پیام‌نما

وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * * * [مردان و زنان] بی‌همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست‌اند، خدا آنان را از فضل خود بی‌نیاز می‌کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست. * * اللّه از فضلش بسازدشان توانمند / دانا و بگشاينده مى‌باشد خداوند

گام به گام با ناصرخسرو(۵)؛

ناصرخسرو برای سخن وظیفه و رسالت قائل بود/ ناصرخسرو، منتقدی اجتماعی

ناصرخسرو برای سخن وظیفه و رسالت قائل بود/ ناصرخسرو، منتقدی اجتماعی

ناصرخسرو به روایت غلامحسین یوسفی منتقدی اجتماعی است. وی می نویسد: ناصرخسرو برای سخن وظیفه و رسالتی قائل بود. به عقیده‌ او جان به سخن پاکیزه می‌گردد و «زنده به سخن باید گشتن».

به گزارش خبرگزاری مهر، ناصرخسرو شاعری است یگانه و شناختنی، خاصه با دید انتقادی و استقلال فکری که دارد و خواسته است به تعبیر خودِ او در برابر هر باد ـ به چپ و راست و شمال و جنوب - خم نشود و استوار برجای بماند. شاید خوانندگان شعر او با برخی از اعتقادات وی هم‌داستان نباشند ولی این مانع آن نیست که آثارش موجب تحسین و اعجاب نگردد همچنان که ممکن است این حالت و احساس را در برابرِ بسیاری از نویسندگان و شاعران داشته باشیم. به‌علاوه سخنان این مرد اجتماعی، تصویری از روزگار وی به‌دست می‌دهد که در آن به‌خصوص عیب‌ها و نقایص پر رنگ و برجسته است و چشم‌گیر، درست برعکس آنچه عنصری و فرخی و انوری و امثال ایشان از عصر خویش بر پرده‌ی شعر نقش کرده‌اند. عرضه داشتنِ برخی از دریافت‌های ناصرخسرو به‌عنوان «منتقدی اجتماعی» موضوع این گفتارست.

ناصرخسرو برای سخن وظیفه و رسالتی قائل بود. به عقیده‌ او جان به سخن پاکیزه می‌گردد و «زنده به سخن باید گشتن». سخن ارزشِ مردم را پدیدار می‌سازد و حقیر را از بزرگ و خطیر جدا تواند کرد. بدیهی است مراد وی سخنی است پر مغز و نکته‌آموز و حکمت‌آمیز نه هر «سخنِ دفتری» و «گفته‌ی رسوا». در نظر وی لفظ مُشک است و معنی بوی او و مشکِ بی‌بو چون خاکستر. مگر نه آن است که به مدد سخن می‌توانست مردم را از گمراهی رهانْد و «جان را به‌سوی گردون کشید؟ از این نظرگاه است که نظامی نیز شعرا را در پسِ انبیا می‌بیند، همچنان که اگوستس رالی نویسنده‌ کتابِ «شعر و ایمان».

ناصر دُرّ قیمتیِ سخن را سخت قدر می‌داند. منتهی چون وی مردی مذهبی است سخنی را ارجمند می‌شمرد «کز دین بُوَد» و جز آن را پوچ و بیهوده می‌انگارد. بر این اساس، ناصرخسرو به‌عنوان سخنوری آگاه خود را موظّف و مسئول معرفی می‌کرد، وظیفه‌ بیدار گرداندن و ارشاد مردم و مسئولیتِ دینی و وجدانی در برابر خداوند. تاریکی جهل و تعصُّب نیز نمی‌توانست او را از این کار منصرف کند. از این رو می‌نوشت: «اگر به‌سبب استیلاء جهل بر خلق بایستی که حکما و علما خاموش بنشستندی و حکمت نکردندی، حکیم‌الحکماء و خاتم‌الانبیاء محمد المصطفی صلی‌اللّه علیه بایستی که این گنج حکمت و کان حقایق‌العلوم را که قرآن کریم است به خلق ندادی».

مقصود اصلی او از آنچه می‌گفت و می‌نوشت «بیدار کردن بود نخست مر نفس خویش را، آنگاه نفوس راستان و مومنان را» زیرا «به گواهی کتاب و عقل بر دانا واجب است مر علم حقیقت را به شرح و بیان به فهم مستجیب نزدیک گردانیدن... تا عالم به‌نفس خویش مزدومند شود و رنج او مر متعلم را برومند گردد» به‌خصوص که وی «ر‌هایش مردم را به دانش» می‌دید و در هر جا تأکید می‌کرد «بیداری با دمر خوانندگان را». بنابراین ناصرخسرو نشر علم یا دین حق را نوعی وظیفه‌ خدایی می‌انگاشت و عرضه داشتنِ حقیقت و نشان دادنِ نقایص و عیب‌ها را از مقوله‌ امر به معروف و نهی از منکر.
به حرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل            سخنت را چو برنده حسام باید کرد
ز بهر کردن بیدار جمع مستان را                       یکی منادی بر طرف بام باید کرد

شاید اگر ناصرخسرو را در برابر هدف خاص او شاعری ملتزم بدانیم نابجا نیست. آخر نه این‌که وی می‌خواست «دل‌های گمراه را زی راهِ دین کشد» و سخنوری را در این راه نوعی کار و عمل می‌شمرد که ممکن بود «مبارک‌نوش و یا کشنده‌ سم» باشد و سخن‌ور ناگزیر مسئول آثارِ آن بود. در نظر ناصرخسرو شاعر نمی‌تواند به آثار خوب یا بدِ سخنِ خود بی‌اعتنا بماند. به قول فرانسوا موریاک، نویسنده و شاعر فرانسوی، مصنفّی که می‌گوید فقط برای خودش می‌نویسد و بدان وقعی نمی‌نهد که اثرش چگونه تلقی شود لاف‌زن است و خویشتن را فریب می‌دهد.

شخصیت استوار و استثنایی ناصرخسرو وقتی بارز‌تر جلوه می‌کند که ثبات و ایثار او را در راهِ عقیده‌اش در نظر آوریم. مردی که خانمان و دستگاه و کار و آینده‌ خود همه را بر سر مذهبش نهاده و به در به‌دری و حِرمان جاودان و رنج‌های فراوان تن در داده چه محرکی جز ایمانی قوی می‌توانست داشته باشد؟ همین نیروی درونی و معنوی و «کوهی که در جگر داشت» - در چار موج بلا و بدبختی، با همه آشفتن و ویرانی جِسم و دلِ پُر اندوهش – بدو نوید می‌داد که خرد وی را از سنگ سیاه به دُرّ شاهوار بدل کرده است. از این رو «از دهر نمی‌اندیشید».

وجدان بیدار شاعر سبب می‌گردید که در رعایت اصول انعطاف به‌خرج ندهد و گرسنه ولی مردانه زیستن را بر طعام یافتن از دست فرومایگان ترجیح نهد. این ندای ایمان بود که از درونِ او فریاد بر می‌آورد:
مردی زیَم زی‌خرد و نفس خویش            ور نه چنینم که بگفتم زنم
نیستم آن من که سلاح فلک                  کار کند بر زره و جوشنم

چه‌قدر تفاوت بود میان ناصرخسرو- با این درجه اهتمام که گامی برخلاف معتقدات خود برندارد- با کسانی که به قول وی چون «باد گردنده» و «ستورانی در پسِ آب و گیاه» بودند.
ناصرخسرو غایت حیات را پی بردن به رازهایی می‌داند که اندیشه‌ آدمی را به خود مشغول می‌دارد. از این‌رو عطش او به آموختن و حقیقت‌پژوهی و جویندگیش نظر همگان را جلب کرده است. انسان را مکلّف می‌داند بر آموختن علم و حکمت و آثارِ خود را به «جویندگان حقایق» پیشکش می‌کند. «نفسِ دانش‌جوی» و پرسنده‌ آدمی و «حریصیِ او بر باز جستنِ چیز‌ها» ناصر را به این نتیجه می‌رساند که «جاهلان مردگانند» و «مرگ جهل است و زندگی دانش»؛ به عبارت دیگر «جهل ستمی ظاهرست و جاهل را به علم رسانیدن بزرگ‌تر عدل». اما باز می‌گردد به این بنیان فکریِ خویش که «دانش ثمر درختِ دین است» و خداوند پیغمبران گزیده‌ خویش را فرستاد «تا ما را بیدار گردانند از خوابِ نادانی». زیرا «علت بودشِ عالم رسیدن نفس است به علم».

به‌علاوه فضیلت انسان در این است که اهل «چون و چرا» و جست‌و‌جوست نه تقلید خام. این نکته محور فکر ناصرخسروست و بنیان اندیشه‌ ضرورت علم در نظر او. وی می‌خواهد به ذهن پرسنده‌ انسان پاسخ‌ گوید. فکر‌ها را آگاه و روشن کند، از یک‌سو با نشان دادن راه راست و فروغ چشم‌نوازِ حقیقت، و از سوی دیگر با فرو دریدن پرده‌های جهل و پندارهای ناصواب یعنی در هم شکستن آرای تقلیدی و ظاهرپرستی، همراه با فرا نمودن تیرگی‌ها. اما وی در محیط و روزگاری بسر می‌بُرد که راه هرگونه «چون و چرا»ی عقلانی بسته بود و اصول رایج در برابر هر کس اهل تقلید نمی‌نمود، استوار ایستاده بود. دین و مذهب سنَّت عنصری مهم در جامعه به‌شمار می‌رفت و نه تنها در سرنوشت و حقوق اجتماعی و مدنی اشخاص موثر بود بلکه ممکن بود سبب منازعات مهم حتی جنگ‌ها شود. بنابراین هر که در مقابل آن تردید و تامُّل نشان می‌داد به تهمت بد دینی و الحاد گرفتار می‌شد. به تعبیرِ ناصرخسرو در خراسان «فق‌ها لقبان» و «ریاست‌جویان اندر دین» با «چون و چرایی» کاری نداشتند و «جهل را بر علم برگزیده بودند» از این‌رو «جویندگانِ چون و چرا خاموش گشتند» و علما لقبان و فیلسوفان یکدیگر را خوار می‌داشتند «تا نه دین حق ماند بدین زمین و نه فلسفه» و ناصر می‌نوشت: «اندر این روزگار غائب خلق روی از دین حق گردانیده‌اند و بازار حکمت کاسدست و مزاج اهل شریعت فاسدست». بنابراین به قول هانری کوربن در محیط بسته‌ خراسان که در چنگ متعصبان مذاهب بود تألیف کتابی چون جامع‌الحکمتین نمی‌توانست صورت گیرد. در سر آغازِ این کتاب جلوه‌هایی از این انحطاط فرهنگ و برخوردهای فکری و عدم تساهل دینی منعکس است. همین عصبیت‌های معاصران یکی از موجبات خشم و اندوهِ مولف بوده است.

اما بنای فکر و اعتقاد ناصرخسرو بر جست‌وجوی رازِ هر چیز و کشف حقایق بود و دریافتنِ «علت این گنبد نیلوفری». ناگزیر نمی‌توانست فارغ و خاموش بماند. وی از یک‌طرف از حقِ اندیشیدن دفاع می‌کرد و از طرف دیگر می‌کوشید که دیگران را از خواب غفلت برانگیزد و هوشیار گرداند. مردم را دعوت می‌کرد به تفکُّر در آفرینش و این‌که زندگی همه «خواب و خوری بهائم‌وار» نیست بلکه «خردست و جست‌و‌جو» و به قول مولوی «ای برادر تو همین اندیشه‌ای». ناصر خوب دریافته بود که چگونه نام و ثروت و دیگر چیزهای فریبنده ممکن بود آدمی را از راه راست منحرف کند از این رو وی را مکرر پرهیز می‌داد از «تنِ خوش‌خوارش» و تسلیم شدن به دیو آز و ربایش‌های روزگار. تاکید فراوان او بر ناپایداریِ نعمت‌های جهان یا خوار شمردنِ کسانی که از سرِ غفلت هدف‌های عالی حیات را از یاد برده بودند، همه بدین منظور بود که انسانی تربیت کند «فرزندِ هنرهای خویشتن»، اندیشه‌ور و دارای شخصیتی مستقل، ایستنده در برابر جهان بلکه «بر‌تر از روزگار»، «بزیر آورنده‌یچرخ نیلوفری» و گرداننده‌ اخترِ سرنوشتِ خویش.

بدین سبب بود که از اختیار و اراده‌ انسان در انتخاب خوب و بد سخن می‌گفت یعنی ردّ جبرِ مطلق و این نظر که «بد‌ها همه بر خواستِ خدای است» و به این نتیجه می‌رسید که «راهِ تو زی خیر و شّر هر دو گشاده است» و «به دست من و تست نیک‌اختری». بدیهی است این طرز تفکُّر- که دور از تعبُّد و تقلید بود- نمی‌توانست مقبول کسانی واقع شود که بنیان تعالیمشان بر ظاهربینی و تقلید بود و می‌کوشیدند ذهن آرمیده و کم تلاش عامه را نیز به چنین اعتقادی بکشانند.

*برگ‌هایی در آغوش باد،غلامحسین یوسفی،۲۳۹-۲۴۷

کد خبر 2478591

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha