیست دقیقه، گاهی نیم ساعت، بستگی به آن حال و مطلب داشت. به قول خودش می گفت هر چه حواله دهند. همینطور اباالفضل، عباس میگفت و اشک می ریخت. حالا یک موقعی خود اباعبدالله را هم نعوذبالله، نستجیربالله جلوی ما ذبح هم کنند، ماهیچ حسی نخواهیم داشت. اما آنها چه! با اسمشان متغیر میشوند.
حالا بعضی هم همینطور هستند، تا اسم آقاجان می آید، تا می گویند: «السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان»، حالشان عوض میشود، وضعشان منقلب می شود، اشکشان جاری می شود و ... . معلوم است این قلب تپش برای آقاجان می زند، این عجل لولیک الفرج را دارد با قلبش میگوید، قلب میخواهد، خوش به سعادتشان.
یابن الحسن! آقاجان! می شود ما هم اینطور شویم، می شود ما هم تا اسم شما را بشنویم، حالی به حالی شویم، منقلب شویم، وضعمان عوض شود و ... که انتظار حقیقی، این است.
منابع:
[1]. نهج الفصاحه، ص: 229
[2]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[3]. عيون الحكم و المواعظ، ص:25
[4]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[5]. غرر الحكم : ٤٠٨٥ .
[6]. غرر الحكم : ٣١٩٢ .
[7]. قیامت/ 3
[8]. قیامت/ 4
[9]. قیامت/ 5
[10]. قیامت/ 6
[11]. كنز العمال : ٥١٣٧ .
[12]. ذاریات/ 55.
[13]. تحریم/ 8
نظر شما