خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: این کتاب توسط سید حمید سجادیمنش نوشته شده است و همانطور که در ابتدای اثر اشاره میکند، جرقه تولید آن با یک گفتگوی تصویری زده شده است؛ مصاحبه با سردار محمدجعفر اسدی از فرماندهان سپاه و جنگ.
پیشنهاد نوشتن کتاب خاطرات سردار اسدی به سجادیمنش داده شده و تنها مرجع قابل استفاده برای نوشتن کتاب نیز، نوارهای همان مصاحبه تصویری و مهمتر از آن شخص سردار اسدی بوده است. حاصل پیاده کردن گفتگوهای تصویری و مصاحبههای صوتی تکمیلی، به دو بخش تقسیم شده و بخش سوم نیز به اسناد و عکسها اختصاص پیدا کرده است. به این ترتیب دفتر اول کتاب، مرور خطی خاطرات کودکی تا پایان جنگ و دفتر دوم هم به خاطرات کوتاهی که الزاما توالی زمانی در آنها رعایت نشده، اختصاص دارد.
«طلیعه»، «شمیم در خاک رفته!»، «اولین لکههای سرخ»، «شروع بعد از پایان!»، «کویتخانه!»، «سنگریزه سیاه»، «اتهام: دو ماه غیبت!»، «آن دو نفر»، «اولین میلهها»، «تثبیت»، «ودیعه وداع»، «آغاز آتش»، «اولین شعلهها»، «شعلههای زمینی»، «پیژامه تقوا!»، «جایش پر نشد!»، «اشتباه»، «اخم رهایی»، «غذای خانگی»، «حمله آهنی»، «اطلاعات روحی»، «شوق آمدن»، «فرصت یاد»، «عاشورای هاشم»، «بیقرار همزبان»، «دیدهبان»، «چریکهای مخملی»، «عروسی سیاه»، «ایزد داریوش، بزرگه!»، «میزبانی ماهی»، «طرحهای آبکی!»، «یک، یک، مساوی!»، «جنگ ایدهها»، «موزه صحرایی»، «استخاره»، «روایت فتح»، «پروانههای یقین»، «از صبح انتظار تا شب آغاز»، «غوغای رسیدن»، «نیش و نوش!»، «سند حاج عمران!»، «شهادت و معما!»، «سفر سنگ»، «پیشانی مرتضی»، «نام بلند»، «قمرچین!»، «باور مهندس»، «وای به حالت!»، «دایره پیام»، «نه این، نه آن!»، «پارتی بازی خدا!»، «پیشیمان نبودم.»، «بدر المهدی!»، «سهم آب رسان»، «اعتماد به چشم!»، «در صف بهشت!»، «تاخیر پنجساله!»، «معجزه آبی»، «پروانه بیپروا»، «دکل عروج»، «هدایت سوم»، «تاوان ایران گیت!»، «از فرعی به اصلی»، «من ماندم و ...»، «اخراج به آسمان!»، «آفتاب حلبچه!»، «صخرههای سربلند»، «منم برم؟»، «تکرار تجاوز!»، «دروغ جاویدان!» و «اسناد و تصاویر» عناوین بخشهای مختلف این کتاب هستند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
همان روزهای اول، خبر دادند چند نفربر امریکایی به لشکر خوزستان تحویل شده و اولین جایی که آزمایش میشود تیپ دزفول است. چند روز بعد، دیدیم نفربری، سراسیمه و بهتاخت و انگار کسی در تعقیبش باشد، وارد پادگان شد و هنگام ورود، یک لنگه از درها را از جا کند و با خودش آورد داخل. غشغش خنده سربازها و درجهدارانی، که توی محوطه بودند، با دیدن قیافه ترش و اخموی سرهنگ خزایی، جانشین تیپ، که پریشان، از نفربر بیرون میآمد، توی دهانها ماسید و از هیچکس صدا در نیامد. همه میدانستند اگر سرهنگ عصبانی شود، هیچ دلیلی برای فرونشاندن خشم خود نمیبینند. اگرچه یکی دو نفر از درجهدارها که دل خوشی از او نداشتند زیر لب چند حرف گنده نثارش کردند...
این کتاب با 396 صفحه مصور، شمارگان 2 هزار و 500 نسخه و قیمت 13 هزار و 900 تومان منتشر شده است.
نظر شما