پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۱

اشعار «شب شعر عاشورا»؛

ای غم بگو چرا ز دلم پا نمی‌شوی

ای غم بگو چرا ز دلم پا نمی‌شوی

همزمان با اربعین حسینی گزیده‌ای از اشعار بیست و نهمین «شب شعر عاشورا» منتشر شد.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: همزمان با اربعین حسینی گزیده‌ای از اشعار عاشورایی بیست و نهمین «شب شعر عاشورا» از سوی خبرگزاری مهر منتشر می‌شود.

لازم به یادآوری است که این اشعار همگی از سوی شاعران سراینده آنها در مراسم ویژه‌‌ای که با همین عنوان در شهر شیراز برگزار شده، ارائه شده‌اند:

گدازه‌های جگر را چگونه با تو بگویم

گزاره‌های شرر را چگونه با تو بگویم

به فرض گفتمت از داغ سر بریدن و غارت

به نیزه رفتن سر را چگونه با تو بگویم

نه اینکه شرح غم تیر خوردن آسان است

حدیث تیر سه پر را چگونه با تو بگویم

گذشته بر سر ما آنچه را...نه مانده زبانم

اشاره‌های خبر را چگونه با تو بگویم

برای آب عمو رفت و بند گشته زبانم

که ربط آب و قمر را چگونه با تو بگویم

سوار اسب بگردند تا به روی بدنها

هجوم چند نفر را چگونه با تو بگویم

ز گاهواره و طفلش نگویم اول قصه...!!

شهاب زودگذر را چگونه با تو بگویم

به یاد آنهمه ماه و ستاره‌ای که فرو ریخت

سروده‌های سحر را چگونه با تو بگویم

بقیع... جده من نیز گفت با تو گمانم

که درد ضربه در را چگونه با تو بگویم

امیر رسولی- زنجان

.......................

روضه كنار روضه رضوان شروع شد

از آن دقیقه بود كه توفان شروع شد

از آن دقیقه بغض، خودش را شهید كرد

از آن دقیقه سوره باران شروع شد

از گرگ‌ها و پیرهن پاره پدر

یك روضه مثل قصه كنعان شروع شد

از مجلس شراب حكایات دیگری

با خیزران ِ بر لب و دندان شروع شد

راوی نشو ز قصه انگشترش كه وای

آرام ...ماجرای سلیمان شروع شد...

"بودند دیو و دد همه سیراب و می مكید"....

بر نیزه‌ها...تلاوت قرآن شروع شد!

شهر مدینه راوی بغض تو می شود

از سمت كوچه خانه ی احزان شروع شد

زهرای دشت ماریه...یا بضعة الحسین!!

ما را ببخش، روضه كه عریان شروع شد؛

دیدیم سمت خاك حسن های در بقیع

بهر حسین شام غریبان شروع شد...

امیر مرزبان

.........................

ای غم بگو چرا ز دلم پا نمیشوی

ای زخم هجر از چه مداوا نمیشوی

دست فراق سایه فكنده به خانه‌ام

خورشید وصل كی دمد از آستانه‌ام

چشمم چقدر بی تو ستاره شمرده است

تا صبح گریه كرده و خوابش نبرده است

شش ماه می‌شود كه مرا جا گذاشتند

بر اشك‌های خواهش من پا گذاشتند

شش ماه سایبان سرم را ندیده‌ام

شش ماه می‌شود پدرم را ندیده‌ام

شش ماه پیش نیمه شبی با قبیله رفت

با اهل و با عیال خودش، با عقیله رفت

شش ماه پیش دختر خود را پدر نبرد

رفت و مرا به مادرش ام‌البنین سپرد

یارب همیشه سایه او مستدام باد

باران احترام بر آنها مدام باد

هرگز نرفته از سر دختر هوای او

روزی هزار نامه نوشتم برای او

بعد از سلام و عرض ادب محضر پدر

 گفتم چه آمده به سر دختر پدر:

بابا بدون تو پر و بالی نداشتم

غیر از غم فراق ملالی نداشتم

صبحم بدون نورتو جز شام تارنیست

چون من كسی ز دوری تو بی قرار نیست

از قرص ماه قافله تا قرص آفتاب

از عمه تا سكینه و از نجمه تا رباب

میدانم آن زمان كه رسد نامه، دست تان

در كوفه دور هم همه جمعید و شادمان

من دختر غریب غروب مدینه‌ام

دلتنگ طبع شعر بلند سكینه‌ام

از دردهای من بگذر از خودت بگو

از بچه‌های قافله از عمه از عمو

خوب است حال و روز تو و كاروان تو

خوب است حال دختر شیرین زبان تو

خود را به خواب در بر دردانه میزنی

هر شب به موی خواهر من شانه میزنی

خورشیدم از ستاره برایم سخن بگو

از طفل شیرخواره برایم سخن بگو

باید بزرگتر شده باشد برادرم

دیگر گمان كنم كه به جایش نیاورم

كس مثل شیرخواره ما دل نمی برد

وقتش رسیده است كه دندان در آورد

چون بچه های دیگرتان لب كه وا كند

هنگام تشنگی ش عمو را صدا كند

گفتم عمو و یاد من افتاد مادرت

-ام البنین-سلام رسانده به محضرت

دلتنگ حال راز و نیاز و دعای توست

دلودلواپس تو و همه بچه های توست

میگفت عمه ام نگران بود از این سفر

ای كاش این سفر نشود آخرین سفر

غم از كنار خویش جدایم نمی كند

كابوس نیمه شب كه رهایم نمی كند

دیدم به خواب تشنه،لب بچه ماهی است

دریا به سوی نهر پر از آب راهی است

در خواب دیده ام كه بیابان غبار شد

خورشید روی قله نی آشكار شد

در خواب دیده ام به تنی حمله می كنند

صد گرگ سمت پیرهنی حمله می كنند

برگرد تا كه مرگ سراغم نیامده

آفت به گوشه گوشه باغم نیامده

بنشین كنار من، بنشینم كنار تو

محسن عرب‌خالقی- تهران

.................

می‌شود آرام و قلبش بی‌صدا تر می‌زند

تا که بابا، شانه بر گیسوی دختر می‌زند

یابن زهرا ! من چه خوشبختم که اسمم فاطمه‌ست

تا صدایم می‌زنی، بابا ! دلم پر می‌زند

فاطمه‌ هستم، کمی کمتر به کوچه می‌روم

دل پریشان می‌شوم وقتی کسی در می‌زند

شعر می‌گویم از عاشورای تو، شعرم ولی

تا به خیمه می‌رسد آتش به دفتر می‌زند

دارم انگار از کنار خیمه ‌می‌بینم هنوز

دارد اصغر روی دستان تو پرپر می‌زند

من خودم هم خواهرم، اما ندانستم چرا؟

بوسه، زینب بر گلویت جای مادر می‌زند

پیکرت بر خاک و ما را می‌کشاند ساربان

بانگ رفتن تا از آن دشت معطر می‌زند

سر بزن بابا به ما، این خواهر شیرین زبان

دارد آخر هی نمک بر زخم خواهر می‌زند

گاه می‌گویم به زجر او را نزن جدش علی‌ست

تا که می‌گویم علی، نامرد بدتر می‌زند

می‌شود دردش زیاد و می‌شود رنگش سیاه

لطمه بر جای کبودی‌ چون مکرر می‌زند

بارها گفتم رقیه! صبر کن، بابا شبی،

از سفر می‌آید و حتما به ما سر می‌زند

حرفهایت با صدای ما به عالم می‌رسد

عالمی از داغ تو بر سینه، بر سر می‌زند

عالمی آخر به حرف خون تو دل می‌دهد

تکیه دنیا آخرش بر نام حیدر می‌زند

قاسم صرافان

.............

می رسد با کمی از داغ تو جان بر لب ها

تاب آورده چه سان جان تو با این تب ها!؟

در حضور تو مبادا سخن از آب شود

وای اگر پیش تو خشکی زده باشد لب ها

بی جهت نام تو را فاطمه ننهاد حسین

تا شوی "ام ابیها"ی پدر این شب ها

کاروانِ سرِ بر نیزه به راه افتاده است

سربلند آن که نشسته است بر این مرکب ها

ای تو که بنت حسینی و عروس حسنی

هر کسی نیست چنین لایق این منسب ها

وای اگر از غم تو ذکر مصیبت نکند

روضه خوان باد چه انداخته در غبغب!؟ ها!؟

آل ابلیس همه دشمن آل علی اند

کینه ذاتی شده در سلسله ی عقرب ها

وصله ی خصم به دامان تو کی می چسبد؟

هر قدر بد بنویسند ز تو مُصعب ها

علی فردوسی

کد خبر 2442237

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha