پیام‌نما

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ * * * و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما می‌افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی‌تردید عذابم سخت است. * * * گر سپاس خدا كنيد اكنون / نعمت خويش را كنيم افزون

۵ آبان ۱۳۹۲، ۱۴:۱۴

پاتوق شعر و ادب برای بچه‌های کار

دختر شانزده ساله:«من خارق العاده خواهم شد»

 دختر شانزده ساله:«من خارق العاده خواهم شد»

دست‌نوشته‌اش را که می‌خواند، همه روی جمله آخر میخکوب می‌شوند. روی «من خارق العاده خواهم شد»ی که از دهان یک دختر 16 ساله کار و خیابان بیرون می‌آید.

مجله مهر: زینب تا یاد داشته در زندگی اش رنج کشیده، پدری نداشته، مدرسه ای نرفته، بیشتر وقت خود را کار کرده تا سفره خانواده اش بی نان نباشد و حالا فهمیده است که با تمام کمبودها و رنج هایش چقدر با استعداد شعر می گوید و داستان می نویسد.

پنجشنبه‌ها، هر جای شهر که مشغول دستفروشی باشد سر ساعت خود را به خانه ایرانی مولوی می رساند تا در جمع "صحبت خوبان" حاضر شود. جایی که در آن خبری از درد و رنج های کودکان کار نیست. آنها اینجا می آيند تا از دردها و رنج هایشان بنویسند و بسرایند و سبک بشوند؛ شاید از کنار همین جلسه‌ها چند سال بعد شاعران و نویسندگان جوانی ظهور کنند که امروزشان شباهتی به گذشته ای که با خاطرات دستفروشی و کارهای سخت کارگاهی گذشته نداشته باشد.

من عطار، تو شیخ بهایی

بهانه را جمعیت مستقل امداد دانشجویی– مردمی امام علی(ع) جور کرده. در یکی از اتاق های خانه ایرانی مولوی در حوالی میدان محمدیه که مدت هاست برای حمایت از کودکان کار و خیابان و زنان بی سرپرست و بد سرپرست به راه انداخته است. بچه ها دور تا دور هم روی یک قالیچه نشسته اند و برگه های سفید و مداد جلوشان چیده شده و با دقت به حرف‌های معلمی که از مولانا و سعدی و خیام می گوید گوش می دهند.

اینجا شاید بشود گفت اولین کلاسی است که به طور اختصاصی با برنامه ریزی دقیق برای کشف استعدادهای نهفته کودکان کار و محروم از تحصیل و فارغ از یک شناسنامه کوچک بر پا شده و دارد هر روز برای خود به دور از چشم محافل ادبی مشهور، شاعر و نویسنده کودک و نوجوان رنج کشیده ای را کشف و آموزش می دهد.

فرزاد حسینی همراه با مرتضی کی‌منش از اعضای فعال جمعیت مستقل امداد دانشجویی– مردمی امام علی (ع) دو نفری هستند که این کلاس یا به قولی محفل صحبت خوبان را بر پا کردند. فرزاد حسینی می گوید: از دی ماه 1391 کلاس های صحبت خوبان را راه انداختیم. هدفمان کشف استعداد کودکان آسیب دیده بود و برای پیدا کردن نام این کلاس ها، تفالی به دیوان حافظ زدیم که آمد: حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو/ به قول حافظ و فتوای پیر صاحب فن

او توضیح می دهد: در این کلاس می خواهیم کودکانی را کشف کنیم که دارای استعدادهای خاص زبانی- کلامی هستند. آنها را برورش دهیم و به درجات بالای ادبی و هنری برسانیم. از آنجا که این بچه ها در میان سختی ها رشد کرده اند قاعدتا مسئولیت بیشتری در برابر معضلات اجتماعی در خود احساس می کنند و نوشته های آنها ارزش بیشتری دارد.

کلاس صحبت خوبان به صورت ترمیک برگزار می شود و هر ترم آن هفت جلسه دارد. شیوه برگزاری کلاس معمولا به این شکل است که داستانی از یکی از شخصیت های برجسته ادبی مثل مولانا، عطار، حافظ و...در کلاس اجرا می شود سپس خالق اثر به بچه ها معرفی می شود. مثلا اگر قصه از عطار باشد از بچه ها پرسیده می شود که چه کسی دوست دارد عطار کلاس باشد و در این کلاس یاد این شاعر را زنده کند؟

کسی که به عنوان عطار کلاس برگزیده می شود از آن پس در کلا س به همین نام صدا خواهد شد و هر جلسه باید درباره زندگی نامه آن شاعر صحبت کند یا تاتری اجرا کند. به این ترتیب بچه ها با تک تک این بزرگان آشنا می شوند.

مرتضی کی منش می گوید: در کلاس صحبت خوبان، از خوبان ادبیات ایران صحبت می شود، سرگذشت آنان و شعرها و نثرهایشان به زبان امروز بازگو می شود و در بیشتر جلسات یکی از قصه های مکتوب به قلم و اندیشه این بزرگان در کلاس به صورت نمایشی برای بچه ها اجرا می شود. این اجراها مسائل و مشکلات دنیای امروز و زندگی روزمره بچه ها را گاه به طنز و گاه به جد وارد اصل قصه می کند تا هر چه بیشتر لزوم انس با ادبیات را برای بچه ها نشان دهد. بچه هایی بودند که کم ترین علاقه ای به مطالعه نداشتند و حالا احساس می کنند پاسخ بسیاری از سوالاتشان لابلای صفحات ساده همین کتاب ها خاک خورده است.

کی منش معتقد است افراد معمولا تمایل دارند تنها در غذا رسانی به خانواده های نیازمند کمک کنند. درست است که غذا نیاز اولیه است وباید تامین شود و درصد عمده کمک ها به‌ آن تعلق می گیرد، اما اگر به نیازهای روحی و فرهنگی کودکان رسیدگی نشود آینده روشنی در انتظارشان نیست.

شاعرانگی‌های دخترک مدرسه نرفته

به سر تا سر کلاس که نگاه می کنیم بچه ها از همایون 9 ساله گرفته تا فرشته 17 ساله با نگاهی پر از پرسش دور تا دور هم نشسته اند و گوش تا گوش به حرف های معلم دقت می کنند تا جایی که قرار است هر کدامشان بعد از اینکه مدتی تمرکز گرفتند و چشم های خود را بسته اند، روی برگه های سفید را با مداد خود پر کنند از حرف های درونشان، وقتی زمان نوشتن تمام می شود دیگر برگه های سفید پر از جمله های کوتاه بچه هایی شده است که رنج با آنها هم خانه است.

محدثه 12 ساله نوشته است: آسمان ابریست، حالمان بد نیست، در میان خلوتی ساکت، کودکی با ذوق، با شتاب و شوق، می دود آرام، شوق پرواز پرستوها، رویش گل ها، غرش ابران، بارش باران، کودکی تنها، گوشه ای نالان، همچو مروارید، اشک هایش می چکد آرام.

وقتی کلاس با خواندن تک تک دست نوشته های بچه ها تمام می شود به سراغ زینب می رویم. دختری که در کلاس دست نوشته اش با بقیه بچه ها فرق دیگری داشت، زینب 16 سال دارد اما به مدرسه نرفته و شناسنامه ای ندارد. با خواهر هم سن و سال خودش فرشته به کلاس صحبت خوبان می آيد.

او در حال حاضر در خانه ایرانی مولوی درس می خواند و کلاس سوم است. می گوید: من به خاطر اینکه از بچگی به سر کار می رفتم به مدرسه نرفتم الان هم چون پدرم 7سال است که مرده و من و مادرم خرج خانه را یعنی خرج دو برادر کوچک تر و خواهر بزرگ تر از خودم را در می آوریم، یک روز توسط یکی از همسایه ها ما با خانه ایرانی مولوی آشنا شدیم و اینجا آمدیم.

زینب با سواد کمش خوشحال است که می تواند نام کوچه ها و خیابان ها را بخواهد به قول خودش یکی از آرزوهایش این بوده است که بتواند نام کوچه ها و خیابان ها را بخواند اما چون سواد نداشته هر بار مجبور می شده از خواهر بزرگ ترش فرشته که 17 سال دارد نام ها را بپرسد اما اکنون خودش تمام آن نوشته ها را می خواند و حتی می نویسد.

فرشته خواهر زینب هم از رنج ها و سختی هایی که در زندگی کشیده اند تعریف می کند از زمانی که برای رفتن به سر کار و در آوردن خرج خانه مجبور می شود ترک تحصیل بکند. او می گوید: الان که به این کلاس ها می آيم کتاب خواندنم زیادتر شده است، این کلاس باعث شده است هر چه که در درونم هست را بنویسم و اینطوری کمی آروم می شوم.

آرزوی فرشته و زینب هر دو این است که آنقدر پول دار شوند که همه فقیرها را نجات دهند: دوست داریم خانه بخریم، ماشین بخریم، برای مادرمان خدمتکار بیاوریم و یک خانه ایرانی مثل اینجا در افریقا برپا کنیم، ما باید تلاش کنیم تا به آرزوهایمان برسیم، ما می خواهیم آنقدر مشهور شویم که همه ما را دوست داشته باشند.

زینب می گوید: کلاس صحبت خوبان باعث شد خودم را بشناسم و بدانم چقدر ارزش دارم، خودم نمی دانستم که می توانم اینقدر شعر و داستان بنویسم. گاهی مادرم می گوید که این ها را خودت نمی نویسی باور نمی کند. اما با تمرکز کردن هر آنچه که در دلم هست می نویسم این را تا به حال به کسی نگفتم. همه نوشته های من از زندگی خودم گرفته شده است.

معصومه 14 ساله هم که در کنار زینب و فرشته نشسته است وسط حرف هایشان می پرد و می گوید: من خیلی به کتاب های علمی علاقه دارم. می خواهم برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروم اما مادرم گفته اگر برای دانشگاه قرار باشد پول خرج کنیم تو نمی توانی در دانشگاه درس بخوانی. به خاطر همین من سعی می کنم خوب درس بخوانم تا در دانشگاه بدون پول قبول شوم.

آخرش خوشبختی در انتظار من است

کلاس های داستان نویسی و شعرخوانی بچه های کار، نه فقط آنها را با ادبیات و توانمندی هایشان آشنا می کند، که بهانه ای برای آشنایی با حقوقشان است. این را فرزاد حسینی می گوید. او معتقد است این بچه ها با شرکت در کلاس های آموزشی می توانند بدانند که به عنوان یک انسان با بقیه بچه ها هیچ فرقی ندارند. حتی این بچه ها بسیار آزادتر از دیگر بچه ها فکر می کنند، او می گوید: ما همیشه با این بچه ها مثل بقیه برخورد می کنیم و احساس ترحمی به آنها نداریم حتی شده است ما در کلاس از رنج های دیگران مثلا مردم آفریقا برایشان می گوییم یا کسانی که بیمار هستند تا اینکه آنها در میان آن رنج خودشان را فراموش کنند.

زینب در حالی که وسایلش را در کوله پشتی اش می گذارد همانطور که سرش پایین است می گوید: من خیلی به زندگی امیدوارم، من که اول زندگی ام خوشبخت نبودم و همه اش سختی کشیدم اما امید دارم که آخرش خوشبختی در انتظار من است. هر انسانی در اول یا اخر زندگی اش یک خوشبختی دارد و من منتظر آن خوشبختی هستم و برای رسیدن به آن سعی می کنم.

از او می خواهیم که یکبار دیگر دست نوشته که سر کلاس بر روی آن برگه سفید نوشته بود را برایمان بخواند و او با نگاهی سر به زیر، بلند می خواند:

این روزهای تلخ می رود و روزی می رسد

که کسی در دنیا نمی ماند که غمگین باشد

من رویا دیدم که همه زجرها به خنده تبدیل می شود

این یک رویا نیست

ما آینده دنیاییم

باید دنیایمان را از غم و بدبختی و آوارگی نجات بدهیم

من خارق العاده خواهم شد

من مثل یک روح از دیوارها خواهم گذشت

و می بینم که غمی در دنیا نمی ماند

 

 زهره شریفی

کد خبر 2404466

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha