به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، آيت الله مجتبي تهراني در آغاز نوشتار خود آورده است : ما در اينجا براي اتمام مباحث و تعميم فائده، خطبه منقول در اصول كافي را شرح و بسط مي دهيم. امام صادق عليه السلام مي فرمايند : هنگامي كه علي عليه السلام خطبه مي خواندند، همام بلند شد و عرض كرد : صف لنا صقه المومن كاننا ننظر اليه. براي ما توصيف بفرماييد مومن را، مانند آن كه او را مي بينيم. فقال: يا همام! المومن هو الكيس الفطن. فرمودند: اي همام! مومن، زيرك و با هوش است. برخي كيس و فطن را به يك معنا گرفته اند و فطن را تاكيد كيس دانسته اند. اما با مراجعه به كتب لغت، روشن مي شود ميان اين دو واژه تفاوت است. كيس در مقابل احمق است و به زيركي خدادادي اطلاق مي شود. معني روايت اين مي شود، كه مومن عاقل و چيز فهم است، از اين رو مي توان گفت كياست به ادراك كليات (ادراك جزئيات) اطلاق مي شود. يكي از دلايل اختلاف فطانت و كياست روايتي از رسول الله صلي الله عليه وآله است كه نشان مي دهد فطن تاكيد كيس نيست. قال رسول الله: المومن كيس الفطن الحذر، مومن عاقل و چيز فهم و محتاط است. در روايتي ديگر، روايت همام به صورت تمثيلي پرداخته شده است. المومن لا يلسع من حجر مرتين. مومن از روي يك سنگ دوبار نمي لغزد و به زمين نمي خورد. متاسفانه در سابق، گاهي ساده لوحي ها را علامت خوبي مي دانستند. كسي كه صابون را از پنير تشخيص نمي داد، ستايش مي شد. در صورتي كه بي شعوري هيچ گاه علامت خوبي نيست. به قول يكي از بزرگان اين نوع مدح ها ترويج ناداني است.
آيت الله تهراني در توضيح اين مطلب متذكر شده است : در اينجا ذكر نكته اي ضروري است كه ميان حيله زدن و حيله را درك كردن تفاوت است. يكي از بزرگان مي فرمود: حقه نزن اما حقه را بفهم .چرا؟ چون مومن كيس و فطن و حر است يعني، مومن هوشيار است و اوضاع را مي يابد. البته اين كلمه (حذر) معاني متفاوت دنيوي و اخروي دارد. يكي از معاني آن هوشياري مومن در نفروختن آخرت به دنيا است. از اين روايت در مي يابيم كه اسلام دين شعور است، حتي در وصول به مقامات معنوي به كار انداختن شعور را شرط مي داند. در دنباله روايت علي (ع) فرمودند : بشره في وجهه و حزنه في قلبه. صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است. ما اصطلاحا مي گوييم طراوت وجه، روي باز و گشاده. اندوه هاي ما دو سنخ است : 1- حزن در امور دنيوي ، مانند مصيبت ها و گرفتاري هايي كه براي انسان گاهي در دنيا پيدا مي شود. مومني كه گرفتاري دنيوي برايش پيش آمده نبايد در روابط اجتماعي آن را بروز دهد ؛ 2- حزن در امور اخروي، مانند خوف از خدا، در اين مورد هم بايد حزن در دل باشد و در قيافه و چهره منعكس نشود.
مي گويند حضرت موسي (ع) براي مناجات به كوه طور مي رفت . در راه شخصي را ديد كه بلند صحبت مي كند ، اظهار محبت مي كند، پيراهنش را چاك مي زند . وقتي به محل مناجات رسيد حكايت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسيد كه اي موسي به او بگو نمي خواهد براي من سينه چاك كند، دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگيريم.البته غم و اندوه مومن با حزن اوليائش نسبيتي مستقيم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادي اوليائش نسبت دارد ، چون دل هاي مومنان با يكديگر مربوط است.
آيت الله تهراني در ادامه مقاله خود آورده است : در روايتي يكي از ائمه معصومين (ع) درباره شيعيان، فرموده اند : شيعتنا خلقو من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا. شيعيان ما از باقي مانده طينت ما آفريده شده اند. شادي آنها با شادي ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است. آنگاه كه اولياي ايشان اندوهناكند شيعيان نيز اندوهگين اند و وقتي شادند، پيروانشان نيز مسرورند. اوسع شي صدرا. مومن از روحي وسيع برخوردار است. برخي اين جمله را به حلم تفسير كرده اند. يعني مومن اهل حلم است. برخي هم آن را به علم شرح كرده ان . البته تفسير وسعت صدر به علم، بعيد است. صدر همان روح است. روح مومن با ظرفيت است و در برابر مشكلاتي كه براي خيلي ها تحمل ناپذير است ، مقاومت مي كند.
در روايتي آمده است : "قر كريم" يعني روح مومن به قدري با كرامت است كه بسياري از مشكلات و امور را اديده مي گيرد . هضمه اش در تحمل مشقات بسيار قوي است. مومن مانند آب جاري است كه بر اثر تماس با نجاست، نجس نمي شود بعضي مردم مانند آب قليل هستند كه بر اثر برخورد با اندكي نجاست، نجس مي شوند ، برخي نيز مانند آب كر هستند كه بايد به قدري نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگيرند. اما مومن مانند آب جاري است كه به منبعي عظيم از رودخانه يا دريا متصل است. آب جاري هرگز منفعل نمي شود. اين روايت آنگاه كه به مناسبت هاي اجتماعي كشانده شود آثار و بركات بسيار زيادي دارد. اين رو، مومن از گفتار بسياري از جهال مي گذرد و حلم به خرج مي دهد. و اذل شيء نفسا، هواهاي نفساني در نزد مومن از هر چيز خوارتر است . مومن به دليل احساس فرادستي كه نسبت به هواهاي نفساني دارد هرگز تسليم آن نمي شود. زاجر عن كل فان حاض علي كل حسن، از هر آنچه فاني است باز مي دارد و در تحقق امور نيكو حريص است. مراد از فاني امور دنيوي است كه به حال نفوس مضر است، زاجر هم اعم از زجر و بازدارندگي خود و ديگران است از امر به معروف و نهي از منكر ، كل فان تنها محرمات را در بر نمي گيرد، چه بسا امور مكروه و مباحي كه ممكن است به جنبه هاي اخروي ضرب بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود و مومن خود و ديگران را از آنها باز مي دارد. لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عياب و لا مغتاب ، كينه ورز و حسود نيست، به مردم نمي پرد و دشنام نمي دهد، عيبجو و غيبت كننده نيست . حقد آن دشمني است كه در درون جاي مي گيرد ميان حقد و عداوت اختلاف است. معمولا حقد را به كينه ترجمه كرده اند. حسد صفت كسي است كه آرزوي زوال نعمتي را از غير دارد . به خلاف غبطه كه خوب است و آن آرزوي داشتن كمال است كه در ديگري هم هست و در فارسي به رشك تعبير مي شود. وثاب به معني پريدن و جستن است. يعني مومن به ديگران پرخاش نمي كند. عياب ، عيب جو را گويند و مغتاب، غيبت كننده ، معني روايت اين است كه مومن اهل كينه، حسد، پرخاشگري، فحاشي، عيب جويي و غيبت نيست.
آيت الله تهراني در توضيح اين مطلب متذكر شده است : براي فهم بيشتر اين روايت ذكر نكته اي ضروري است . چرا حقود و حسود و ثاب و سباب و عياب را به صورت صيغه مبالغه مطرح فرموده اند؟ آيا مي خواهد فقط افراط در ناهنجاري ها را از مومن نفي "كدح" به معناي سعي و كوشش است و در برخي لغات نامه ها "كدح" به معناي كسب آمده است . ولي كسب كردن مال براي خانواده از مصاديق كدح است. چرا سعي مومن از عسل شيرين تر است؟ چون تلاش مومن در دو جهت است: يكي جهت كوشش مومن براي تامين معيشت خود يا كساني است كه با وي مربوط اند كه اين خود، عبادت است و مروت. وجه دوم، تلاش مومن مربوط به اعمالي است كه در آخرت از آنها بهره مند مي شود. مومن از كوشش خود در هر دو جهت لذت مي برد. آن گاه كه در مسير تامين معاش تلاش مي كند به دليل فطرت انساني از اين كه وسيله است تا ديگران با حمايت او به زندگي ادامه دهند، لذت مي برد، مانند پزشكي كه از درمان بيماران خويش احساس لذت مي كند. در بعد معنوي هم وقتي به اوامر حق تعالي گردن مي نهد و دستورهاي الهي را اجرا مي كند . پيوند محبتي كه ميان او و محبوب است، شديدتر مي شود و از اين جهت لذتي وصف ناپذير برايش حاصل مي گردد . او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق مي انجامد. يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه. لا جشع و لاهلع، نه حريص است و نه اسير پوچي است. جشع، كثرت حرص را گويند. حرص به اين معنا است كه شخصي در عين دارايي باز هم افزون طلبي مي كند و حال آنكه اين تقاضا برايش مفيد نيست. شدت حرص در جايي است كه شخص نصيب خود راگرفته است و طمع در مال غير دارد. هلوع، به معناي كسي است كه توان تحمل در برابر هواهاي نفساني را ندارد . به تعبير من آدم پوچي است. چنين شخصي ناشكيباست. اهل جزع و فزع است. بنابراين جشع و هلع، حالت كسي است كه حريص است و بي صبر. و لا عنف و لا صلف ، درشت گفتار و كم ظرفيت نيست. خداوند پيامبرش را نصيحت مي كند كه در برخوردهاي اجتماعي غليظ و درشت نباشد. زيرا خشونت نظام اجتماعي را از هم مي گسلد، درشتي در گفتار و كردار دريچه اي است به سوي بي ايماني.
در اين باره روايت جالبي از سلمان روايت شده است : قال اذا اراد الله عزوجل هلاك عبد نزع منه الحيا. آنگاه كه خداوند اراده هلاك بنده اي را داشته باشد، ابتدا حياتش را اخذ مي كند. فاذا نزع منه الحياء لم تلقه الا خائنا مخون ، آنگاه كه حياء از او رخت بربست، تبديل به آدم خائني مي شود . و ان كان خائنا مخونا نزع منه الامانه ، وقتي خائن شد، امانت از او سلب مي شود. يعني روحيه امانت داري را از دست مي دهد و به امانات الهي خيانت مي كند. در اينجاست كه توحيد ولايتش در خطر نابودي قرار مي گيرد. فاذا نزعت منه الامانه الم تلقه الا فظا غليظا، وقتي امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشني خواهي ديد فاذا كان فظا غليظا نزعت منه ربقه الايمان، وقتي خشن و غليظ شد، ايمان از او برداشته مي شود. فاذا نزعت منه رقه الايمان لم تلقه الا شيطانا ملعونا ، پس هنگامي كه ايمان از او گرفته شد، به شيطان ملعوني بدل خواهد شد.
آيت الله تهراني درباره يكي ديگر از صفات مومن افزوده است : و لا متكلف و لام متعمق ، اهل تكلف نيست و در چيزي كه به او مربوط نيست فرو نمي رود. تكلف از كلف به معني مشقت است ، مومن در روابط اجتماعي به مقدار تواني كه دارد عمل مي كند و خود را به مشقت نمي افكند، از آن طرف، در معاشرت با ديگران كارها و سخنان مومنان را زير ذره بين نمي گذارد و در آن عميق نمي شود. در نگرش به افكار و اعمال خود نيز متعارف و متعادل است. به طوري كه اگر شخص ثالثي از بيرون نظاره گر اين منازعه باشد از رفتار مومن لذت مي برد، چون حتي در منازعه هم مسائل اخلاقي و انساني را مراعات مي كند. كريم المراجعه ، بازگشتن كريمانه است. كرامت به معناي بزگواري است اما مراجعه در اينجا به چه معناست؟ در اينجا احتمالات گوناگوني قابل طرح است.
به گزارش "مهر" آيت الله تهراني در توضيح اين مطلب متذكر شده است : ممكن است مقصود اين باشد كه وقتي مومن درباره شخصي مرتكب اشتباهي شد، با بزرگواري عمل مي كند و باز مي گردد و امكان دارد مراد اين باشد كه حتي در هنگام نياز به كسي ، مراجعه اش به او با تملق و چابلوسي همراه نيست، بزرگوارانه و كريمانه است. عدل ان غضب، در وقت خشم از عدالت خارج نمي شود. گاهي مي گوييم: زيد عادل، و گاهي گفته مي شود ، زيد عدل. زيد عدل يعني حقيقت زيد عدالت است و زيد با عدالت اتحاد پيدا كرده است. رفيق ان طلب ، ملايم است اگر چيزي بخواهد . لايتهور و لا يتهتك، مومن اهل تهور و پرده دري نيست. قواي نفس انسان به يك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر يكي از اينها سه حالت دارند: افراطي ، تفريطي و اعتدالي، حد اعتدال در اين قوا، فضيلت است. تهور، حالت افراطي قوه غضب است. و به معناي وارد شدن در امري است كه عقلا و شرحا سزاوار نيست. و لايتجبر، مومن متكبر نيست. تجبر را به تكبر معنا كرده اند. نه خود را بزرگ مي بينند و نه خود را بزرگ مي نماياند. خالص الود، دوستي اش خالصانه است .
آيت الله تهراني در ادامه مقاله خود متذكر شده است : در معناي اين كلام سه تصوير متحمل است : 1- مومن در روابط اجتماعي اهل خدعه و نيرنگ و نفاق نيست . دوستي اش بي قيد و شرط است؛ 2- مومن دوست مي پذيرد و رفاقت مي كند اما محور اين رفاقت ها الله تعالي است، دشمني اش هم براي خداست . يعني حبش خالصاالله و بغضش نيز مخلصاالله است؛ 3- مظروف دل مومن فقط محبت خداست. محبتش به خدا خالص است و در كنارش هيچ محبت ديگري نيست. وثيق العهد، و في العقد، عهدهايش وثيق و محكم و به پيمان هايش وفادار است. محكم به دو معنا است : 1- محكم در برابر متزلزل ، 2- محكم در برابر چيزي كه كنده شود و از بين برود. عهدهاي مومن نه تنها كنده نمي شود بلكه متزلزل هم نمي گردد، چه عهد هاي با خالق و چه پيمان هاي با مخلوق شفيق وصول مهربان پيون زننده است. به عبارت ديگر، ناصح مشفق است اسرار دارد كه به مومنان خير برساند. حرص مومن را در اين موارد است و در مهرباني كردن به مومنان حريص است. وصول از صله به معني بسيار پيوند زننده است. مومن همواره پيوند مي زند، قاطع و فاصل نيست. خواه در خصوص ارحام در خصوص ساير مومنان . يكي از بزرگان مي فرمود: هيچگاه با كسي قطع ارتباط نكرده ام . مگر آنكه اين قطع از ناحيه او بوده است. اين صفت از بهترين صفات مومن است.
تصوير اختصاصي خبرگزاري مهر از حضرت آيت الله شيخ مجتبي تهراني
آيت الله تهراني درباره صفت حليم نوشته است : حليم، شكيبا است. حليم صاحب طمانينه نفس است . برخي تصور كرده اند غضب در مقابل كظم غيظ است و حال آن كه غضب مقابل ، حلم قرار دارد. كظم غيظ فرو نشاندن غضب است با فشاري كه از درون به شخص مي آيد كه در برابر عمل مكروهي خود را نگاه مي دارد. اما حليم نفسي است كه به قدري آراسته شده كه به محض برخورد با مكروه به سبب طمانينه اي كه دارد اصلا خشمش برانگيخته نمي شود. در عظمت صفت حلم روايات زيادي وارد شده است. از جمله پيامبر اكرم (ص) فرموده اند : ابتغ الرفعه بالله تعالي ، طلب كنيد رفعت و بلندي را در نزد خداي تعالي. قالو و ماهي يا رسول الله، عرض كردند اين رفعت چيست يا رسول الله؟ قال تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تحلم من جهلك ، فرمودند : كسي كه تو را محروم كرده عطا و بخشش كن و درباره كسي كه عمل جاهلانه اي در حق تو مرتكب شده حلم بورز. در روايتي ديگر پيامبر اكرم (ص) فرموده اند : اگر سه خصلت در كسي نباشد قابل اعتنا نيست، از جمله تقوايي كه او را از گناهان باز دارد و حلمي كه به سبب آن از سفاهت سفيه بگذرد تا با او بتواند زندگي كند.
آيت الله تهراني در ادامه مقاله خود به توضيح صفت گمنامي و ياري كننده دين، پرداخته است : خمول، گمنام است. مومن شهرت طلب نيست. البته معناي اين سخن اين نيست كه اصل شهرت مذمت شده باشد. قليل الفصول ، اضافات گفتاري و عملي او كم است. به عبارت ديگر مختصر و مفيد مي گويد و انجام مي دهد . راض عن الله عزوجل، مومن از خدايش خشنود است. و هيچ گاه از خدايش شكوه نمي كند . مخالف لهواه ، با هواي نفسش مخالفت مي كند. ولا يغوض في مالا يعنيه ، در كاري كه به او مربوط نيست فرو نمي رود. خوض به معناي فرو روفتن است. خاض في الما يعني به طوري در آب فرو رفت كه از ديده ها پنهان شد. مثلا مي گويند: طلبه ها در مطالب خوض مي كنند يعني دقت زياد به خرج مي دهند ، انگار در مطلب فرو مي روند. ناصرللدين، ياري كننده اين است ، محام عن المومنين، حامي مومنين است. در اين كلام، علي (ع) يك مطلب را مفروض دانسته اند و آن اين كه مومن به برادر ديني اش ضرر نمي زند. اما اگر ضروري متوجه برادر ايماني شد، طبق اين حديث مومن به حمايت از او اقدام مي كند و در صدد رفع مشكل او بر مي آيد. چه، بي تفاوتي با ايمان ناسازگار است. كهف للمسلمين ، پناهگاه مسلمان است. لا يخرق الثناء سمعهف تعريف ديگران، او را از خود بي خود نمي كند . خرق به معني پاره كردن است . در اين تعبير، اميرالمومنين(ع) استعاره به كار مي برند كه مومن از شنيدن تعريف گوشش پاره نمي شود. و به تعبير ديگر خود را گم نمي كند. بزرگترين خطر براي انسان تعريف هاي بي جاست كه شخص را گول مي زند. لاينكي الطعم قلبه ، طمع قلب او را نمي خراشد. ينكي در لغت به معني خراش زدن است. از اين جمله ظاهرا در مي يابيم كه طمع نمي تواند دل مومن را بخراشد، يعني توان نفوذ در آن را ندارد. خراشيدن طمع، چه آسيبي به قلب مي رساند؟ طمع حالتي است كه براي نفس در برابر دنيا پديد مي آيد دل آنچه راديگران از نعم مادي دارند، طلب مي كند، اگرچه بدان احتياج نداشته باشد. طمع از رذائلي است كه شعبات حب دنياست و روايات بسياري در نكوهش آن وارد شده است.
آيت الله تهراني درپايان نوشتار خود باذكر حديثي از پيامبر اكرم (ص) كه فرموند : اياك و الطمع في الناس فانه فقر حاضر ، بپرهيز از طمع كه تهيدستي حاضر است ، نوشته است : چون آدم طمعكار همواره با احساس نداري و نياز زندگي مي كند . به هر جلوه مادي چشم طمع مي دوزد، اگرچه به آن احتياج نداشته باشد، لذا پيوسته احساس نداري مي كند. به هر جلوه مادي چشم طمع مي دوزد، اگر چه به آن احتياج نداشته باشد، لذا پيوسته احساس نداري مي كند. حرص با طمع از اين نظر اختلاف دارد كه حريص چيزي را كه دارد، بيش تر مي طلبد. امام باقر(ع) فرمود : بئس العبد معبد له طمع يقوده ، چه بد بنده اي است، بنده اي كه طمع جلودار اوست . حال ببينيم خراشيدن طمع چه آثاري دارد؟ ميان طمع و ايمان؟ ضديت است. دنيا و آخرت با يكديگر جمع شدني نيستند. وقتي در دلي طمع وارد شد، ايمان از آن خارج مي شود . و چه خطري بالاتر از بي ايماني است؟ لذا در نقطه مقابل طمع ورع قرار دارد، از امام حسين(ع) پرسيدند كه چه چيز ايمان را در بنده بابرجا مي كند؟ حضرت پاسخ فرمودند: ورع ، و سپس فرمودند: والذي يخرج منه الطمع، آنچه موجب خروج ايمان از دل مي شود، طمع است . طمع انسان را در معرض زوال ايمان قرارمي دهد. از اين رو در روايات از بي نيازي از مردم، و استغنا از خلق ، به عنوان فضيلتي بزرگ ياد شده است.
=================================
برگرفته از نشريه بشري سازمان تبليغات اسلامي
نظر شما