حجت الاسلام والمسلمين رهنمايي كه در ميان فعالان سياسي - فرهنگي و مبارزان عليه استعمار و حكومت هاي طاغوت به "شيخ مصطفي رهنما" مشهور است، در سال 1304 در كرمانشاه متولد شد.
وي از نوادگان آيت الله واحدي و خواهر زاده دو تن از شهداي "جمعيت فداييان اسلام" سيد عبدالحسين و سيد محمد واحدي است، كه به تازگي پنجاهمين سالروز شهادت آنان گرامي داشته شد.
رهنما، تحصيلات حوزوي خود را از دوران نوجواني از كرمانشاه آغاز و براي تكميل تحصيلات خود به نجف اشرف سفر كرد و در آنجا با كسب فيض از محضر بزرگان فقه، با هماهنگي علما و مراجع بزرگي چون سيد ابوالحسن اصفهاني، مساله "وحدت جهان اسلام و تبيين ديدگاه هاي روشنفكران ديني عرب" را پيگيري كرد.
وي پس از بازگشت به كشور، تحصيلات حوزوي خود را در قم ادامه داد و به علت برخورداري از روحيه فرهنگي نوگرا، اهتمام به امور مذهبي و نو انديشانه را در دستور كار خود قرار داد.
اين روحاني فعال سياسي، در دوران حكومت پهلوي همراهي بسيار خوبي با امام خميني (ره) در مبارزه با طاغوت داشت و از در اين مسير، 17 بار به زندان افتاد و 11 ماه به تبعيد در جزيزه خارك محكوم شد و روزنامه وي موسوم به "حيات مسلم" نيز، چندين مرتبه توقيف شد.
شيخ رهنما علاوه بر پرداختن به مسايل داخلي، در راستاي اتحاد جهان اسلام، تلاش زيادي براي استقلال الجزاير كرد و در سال جاري همزمان با پنجاهمين سال استقلال اين كشور به دليل اين فعاليت ها، از سوي دولت الجزاير مورد تقدير قرار گرفت و مفتخر به دريافت نشان استقلال شد.
وي همچنين از مساله فلسطين غافل نشد و از آغاز اشغال اين كشور توسط صهيونيست ها، صيانت از حقوق ملت فلسطين را در دستور كار خود قرار داد و به صورت فعال با جنبش هاي آزاديبخش فلسطين همكاري داشته است.
توجه به اين موضوع نيز خالي از لطف نيست كه تقريبا مبارزان معاصر شيخ رهنما دعوت حق را لبيك گفته اند و اين روحاني مبارز نيز، اخيرا به علت كهولت سن و عوارض ناشي از آن در بيمارستان بستري شده و تحت عمل جراحي قرار گرفت و اكنون دوران نقاهت را در منزل خود سپري مي كند.
جلد نخست خاطرات رهنما كه در بر گيرنده خاطرات وي از دوران كودكي اش تا سال 1347 است، در 176 صفحه در شمارگان 2200 نسخه با يك مقدمه و سه فصل خاطرات، يادداشت هاي خارك و اسناد و تصاوير، توسط نشر سوره مهر وابسته به حوزه هنري سازمان تبليغات، منتشر و با قيمت 18000 ريال در اختيار علاقمندان به كتاب هاي تاريخي و سياسي قرار گرفت.
در بخش مقدماتي اين كتاب، دستخط نوشته اي از "رهنما" منتشر شده كه در بخشي از آن آمده است: امروز دشمنان بشر و اسلام به طور احمقانه اي مي خواهند ما را برده خود كنند، اما قرآن مي فرمايد "ان الباطل كان زهوقا" و ما ايراني ها بايد اطلاع و هوشياري بيشتر و همكاري خود را قوي تر كرده و اختلاف سليقه همدستي ما را مختل نكند... دشمنان و جاهلان نخواهند توانست در سطح جهان شكست ناپذير باشند و پيروزي از آن ماست، فقط كافي است بعضي ها راحت طلبي را كنار بگذارند و از غفلت نيز پرهيز شود.
همچنين در بخش خاطرات كتاب مذكور آمده است: امام (ره) داراي روح بلند و ملكوتي و بسيار متواضع بودند و رساله خود را به كسي مجاني نمي دادند و در حالي كه خيلي از مراجع اين كار را به صلاح مي دانستند و براي آن توجيه هم داشتند، اما ايشان ترويج به نفع خود را خلاف مي دانست و حتي زماني كه كشف الاسرار را در پاسخ به كتاب اسرار هزار ساله نوشت، تا مدت ها كسي نمي دانست كه اين كتاب را ايشان نوشته است.
" ... يك بار مرحوم آيت الله سيد احمد طيبي شبستري در اوايل 1330 به من گفت تو كه با حاج آقا روح الله آشنا هستي بيا مرا ببر تا رساله ايشان را از دست خودش بگيرم. ما رفتيم امام زاده قاسم در شميران و مرحوم امام هم براي هواخوري به آنجا رفته بودند؛ با اينكه خيلي براي ما احترام قايل شدند، اما در نهايت ادب درخواست ما را رد كردند".
در بخش ديگري از خاطرات "رهنما" آمده است: من جمعا در دوران محمد رضا [پهلوي] 17 بار زنداني شدم ... بعد از كودتاي ضد اسلام 28 مرداد 32 و نخست وزيري زاهدي، ديگر به من اجازه چاپ مجله "حيات مسلمين" را ندادند و به اصطلاح آن را توقيف كردند و من هم آن را به صورت موضوعي در غالب اعلاميه چاپ مي كردم. دفتر مجله پس از كودتا به غارت رفت و من هم به علت مخالفت با شاه و سخن راني عليه او در اصفهان زنداني شدم ... ... من در حالي به خارك تبعيد شدم كه هنوز در دادگاه محكوم نشده بودم و فقط توسط فرماندار نظامي بازداشت شده بودم، اما مي گفتند تو را چون مخالف شاه اعلاميه چاپ كرده اي بازداشت كرده ايم و چنين كسي دادگاه نمي خواهد، به خارك مي فرستيمت كه زحمت دادگاه هم كم شود، بلكه خودت آنجا بپوسي و تلف شوي و رفع زحمت كني ! در خارك - كه از تير ماه 33 تا آخر خرداد 34 در آنجا زنداني بودم - مسوول توزيع روزنامه ها بودم و هر وقت روزنامه ها مي آمد كه معمولا روزنامه هاي معروف عصر تهران بودند، آنها را بين زندانيان تقسيم مي كردم و گاهي كه اخبار نا اميد كننده داشت، آنها را سانسور مي كردم.
اين روحاني مبارز در بخش ديگري از خاطرات خود مي گويد: لازم است به نكته اي تاريخي اشاره كنم كه متاسفانه تا كنون تاريخ نويسان و مورخان ما آن طور كه بايد و شايد به آن نپرداخته اند و آن هم نقش بهايي ها به رهبري سپهبد پرويز خسرواني در كشتار مسلمانان در 15 خرداد 1342 و حمله به مدرسه فيضيه قم است ... در واقعه مذكور، بهايي ها در كشتار مردم نقش اساسي داشتند كه اين نقش هيچ گاه به صورت جدي مورد بحث قرار نگرفته است و مرحوم آيت الله سيد محمود طالقاني براي من نقل كرد كه نزديكي بيت المقدس محلي وجود دارد كه گروهك ضاله بهايي ها در آنجا متمركز بوده و عليه مردم فلسطين و به نفع انگليسي ها و صهيونيست ها اقداماتي مي كنند.
"آنها در حمله به مدرسه فيضيه در قم كه فروردين ماه 1342 انجام شد نيز، با رژيم همكاري نزديكي داشته و در لباس دهقان و كشاورز عليه روحانيت تظاهرات كردند و بعد به فرماندهي سرهنگ مولوي رييس وقت ساواك، به همراه ماموران و افراد لباس شخصي ريختند داخل مدرسه فيضيه و با وسايل مختلف به طلاب و عزاداراني كه به مناسبت شهادت امام صادق (ع) تجمع كرده بودند، حمله و عده بي شماري از آنها حتي مرحوم آيت الله سيد محمد رضا گلپايگاني را مجروح كردند. در اين هجوم وحشيانه نقش اصلي را دو گروه بر عهده داشتند؛ يكي ساواكي ها و ديگري بهايي ها كه دشمنان آنها با اسلام خيلي صريح و روشن است".
از ديگر خاطرات شيخ "رهنما" اين است: يك خاطره بسيار تلخي دارم كه مربوط به اداره اطلاعات شهرباني مي شود ... من يك قرآن كوچك در جيب چپ لباسم داشتم كه گاهي كه يك بازجو مرا مي زد، ضربه اي به آن مي خورد. لذا يك دفعه پريدم و قرآن را روي ميز كوچكي كه در نزديكي من قرار داشت، گذاشتم كه آن خبيث با نوك باتومش قرآن را پرت كرد وسط اتاق و با اين كار نشان داد كه به هيچ چيز اعتقاد ندارد. يقينا اين تفكر در ميان شاه و اطرافيان او هم عموميت داشت؛ چون هيچ كدام از كساني كه در اتاق بودند، عكس العملي نشان ندادند.
در بخش ديگري از اين كتاب آمده است: روز 28 مرداد 1344 مرحوم مادرم - خواهر واحدي ها از شهداي فداييان اسلام - براي ملاقات من به زندان قزل قلعه آمده بود. اين پيرزن را يك ساعت و نيم در آن هواي گرم در آفتاب نگه داشته بودند، بعد از اين مدت هم تازه به او گفته بودند كه فلاني به زندان قصر منتقل شده است! بعد هم كه به زندان قص آمد به او اجازه ملاقات ندادند و گفتند كه مي تواني نامه بنويسي كه نامه ايشان را هنوز دارم. او در چند سطر كوتاه نوشته بود "نور چشم عزيزم رهنما! دو دانه طالبي و يك شيشه به ليمو فرستادم، رسيد آن را بفرست. روز دوشنبه هم غذا آوردم ولي تا كنون رسيد آن را به من نداده اي"، كه البته غذا اصلا به من نرسيده و در همان دفتر زندان مصرف شده بود. اين مصيبت هاي مادر من بود كه فقط مي خواست از حقوق قانوني خود كه "ملاقات" بود، برخوردار شود.
در فراز پاياني كتاب خاطرات "شيخ مصطفي رهنما" آمده است: سال 46 به جرم نوشتن كتابي در خصوص استفاده اسراييل از بمب ناپالم عليه مردم فلسطين به دادستاني احضار شدم ... در آنجا ميزي گذاشته بودند و در دو طرف آن دو نفر ساواكي نشسته بودند كه يكي از من بازجويي مي كرد و ديگري كه هيكل خيلي بزرگ و چهره كريهي داشت، آن طرف نشسته بود و كتاب من هم روز ميز در پرونده ام بود.
"بازجو به من گفت "آقا! شما ديگر زن گرفته ايد و بچه داريد، دست از اين كارها برداريد!" و من صريحا به او گفتم "اتفاقا چون كه زن و بچه دارم درد فلسطيني ها و عمق جنايات اسراييلي ها را بهتر درك مي كنم!". اين را كه گفتم خيلي ناراحت شد و آن مرد كريه منظر كه در طرف ديگر ميز نشسته بود، حالت حمله به خود گرفت تا مرا بترساند و من به او گفتم "اين حركات معني ندارد؛ اگر حرفي داري بگو و اگر مي خواهي مرا بزني بيا بزن". اين ماجرا را گفتم تا بدانيد چقدر رژيم شاه در خصوص حمله به اسراييل حساس بود و اسراييل تا كجا سياست هاي خود را رژيم شاه ديكته مي كرد".
كتاب مذكور داراي يادداشت هاي خواندني شيخ "رهنما" از زندان هاي تهران و خارك در سال 1332نيز مي باشد كه در يكي از اين يادداشت ها آمده است: 7/8/74[13ق] - 11/1/34[13ق]: ... نامه پدر و مادرم رسيد و هر دو نوشته بودند كه تعهد كذايي را بده و مرخص شو. چون پدرم اولين بار بود كه اين را نوشته بود، در جواب نوشتم "قال خداي تعالي : و امر بالمعروف و انه عن المنكر، لا بالعكس".
نظر شما