پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۰۴

گزارش مهر/

خالق اشعار عاشورایی در بستر بیماری/ وقتی پهلوی شکسته قافیه می‌شود

خالق اشعار عاشورایی در بستر بیماری/ وقتی پهلوی شکسته قافیه می‌شود

قم - خبرگزاری مهر: سید تقی قریشی شاعری است که سال‌ها مداحان از اشعار او در مجالس عزاداری استفاده می‌کردند اما حالا نه نایی برای قلم به دست گرفتن برایش مانده و نه توانی برای کنار هم گذاشتن کلمات.

به گزارش خبرنگار مهر، یک تخت رو به آفتاب، چند تکه کاغذ دست‌نوشته‌هایی که دارد می‌پوسد و یک دفترچه شعر تمام چیزی است که برایش مانده است. چشم‌هایش برق خاصی دارد. مرتب به اطرافیان نگاه می‌کند و لبخند می‌زند اما توان حرف زدن ندارد. دست‌هایش می‌لرزد و به گفته همسرش گاهی حتی پسرانش را به خاطر نمی‌آورد. سید تقی قریشی، شاعر خوش ذوق دیروز، امروز مانند کودکی پوشینه می‌شود و به تنهایی نمی‌تواند راه برود.

سر ظهر است و آسمان آرام. حال و هوای محرم شهر را فراگرفته. می‌خواستم بدانم حالا که محرم ۱۴۳۶ از راه رسیده، آنهایی که سال‌ها است مردم را با روضه و مداحی و اشعارشان می‌گریاندند کجا هستند و چه می‌کنند.

نام سید تقی قریشی را از کسانی شنیده بودم که عمرشان را در مجالس اهل بیت(ع) سر کرده بودند. او شاعری است که سال‌ها مداحان و منبری‌ها از اشعار او در روضه‌ها استفاده می‌کردند اما حالا نه نایی برای قلم به دست گرفتن برایش مانده و نه توانی برای کنار هم گذاشتن کلمات.

پارچه فروش خوش مشرب و خوش فکر سرای حاج عباس قلی در بازار، این روزها، تنهایی‌هایش را با همسرش و فرزندانی قسمت می‌کند که وقتی درباره جوانی پدرشان و روزگار سلامتی‌اش حرف می‌زنند، غم صدایشان را می‌لرزاند.

پیرمرد خندان، گریست

«جوان که بود، اشعار عاشقانه می‌گفت. غزل یا شعر سپید. حتی یکی از شعرهایش را یکی از خواننده‌های قدیمی خواند. یک اتفاق اما نگاهش به شاعری را تغییر داد. یک شب در سربازی خواب مادرش، حضرت زهرا(س) را دید. همان موقع تصمیم گرفت که شعری برای ایشان بسراید. فردا پدر و مادرش به سراغش می‌آیند. مادرش می‌گوید خواب دیده حضرت زهرا(س) لباس سبزی به سید تقی هدیه می‌دهد برای تشکر از شعرش. همان شد که دیگر اشعار عاشقانه را گوشه‌‌ای پنهان کرد و شروع کرد به شعر آئینی گفتن.»

سید تقی قریشی

همسرش این روزها نقش مهربان‌ترین پرستار را برایش ایفا می‌کند. توانایی‌های سید تقی هر روز کمتر می‌شود اما خانم قریشی روزگار جوانی و درخشش سید تقی را خوب یادش است: «غروب که برمی‌گشت از بازار اول شام سبکی پیش ما می‌خورد و می‌رفت آن اتاق عقبی. اتاق شعرش بود. یک ساعتی می‌نشست و بعد با اشعارش درباره اهل بیت(ع) یا مناسبت‌های مختلف برمی‌گشت. گاهی تعجب می‌کردم مغزش چطور آنقدر خوب کار می‌کند.» مغز آقای قریشی اما این روزها آنطور که پزشکان می‌گویند، به سرعت در حال کوچک شدن است. هم فراموشی دارد و هم مشکلات حرکتی.

شنیده بودم آقای قریشی آلزایمر گرفته. می‌گویند آلزایمری‌ها احساسات را درک نمی‌کنند. با این حال وقتی همسرش خاطره خواب حضرت زهرا(س) را تعریف می‌کرد، شانه‌هایش شروع کرد به لرزیدن و اشک از چشمانش جاری شد. معلوم بود همه چیز را خوب درک می‌کند.

«همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. به تشویق یکی از دوستانش در یک کارخانه سرمایه‌گذاری کرد و شکست خورد. پایش به کلانتری و جاهایی باز شد که هیچ وقت نرفته بود. سر و کله زدن با طلبکار و ترس از آبروی چندین و چند ساله در بازار او را به این روز انداخت. دکتر گفت شوک عصبی است.» خانم قریشی داستان بیماری‌ شوهرش را با حسرتی عمیق تعریف می‌کند. حسرت از روزهایی که سید تقی سالم بود و سر حال. زمانی که کلماتش به مجالس اهل بیت(ع) جان می‌بخشید و اشک از دیده‌ها جاری می‌کرد.

«هر جا می‌رفتیم، تأثیر اشعارش را در مجالس عزاداری و نوحه‌خوانی می‌دیدم. در مکه، مشهد، کربلا... بارها اتفاق می‌افتاد که شعری از بلندگویی پخش می‌شد و یکی از اشعار سید تقی بود.»

محمدرضا و امیرحسین، پسران سید تقی قریشی هر کدام به شکلی در کسب و کار راه پدر را ادامه داده‌اند اما هیچ کدام شاعر نشده‌اند. یکی از پسرها همان حجره بازار را می‌چرخاند. دومی کسب و کار دیگری در گوشه‌ای از این شهر راه انداخته. هر چند از دیدن وضعیت پدر ناراحت می‌شوند اما باز خدا را شکر می‌کنند، که هنوز زنده است و نفسش به خانه برکت می‌دهد.

وقتی پهلوی شکسته قافیه می‌شود

کتاب شعر آقای قریشی را که ورق می‌زنم بیشتر اشعار اسم و یاد حضرت زهرا(س) دارند. پهلوی شکسته و چهره نیلی گویا قافیه مورد علاقه او بوده. حتی اگر خانواده‌اش هم از علاقه خاص او به حضرت زهرا(س) چیزی نمی‌گفتند، لرزش شانه‌هایش هنگامی که این اشعار خوانده می‌شد، به اندازه کافی گویا بود.

محمدرضا، پسر بزرگ آقای قریشی این روزها حجره پدرش در بازار را اداره می‌کند. یادش می‌آید روزهایی را که مداحان پرسان پرسان می‌آمدند بازار و از پدرش شعر می‌گرفتند تا در مجالس بخوانند.

شاید سید تقی قریشی این روزها توان ذهنی برای سرودن نداشته اما شعرهایی که حاصل عمرش هستند هنوز در منبرها توسط مداحان خوانده می‌شوند و دفتر شعرش همچنان بین آنها دست به دست می‌شود.

سید تقی قریشی

وقتی موضوع سخن مدح یا نوحه‌سرایی برای اهل بیت(ع) باشد، هر کلمه و بیتی زیباست. با این حال به نظر می‌رسد مردم یک شعر سید تقی قریشی را بیش از همه به خاطر سپرده باشند؛ شعری درباره علم‌دار بی دست کربلا... شعری که وقتی از زبان دیگران می‌شنود، با تمام بی رمقی، دست‌هایش رعشه می‌افتد و اشک از چشمانش جاری می‌شود...

عباس آنکه در محنش آسمان گریست / دل در عزاش خون شد و با چشم جان گریست‏

آنجا که دیدگان فلک بارد اشک و خون  / در خورد ماتم و غم او کی توان گریست‏

چون پاره گشت مشک ز تیر جفای خصم  / بر آب رفته ساقی لب‏تشنگان گریست‏

 دستش جدا ز پیکر و چشمش نشان تیر  / دور از فغان و العطش کودکان گریست‏

  مرگ از خدای طلب چون بریخت آب  / خم شد ز ناامیدی و از سوز جان گریست‏

 بی‏دست سرنگون به زمین شد ز صدر زین  / زین غصه همنوای زمین، آسمان گریست‏

..................................
زینب آخوندی

 

کد خبر 2418834