گروه استانها-یادداشت: روز دوشنبه ۱۸ آبان پیکر پاک شهید منصور محمد مشعلی زاده، جانباز ۴۹ ساله دزفولی هشت سال دفاع مقدس در میان حضور انبوه مردم و مسئولان این شهرستان در گلزار بهشت علی به خاک سپرده شد.
نفس، نفسهایش که در مقابل چشمانم تداعی میشود از آرام نفس کشیدنش شرمنده میشوم. وقتی سینهاش میسوخت اما میخندید تا مصداقی شود بر جمله «خنده بر هر درد بیدرمان، دواست».
گویی همین دیروز بود که به مناسبت هفته دفاع مقدس برای انجام یک گفتگو به منزل جانباز شیمیایی سابق و شهید امروز (منصور محمد مشعلی زاده) رفتم. واقعا از کار خدا در حیرتم. اینکه چرا از بین اینهمه جانبازی که در شهر وجود داشت وی را گزینه اول و آخرم کردم بیاینکه اطلاعات چندانی از زندگیاش داشته باشم.
گویی تقدیر این بود که همصحبتی و دیدن آرامشی که در اوج درد در تمام وجودش طنینانداز بود بزرگترین درس زندگیام شود. درسی که آموخت این بود که از راهی که با نیت قلبی وارد آن شدهای پشیمان نشو. درسی که آموخت این بود که مبادا درد باعث شود تمام آرمانهایی که زندگیام را برای آنها دادهام را نادیده بگیرم...
حیاط خانه شهید را به یاد میآورم. حیاطی که بهجای باغچه و درخت پر بود از کپسولهای اکسیژنی که همگی صف گرفته بودند برای رفتن بر بالینش تا درمانی شوند بر درد نفسهایش و خانهای که هرچند کوچک بود اما وسعت خوشبختی در آن آنچنان موج میزد که ناخودآگاه در میان امواج این خوشیهای ساده اما بزرگ غرق میشدم.
مردی که تا آخرین لحظه همسری کرد برای همسفر زندگیاش و پدری ماهتر از ماه برای رضا و سارا
هنوز در حیرتم! باورم نمیشود قلمبهدست گرفتهام که از شهادت مردی بنویسم که همین چند روز گذشته قلمبهدست بر بالینش از رشادتهایش مینوشتم و آن روز چقدر رشک بردم به اینهمه رشادت و ثابتقدمی.
مردی که حتی آن خانهنشینیهای دم آخر هم نتوانست او را از پای در بیاورد. مردی که قهرمان آمد و اسطوره رفت. مردی که با واقعیت وجودش تمام قهرمانان افسانهای کتابهای درسیام را شکست داد و حتی شکست داد باور زشت «نتوانستن» را.
مردی که در تمام این سالها ناملایمت ها و جفاها دید اما دم نزد و دردهایش را به نداشته هایش نفروخت چرا که به گفته خودش تمام داشتههایش را با خدا معامله کرده بود و معامله با خدا یعنی نهایت پیروزی.
مردی که تا پای جان همانند آن سالهای مقدس دفاع از میهن، از آرمانهای دلش هم دفاع کرد.
شهید مشعلی زاده عزیز! نمیدانم شاید نفسهایت که درد داشتند، درمانشان شهادت بود. شاید تمام نگرانی چشمانت، اضطراب نگاههایت و لرزش دستانت به خاطر ترس نرسیدن به این واژه بود.
واژهای که اکنون دو روز است این ترس را شکست داده است.
ایمان دارم که اکنون تنها ترس وجودت، آینده رضا و سارا است چرا که گفتی از به بیراهه کشیده شدن جوانان میهنی که برایش جان دادهای واهمه داری، اما نه، رضا و سارا دست پرورده خودت هستند، تویی که حتی هوا هم هواییات نکرد به این دنیا.
شهید عزیز! نمیدانم نامت را چه بگذارم. مردی از تبار آسمان و یا قهرمانی از جنس واقعیت. هرچه بودی همان سالها پیش، زیر آوار خمپارهها، ترکشها، مینها و مواد شیمیایی با لباسهای خاکی بیهیچ قلم و دفتری بلکه بر بوم سیاهوسفید میدانهای جنگ، مشق جوانمردی را بیهیچ اشتباهی نوشتی و یک هزارآفرین بزرگ از خدا و مردم این سرزمین گرفتی.
روز دوشنبه پیکر پاک جانباز شهید مشعلی زاده بر دوش مردمانی تشییع شد که خیلیهایشان تا پیشازاین حتی نامش را نشنیده بودند. دیروز جوان و پیر، مرد و جوان آمده بودند تا با قهرمانی از دیار مقاومت وداع کنند که رفت اما مردانگی، شجاعت و صبوری را برای همیشه به یادگار گذاشت. کسی که تا بود خود یادگار لالههای سرخی بود که اکنون به جمعشان پیوسته است...
امروز تمام شهر پر بود از طنین عاشقانههای مردی که در تمام این سالها با آهنگ ناموزون نفسهایش ترانه زیبای عشق به وطن سرود ...
آری، دیروز شهید مشعلی زاده با دستان مردم و در میان انبوه چشمان اشکباری که نمیدانستند این شهادت را تبریک بگویند یا تسلیت، به خاک سرد سپرده شد و من هنوز زیر لب میگویم: ش مثل شجاعت... ش مثل شیمیایی ... ش مثل شهادت ...
رویا رجبی
نظر شما