مرگ حق است و شاعران هم البته چون آدميزاده اند مي ميرند ولي در مرگ شاعران رازي است كه در مرگ ديگران نيست
شاعران و به عبارتي روشن تر هنر مندان مي آفرينند و به اعتبار اين امتياز خود از ديگر ابناي روزگار ممتازند
اين افرينشگري است كه انان را در موقعيت رشك بر انگيز جاودانگي تثبيت مي كند
آنان به ابزار ارتباط همه خلق يعني واژگان روح مي بخشند و با قدرت خلاقه خود كاري مي كنند كه مهر اختصاص بر كلمات مي كوبند و به همين دليل خود را جاودانه مي كنند
از مرگ رودكي چند قرن گذشته است ؟ فردوسي چه ؟عطار؟ سنايي ؟ خاقاني ؟ مولانا؟ سعدي ؟ حافظ ؟ بيدل ؟ و.... ؟
اما آيا آنان مرده اند؟ تا در تمام دوران كسي هست كه با خود درد دل كند كه : مرا بسود و فرو ريخت هر چه دندان بود... رودكي و همه قافله پيروان او در اقليم شعر پارسي زنده اند
همين تناقض ميان نيستي اعتباري مرگ و جاودانگي ذاتي هنر است كه مرگ هنر مندان را حسرتي دو چندان و رازي مضاعف مي بخشد
ديروز آتشي پس از سالها بيماري و رنجوري و زخمهاي تن و روح به درگاه مرگ رسيد همگان از اعتبار و وزن ادبي از صميميت جنوبي جان او و از حماسه مستتردر شعرش خواهند گفت و خواهند سرود ولي آيا او مرده است؟
اگر فرداي روزي كه آتشي شعر بلند خنجرها و پيمانها و بوسه ها را سرود پيمانه عمرش تمام مي شد نيز دست مرگ از محو نام و آوازه آتشي كوتاه مانده بود به گمان من آتشي سالها پيش از عهده مرگ بر آمده بود
تنها نكته اي كه جاي ذكرش هست خوش سليقگي آنهايي است كه در انتخاب روزهاي آخرعمرشاعر خسته ما عنوان چهره ماندگار را برازنده او ديدند .
هرچند آتشي فارغ از همه جايزه گرفتن ها و جايزه دادن هاي اين گونه ، چهره ماندگار شعرپارسي بود اين آخرين لوحي كه به دستش دادند آبروي انتخابگران را خريد و تحسين دوست داران شعر را در پي داشت .
اينك ما مانده ايم و جهاني كه از صداي خش دار و لهجه شيرين آتشي خالي مانده است ...
* آرش شفاعي
نظر شما