خبرگزاری مهر - گروه هنر: نمایش «هیچ کس نبود بیدارمان کند» نوشته مشترک محمد امیریاراحمدی و پیام دهکردی به کارگردانی دهکردی در نیمه اول سال جاری در تماشاخانه باران به صحنه رفت. این اثر که داستانی معاصر و ایرانی دارد به نقد اجتماعی و سیاسی بخشی از تاریخ معاصر ایران میپردازد.
«هیچ کس نبود بیدارمان کند» قرار بود بعد از پایان اجرای عمومی خود در تماشاخانه باران در یکی از سالنهای تئاتر مجموعه نمایشهای آیینی صبا به اجرای خود ادامه دهد اما این اتفاق رخ نداد و اجراهای نمایش تداوم پیدا نکرد ولی چند اجرا در اصفهان به آنها رسید که عوامل نمایش «هیچ کس نبود بیدارمان کند» به بهانه اجرای این اثر در شهر اصفهان به خبرگزاری مهر آمدند.
در بخش نخست این میزگرد درباره سختیهای اجرای تئاتر در ایران و آمار و ارقامی که مسئولان درباره تعداد اجراها در طول سال می دهند، تاثیر هنر نمایش در ارتقای سطح کیفیت زندگی اجتماعی، اجرای چندین باره یک نمایش در تهران یا ایجاد شرایط اجرا در شهرهای مختلف و ... صحبت کردیم و در بخش دوم و پایانی نیز حاضران در میزگرد به ارائه توضیحاتی در خصوص ویژگیهای آثاری که باید در شهرهای مختلف کشور اجرا شوند، دغدغه مشترک بازیگران در خصوص یک اثر تئاتری و وضعیت شخصیت پردازی در نمایشنامههای ایرانی پرداختند.
در ذیل بخش دوم این گفتگو آمده است:
* برای اجرای آثار نمایشی در شهرهای مختلف، نمایشنامه بسیار مهم است و اینکه بتوان با تفکر و اندیشه مردم شهرهای مختلف کشور ارتباط برقرار کرد. آیا «هیچ کس نبود بیدارمان کند» این پل ارتباطی را با مخاطبان مقیم شهرهای دیگر برقرار میکند؟
پیام دهکردی: صد در صد. وقتی با آقای یاراحمدی تصمیم به نگارش نمایشنامه گرفتیم، در ابتدا به این فکر کردیم به سمت اثری برویم که دردش، درد بشری باشد و جنس و مزهاش وطنی باشد. یعنی اینکه اگر اجرا را در شهر بوشهر هم به صحنه بردیم، این اثر مناسب آن قوم و جغرافیا هم باشد و من امروز به این نتیجه رسیدهام که این اتفاق میافتد. انتخاب قوم لر برای روایت این قصه، انتخاب هوشمندانهای از سوی آقای یاراحمدی بود. این نمایش به تعبیری اولین اجرای سرپای قومی تئاتر کشور ما است.
ما مسیر را به گونهای پیش بردیم که ریختار اثر، ریختار استاندارد تئاتر رسمی دنیا است و هر کدام از شخصیتها دارای مانیفست شخصی خود هستند. این اثر قابلیت جایگزینی دارد یعنی اینکه یک کارگردان کرد با گذاشتن عناصر اقلیم، فرهنگ و جغرافیای خود در اثر، میتواند این نمایش را در کردستان هم به صحنه ببرد یا در آذربایجان، گیلان و خوزستان اجرا شود زیرا مسائلی که مطرح میکند، مسائل بومی است و شما زخمههای نیاز به رجعت به این مسائل بومی در جامعه را احساس میکنید.
از این رو اینگونه نمایشها آثاری هستند که بخش ناخودآگاه غنی در ذهن هر مخاطب ایرانی را اغنا میکند. «هیچ کس نبود بیدارمان کند» این دغدغه را دارد و روی آن پافشاری میکند و سعی دارد به دور از مانیفستهای فرمالیستی، فرزند زمانه خود باشد. قصه در سال ۱۳۳۲ اتفاق میافتد ولی بهانهای است برای روایت دردهای معاصر.
این نمایش سعی کرده به سمت سادگی دکور و لباس برود. در زمینه بازیگری نمایش هم ترکیب نسلی بازیگری وجود دارد و همه بازیها یکدست هستند، این توفیق «هیچ کس نبود بیدارمان کند» است که محصول یک تلاش جمعی است.
* آیا حرف و اندیشه «هیچ کس نبود بیدارمان کند» برای بازیگران گروه نیز تبدیل به یک دغدغه شد و به باور شخصی بازیگران نزدیک بود؟
نیلوفر دربندی: خیلی. خوشحالم که با آقای دهکردی همکاری داشتم و خانم پاوهنژاد و خانم متخصص خیلی به من کمک کردند چون در زمینه تئاتر تجربه زیادی نداشتم. نقش، نقش سختی بود ولی روزی که آمدم آقای دهکردی به من گفت که از پس آن بر میآیم. همین باعث شد وجوهی از خود را در کار پیدا کنم که نقش را برایم جذاب کرد. این موضوع برای من تبدیل به یک داستان روزمره شد که بخشی از وجود من بود.
همچنین در طول اجرا دیگر از دغدغه عبور کردیم و برایمان عین زندگی شد. هدف از تئاتر انسانیت است و من این هدف را در «هیج کس نبود بیدارمان کند» دیدم. همکاری با این کار باعث شد تا نگرش من درباره تئاتر تغییر کند.
عارفه لک: اساتید ما برایمان تعریفی از تئاتر داشتند که آرزوی دست یافتن به آن را داشتیم. وقتی وارد تئاتر شدیم، دیدیم که افراد فراموش میکنند که تئاتر عین زندگی است و نسل ما را به یک تناقض میرساند. «هیچ کس نبود بیدارمان کند» خوشبختی بزرگ من بوده که نزدیک به آموزشهایی است که از اساتید خود گرفته بودم. امیدوارم این فضا گسترش پیدا کند و به سرفصلهایی که همیشه آموزش دیدیم و دغدغهمان بوده، برگردیم.
ماهرخ لک: فکر میکردم تئاتر کار بسیار سختی است و از پس آن بر نمیآیم اما وقتی آقای دهکردی با من صحبت کرد، به این باور رسیدم که میتوان این کار را انجام دهم. من از روزی که با نقشم مواجه شدم تا امروز با آن زندگی میکنم. برای اینکه بتوانم به بهترین شکل کارم را ارائه دهم باید حس کنم که در کار چه کسی هستم و چه کار باید بکنم.
رفتار شخصی خود را در زندگی به رفتار نقشام که کوکب است، نزدیک کردم. تازه مفهوم کتاب آقای سمندریان را با عنوان «این صحنه خانه من است» درک کردم و فهمیدم که واقعا صحنه تئاتر خانه من است.
* شما چند سال دارید؟
ماهرخ لک: ۱۴ سال. ما در صحنهای که کار میکنیم، زندگی میکنیم. کار تئاتر تنها حفظ کردن دیالوگ نیست بلکه باید آن را درک کرد. وقتی با آقای دهکردی، خانم پاوهنژاد، خانم متخصص و دیگر دوستان در این کار همکاری کردم، باعث شد که بفهمم میتوانم بهتر باشم.
آماندا موسوی: اگر دغدغه برقرار نشود، کار رو به جلو نمیرود. من با این کار زندگی کردم و لحظه به لحظه برایم مانند یک ورکشاپ حرفهای تئاتر بود.
* گفته میشود که شخصیت پردازی در نمایشنامههای ایرانی شکل نمیگیرد. از دیدگاه شما آیا این موضوع درست است یا نه؟
الهام پاوهنژاد: بستگی دارد کدام دوره از نمایشنامههای ایرانی را مدنظر قرار میدهید.
* این موضوع در کلیت نمایشنامههای ایران مطرح میشود.
پاوهنژاد: کلیت را در جایی تعریف میکنیم که به عینیت میرسد؛ متنی که در کتابخانهها قرار میگیرد با متنی که برای اجرا نوشته میشود متفاوت است. این را قبول دارم که قلمی که با سرعتگیر مینویسد فاقد یک سری از خصلتهای درست و اصولی شخصیتپردازی میشود. این موضوع در خصوص نمایشنامههای معاصری که داغ داغ نوشته میشوند و برای اجرا شدن باید موازین و ممیزیها را رعایت کنند، تبدیل به اثری سفارشی نوشته شده میشوند، مشهود است. این اتفاق بابت آثاری است که خیلی به روز نوشته میشوند تا به صحنه بروند.
به همین خاطر جای آثار نمایشی ایرانی را خالی میبینید و کارگردانها و مؤلفان ما به سمت آثار ترجمهای میروند. نویسندههای اصیل ما مجبورند یا وارد پروسه بازتولید شوند تا کار کنند و یا به سمت و سوی کارهایی میروند که کم خطرتر است. این اتفاق بزرگتر از آن است که فلش را به سمت نویسنده بگیریم بلکه باید به سمت خلاقیت جهتدار بگیریم.
دهکردی: تئاتر و حوزه نمایشنامه نویسی در ایران جوان است. اساسا رخدادهای تعالی بخش فرهنگی نسبت به عنوان فرهنگی که دارند، نیاز به مداومت دارند. وقتی از آخوندزاده یا تبریزی ماجرا آغاز میشود، ما نیاز به مداومت داریم که در آن گاهی اوقات اتصال و گاهی انفصال موقت وجود داشته است. مداومت ما را ساعدیها، رادیها، بیضاییها و امثال آنهای میرساند؛ این تداوم میتواند باعث رشد در عرصه نمایشنامه نویسی شود تا به رحمانیان، چرمشیر و امجدها و بر اثر تداوم به نسلهای بعدی برسیم.
نبود مداومت به مانند این است که چیزی را مدام از نو تجربه کنیم؛ مانند مدیریتهای فرهنگی سالهای اخیر ایران که همواره سعی کردهاند چرخ را از نو اختراع کنند. نمایشنامه مبنای یک تئاتر است. ما مسیر خوبی را در حوزه نمایشنامه نویسی طی کردیم ولی قیاس نمایشنامه نویسی ایرانی در ریختار با نمایشنامه نویسی فرهنگی، قیاس معالفارقی است زیرا ما کلا ۱۰۰ سال تجربه تئاتری داریم در حالی که در غرب فقط ۵۰۰ سال است که تجربه تئاتر خصوصی مدون را دارند.
در زمانی روحیه کار بیوقفه، خستگیناپذیر و کارگاهی در تئاتر ما وجود داشت که حالا وجود ندارد. نمایش «چیستا» نوشته نادر برهانیمرند زاییده چنین روندی است. گفته میشود که یک هفتهای نمایشی را جمع کردهایم که این صحبت جای تعجب دارد در حالی که برای خلق یک اثر باید خلوت و زمان صرف کرد و مکاشفه، کشف و شهود اتفاق بیفتد.
در درامهای ایرانی شخصیت وجود دارد اما جریان درام نویسی ایرانی در حال حاضر کسالت بار طی مسیر میکند و فقط نمیشود بر نمایشنامه نویسان خرده گرفت زیرا مجموعه شرایط دست به دست هم میدهند تا کمتر با شخصیتهای قدرتمند و تأثیرگذار در تئاتر ایران نظیر «مرگ یزدگرد» استاد بهرام بیضایی نمونه ای دید.
در تئاتر «هیچ کس نبود بیدارمان کند» سعیمان در این جهت بوده است. وقتی از شخصیت حرف میزنیم یعنی روانشناسی و پیچیدگی.
* که تاریخ مصرف ندارد.
دهکردی: دقیقا، اینکه آیا شخصیتهای نمایش در ۳۰ سال آینده باز هم حرفی برای گفتن دارند؟ اگر در اثر درد بشری لحاظ شود، منوط به زمان نباشد، واجد پیچیدگی باشد و ابعاد روانشناسانه در آن لحاظ شده باشد، شخصیت وجود خواهد داشت. در «هیچ کس نبود بیدارمان کند» با توجه به نکات ذکر شده، شخصیت وجود دارد و رسیدن به این شخصیتها کار یک شبه نبود بلکه من و آقای یاراحمدی روزها با هم در این خصوص صحبت میکردیم، فضاهای فرهنگی، معضلات امروزی را بررسی کردیم و در خصوص این نکات کتاب خواندیم تا آرام آرام نطفه «هیچ کس نبود بیدارمان کند» شکل گرفت و به اینجا رسید.
نظر شما