به گزارش خبرنگار مهر، نئورئالیستها معتقدند که ساختار نظام بین الملل به عنوان یک متغیر مستقل بر سیاست خارجی دولتها و رفتار آنها در نظام بین الملل تأثیرگذار است. بر این اساس تغییر در قطب بندی نظام بین الملل بر رفتار کشورها در نظام بین الملل تأثیر دارد.
با افول هژمونی آمریکا برخی استدلال می کنند دوران تک قطبی به پایان رسیده است. بر این اساس شاهد تغییر قطبش در نظام بین الملل از تک قطبی به چند قطبی(حداقل در برخی حوزه ها) هستیم. بر این اساس برخی استدلال می کنند تحولات منطقه خاورمیانه ناشی از همین تغییر قطب بندی است و اگر نظام بین الملل جنبه هژمونیک داشت شاید این رخدادها اتفاق نمی افتاد.
در گفتگو با دکتر احمد نادری به بررسی این موضوع پرداخته ایم که در ادامه می آید. احمد نادری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و مدیر گروه انسان شناسی این دانشگاه است. وی دارای مدرک دکترای انسان شناسی سیاسی از دانشگاه برلین است.
*یمن درگیر جنگ است و تداوم حملات عربستان نیز وضعیت این کشور را بغرنج تر کرده است. این حملات در واقع خط بطلانی بر گفتگوهای یمنی بود. وضعیت این کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟
بحث یمن در تحولات فعلی را باید در یک بستر تاریخ کوتاه مدت در درجه اول و در درجه دوم میان مدت و در درجه سوم بلند مدت، بررسی کرد. اساسا امور اجتماعی و حتی سیاسی امور تاریخی هستند و اگر تاریخ را در نظر نگیریم تحلیل ما به بیراهه می رود. لذا من سعی می کنم از تاریخ بلند مدت شروع کنم و بعد به کوتاه مدت بیایم و بعد به وضعیت فعلی برسم.
در بحث تاریخی بلند مدت، یمن همیشه برای عربستان مایه دردسر و رقیب جدی بوده است. این رقیب در درجه اول در بحث نیروی انسانی بوده است. کشوری که بیش از بیست میلیون جمعیت دارد و جمعیتش بیش از عربستان است و در درجه دوم از لحاظ مذهبی، اکثریت با شیعیان است. در واقع دو فرقه و مذهب اصلی در دین اسلام که تشیع و تسنن است در یمن هستند. شیعیان خودشان سه دسته هستند: شیعیان زیدیه که اکثریت هستند، اسماعیلیه و اثنی عشری. در اهل سنت در واقع شافعی و حنفی هستند که در آنجا حاکم هستند.
چه شیعه و چه سنی یمن، رقبایی هستند در مقابل اسلام سنی وهابی که با گرایش حنبلی و افراطی است. در واقع افکار ابن حنبل توسط سردمداران مذهبی و سیاسی بنیانگذار آل سعود جلو آمده و بازتولید شده است. لذا از لحاظ مذهبی- ایدئولوژیک و از لحاظ نیروی انسانی رقیب جدی برای عربستان سعودی هستند. همچنین حتی در بحث منابع زمینی و منابع زیرزمینی نیز این رقابت وجود دارد. همچنین یمن فرصتهای متعددی در تجارت دارد، زیرا در نزدیکی تنگه باب المندب است که یک موقعیت استراتژیک برای یمن است. اینها همه مطلوبیت موقیعت یمن را به نسبت عربستان سعودی نشان می دهد.
در بحث منابع زیرزمینی در شمال یمن نفت وجود دارد. اگرچه تا حالا خیلی بهره برداری نشده و البته مورد طمع عربستان قرار گرفته است. بعد از فروپاشی عثمانی بعد از ۱۹۱۹ در دهه ۱۹۲۰، عربستان سعودی به یمن حمله می کند و سه استان یمن به نامهای نجران، عسیر و جیزان را به خاک خودش ضمیمه می کند. جدای از این سه استان، هنوز در قسمتهای شمالی یمن نفت وجود دارد. یمن در شمال تنگه باب المندب است و یمنیها بر یکی از استراتژیک ترین تنگه های جهان حاکم هستند.
سه تنگه در جهان استراتژیک هستند: یکی تنگه هرمز، دیگری تنگه مالاکا و دیگر باب المندب است. این سه گذرگاه انرژی جهان هستند و قوانین بین المللی بر آن حاکم است. ولی در هر صورت کسی که یمن را کنترل کند، می تواند باب المندب را کنترل کنند کما اینکه ایران می تواند تنگه هرمز را کنترل کند و حتی ببندد. یمنی ها هم در صورتی که قدرت واحد داشته باشند می توانند اخلال ایجاد کنند. این امر را در کنار این موضوع بگذارید که باب المندب آبراه رژیم صهیونیستی و مصر است و اینها همه به سمت مدیترانه است. اگر صهیونیست ها نتوانند از باب المندب رد شوند باید دور بزنند و مسافت خیلی زیادی را پشت سر بگذارند. به هر حال این عوامل باعث شده یمن رقیبی برای عربستان سعودی و حتی سایر کشورهای نزدیک به آن باشد.
در گذشته دراز مدت اگر به گفته ها و وصیت عبد العزیز بن سعود به پسرانش برگردیم این رقابت معلوم می شود. بنیان گذار عربستان سعودی وصیت کرد که پسران من تا وقتی که زنده اند پادشاه باشند. پادشاه فعلی (سلمان) یکی از پسران عبد العزیز است. عبد العزیز می گوید که خیر و شر شما از یمن است. یعنی اگر قرار است خیری به عربستان برسد از یمن می رسد و اگر شری برسد از یمن می رسد. این وصیت نشان می دهد که یمن چه جایگاه استراتژیکی از قدیم الایام برای عربستان داشته است.
بعد از فروپاشی عثمانی، حکومت امامیه در یمن سر کار می آید که بیشتر در شمال یمن است. البته این حکومت در قسمتهایی از یمن تاریخ هزار ساله دارد ولی سیستم سیاسی بعد از فروپاشی عثمانی کاملا امامیه می شود. بعد از آن که امامیه سر کار آمد، عربستان سه استان یمن را به خاک خودش ضمیمه می کند. بعد از آن تا دهه ۱۹۶۰ و جنگ ناصر که علیه یمن به راه می اندازد، این حکومت امامیه سر کار هست.
رقابتهای حکومت امامیه با حکام وهابی آل سعود سر جای خودش است. بعد از آنکه ناصر حمله می کند و حکومت جمهوری به سر کار می آید، به فاصله کوتاهی یمن به دو قسمت تقسیم می شود. یمن شمالی که در سیطره آل سعود قرار می گیرد و یمن جنوبی که در سیطره مصر ناصری قرار می گیرد که رویکرد چپ ملی گرایانه دارد. تا دهه ۱۹۹۰ این روند ادامه می یابد یعنی باز هم یمن شمالی هست که بر آن سیطره دارد.
در تاریخ میان مدت چیزی که مهم است بحث بعد از اتحاد دو قسمت یمن است. دهه ۱۹۹۰ و به طور مشخص در ۱۹۹۴ درگیریها شروع می شود که بعد از آن اتحاد یمن اتفاق می افتد و یمن یکپارچه می شود. بعد از یکپارچه شدن یمن است که علی عبدالله صالح سر کار می آید. عربستان سعودی سعی می کند نفوذ خود را از طریق علی عبد الله صالح تحکیم کند. یعنی نفوذ بر حکام برای کنترل سرزمین یمن که تا ۲۰۱۱ موفق بود. کش و قوسهایی در این مدت پشت سر گذاشته شد، در همین مدت ما می بینیم حزب الحق را شیعیان تأسیس می کنند و شروع به تأثیرگذاری در حوزه سپهر سیاسی و اجتماعی یمن می کنند. می بینیم از ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ شش جنگ بین شیعیان و دولت مرکزی اتفاق می افتد که به نیابت از عربستان سعودی می جنگد. البته خود عربستان سعودی در جنگ های آخر رسما وارد می شود.
در تاریخ کوتاه مدت می بینیم از ۲۰۱۱ که قیامهای مردمی، انقلابهای عربی، یا بیداری اسلامی اتفاق می افتد، مردم در اثر آن بیداری که بخاطر ایدئولوژی اسلامی برای آنها به وجود آمده بود، به خیابان آمدند. این اتفاق دومینویی است که از تونس شروع می شود بعد به مصر می رود و بعد از آن چندین کشور عربی را در بر می گیرد. بعد می بینیم که مردم یمن هم شروع به شورش می کنند و این شورشها منجر به این می شود که علی عبد الله صالح که سی و خورده ای سال متحد اصلی عربستان سعودی و غرب بوده سقوط می کند. خود عربستان سعودی را هم باید در پازل غرب و آمریکا و رژیم صهیونیستی دید.
می بینیم اینها در یک معادله پیچیده برای آنکه شورش ها را کنترل کنند، راس حکومت را عوض می کنند ولی ساختار را دست نمی زنند. به جای صالح، منصورهادی می آید و سعی می کنند که انقلاب را منحرف کنند و این انحراف تا حدی تا سال ۲۰۱۴ موفق بود. در این سال دوباره شورش ها شروع شد، مردم هم دیدند که هیچ تغییری صورت نگرفته و سیاستهای غرب است که اعمال می شود. لذا شروع کردند به تظاهرات که در ابتدا در قسمتهای شمالی بود، بعد به صنعا کشیده شد. بعد از صنعا هم کاری که کردند این بود که حوثی ها اگر چه وزارتخانه ها را منحل کردند و شورا تشکیل دادند اما رئیس جمهور را نگه داشتند. یعنی آقای منصور هادی را نگه داشتند و حتی سفیر صلح به عربستان سعودی فرستادند که قصد درگیری با شما نداریم. اما عربستان سعودی در یک معادله پیچیده ای که فکر می کرد موفق هم می شود منصورهادی را طوری هدایت کرد که در ابتدا برای اینکه خلا قدرت ایجاد کند منصور هادی استعفا دهد.
بعد از استعفای او انصارالله کار را کامل در دست گرفت. آن ها دیدند این سیستم جواب نمی دهد. بعد منصورهادی فرار کرد و به عدن رفت و انصارالله هم مجبور شدند با حمایت ارتش و برخی از احزاب که موتلف انصارالله بودند عدن را هم تصرف کردند. بعد از آن منصور هادی مجبور شد به عربستان سعودی برود. بعد از اینکه وی به عربستان فرار کرد از عربستان سعودی درخواست کرد که به یمن حمله کنند. این حمله بسیار غیرقانونی است زیرا منصور هادی دیگر به عنوان رئیس جمهور مشروعیتی ندارد چرا که او استعفا کرده بود، لذا این بهانه عربستان سعودی هم که ما در پاسخ به درخواست رئیس جمهور مشروع یا اصطلاحا قانونی یمن حمله به یمن کردیم کاملا استدلال باطلی است.
در کنفرانس شرم الشیخ که در سال ۲۰۱۵ همین چند ماه قبل برگزار شد تصمیم بر این شد که یک ائتلاف عربی برای حمله به یمن شکل گیرد که البته یک ائتلاف عربی – عبری – آمریکایی است و با معادلاتی که هست و مشاهده کردیم این امر را بیشتر می توان گفت. بعد از آن حمله به یمن شروع شد. جالب است که می بینیم چندین ماه از این حملات می گذرد و روز به روز بمباران می کنند ولی مردم یمن همچنان ایستادگی و مقاومت می کنند. ضمن اینکه انصارالله تازه دارد توان استراتژیک خودش را نشان می دهد و پایگاه هایی که تا الان زده پایگاه های خیلی استراتژیک و محل تجمع بوده است، یعنی حملات کور انجام نمی دهد.
علاوه بر اینکه در بعد زمینی دارد جلوی پیشرفت را می گیرد و حتی در جاهایی وارد عربستان هم شده. حملات کاملا دقیق و با موشک های هدایت شونده است و اگر شما دقت کنید پایگاهی که در «مأرب» زدند یا پایگاهی که اخیرا در عربستان زدند پایگاه هایی است که وقتی می زنند حداقل صد کشته را دارد و چندین جنگنده و انبار مهمات و ... است، بنابراین پله پله توان استراتژیک خودشان را رو می کنند. این بازی همچنان ادامه دارد. البته این بازی را باید در سطوح مختلف دید.
*ارزیابی شما از حادثه منا چیست و این حادثه چه نسبتی با تحولات منطقه دارد؟
قبل از اینکه به حادثه یمن و منا و تاثیر بحث منا بر یمن بپردازیم، یک چیز را فراموش نکنیم و آن قدرت رسانه است. رسانه ها قادرند یک اتفاق خیلی کوچک را آنقدر بزرگ جلوه دهند که هدلاین کل رسانه های دنیا شود. حتی رسانه های آلترناتیو و رسانه های کاملا منتقد هم تحت تاثیر قرار بگیرند. این قدرت رسانه است که به آن بازنمایی می گوییم، یک حادثه ی بسیار بزرگ خیلی کوچک جلوه کند و این قدرت رسانه است که همه ی ما به آن واقف هستیم.
به بحث شما برگردیم؛ چیزی که در منا اتفاق افتاد را باید در یک پازل منطقه ای مشاهده کرد. یعنی حادثه منا را نباید تنها به عنوان یک حادثه که در عربستان سعودی اتفاق افتاده و به گفته آنها مثلا از سر تقصیر حجاج یا شبیه به آن بود بدانیم. حادثه را باید با دید پکیجی دید. باید سیاست های منطقه ای را به عنوان یک پکیج دنبال کرد و حادثه منا را هم در همان پازل دید.
پازل این است که ما رقابتی را می بینیم که در آن سه سطح وجود دارد. یک سوی این رقابت جمهوری اسلامی ایران است که بعد از انقلاب اسلامی کم کم در یک پروسه زمانی تبدیل به یک دست برتر در منطقه شده و در یک گستره جغرافیایی از غرب به شرق و از شمال به جنوب یک قدرت غیرقابل انکار کسب کرده است. این هژمونی در درجه اول یک بحث ذهنی – عقیدتی – ایدئولوژیک است و در درجه دوم حتی در بعد میدانی هم حضور جدی داشته است. در سوی دیگر در بعد کلی موضوع امریکا است و در کنار آن قدرت های غربی و بازوان منطقه ای و مؤتلفین منطقه ای آنها وجود دارد که در منطقه خلیج فارس عربستان سعودی است. این دوسوی اصلی معادله در این پکیج هستند. اما این سطح کلی موضوع است.
سطح کلی موضوع را اینطور باید تکمیل کنیم که از سال ۲۰۱۱ اتفاقی که با بیداری اسلامی در منطقه افتاد می بینیم که نظم دنیا عوض می شود. همین خونریزی هایی که در سوریه و در منطقه و همچنین در اروپا و اکراین می بینیم حاکی از این است که نظم در حال عوض شدن است. نظم های بین المللی با تحولات و خونریزی های شدید عوض می شوند و یک نظم مجدد جایگزین می شود. اینکه نظم ها چگونه شکل می گیرد مبحث دیگری است که در جاهای مختلف به آن اشاره کرده ام. اما اگر بخواهم عجالتا به آن اشاره کنم این است که نظم تک قطبی ای که امریکا بعد از فروپاشی شوروی سعی می کرد ایجاد کند یا ادعا می کرد ایجاد کرده به هم خورده و قطب های دیگری در روابط بین الملل شکل گرفته اند. این قطب ها تاثیرگذاری و بازیگری می کنند و لذا جهان به سمت نظم چندقطبی پیش می رود، یعنی به وضع قبل از جنگ جهانی دوم برمی گردد.
سطح دوم تحلیل بحث رقابت ایدئولوژیک ایران و عربستان بعد از انقلاب است. یعنی ریشه در بعد از انقلاب دارد که الان شدیدتر شده است، در هر صورت عربستان سعودی نمی تواند دست روی دست بگذارد و ببیند که روز به روز جمهوری اسلامی قدرت و نفوذش بیشتر می شود و قدرت خودشان روز به روز کمتر می شود. چون مولفه های قدرت در اینها کمتر می شود و به سمتی رفتند که به آخر خط رسیده اند. لذا سطح دوم هم سطح منطقه ای است. سطح سوم هم اگر که بخواهیم خیلی دقیق تر بگوییم رقابت های درونی عربستان سعودی است که این سطح تحلیل خیلی خردتر از حادثه منا است. البته پکیجی باید این را دید که بعد از عوض شده پادشاه، شمری ها از کار برکنار شدند و سدیری ها کار را در دست گرفتند. آن ها درون خودشان تناقضات و رقابت های بسیاری دارند و البته اعتراضات زیادی هم به وجود آمده است. بنابراین رقابت بسیار جدی است. همه این سه سطح دست به دست هم می دهد که این پکیج منطقه ای اتفاق بیفتد. حادثه منا هم در همین پکیج منطقه ای رخ داد.
اما به خوانش حادثه منا بپردازیم. در بحث خوانش حادثه منا اتفاقی که افتاد این بود که آنطور که عربستان سعودی ادعا کرد مسیر کم عرض بود و برخی از زائران عجله کردند و دو موج جمعیت به هم رسید. به قول عربستان چنین حادثه معمولی ای اتفاق افتاد و در اثر سهل انگاری زائران چند نفر کشته شدند، این صورت مسئله ای است که عربستان سعودی مطرح می کند. اما چیزی که واقعیت امر است و می توان در مورد آن تحلیل کرد -در خوانش حادثه به معنای خود حادثه نه پکیج آن- این است که یک مجموعه از علل دست به دست هم داد تا حادثه منا اتفاق بیفتد.
در درجه اول بحث سوء مدیریت عربستان سعودی است که این سوء مدیریت را هر که حتی یکبار به عمره هم رفته باشد مشاهده کرده است. بی نظمی بسیار شدید است. این سوء مدیریت بسیار جدی است و با یک سیستم کاملا سنتی متحجر عقب مانده مبنی بر یکسری پیش فرض های مدیریتی قرن هجدهم یا نوزدهم مدیریت حج اتفاق می افتد. در حالی که می شود خیلی راحت تر این کار را انجام داد. این سطح عریان و سطح اول قصه است.
اما سطوح دیگری را هم می توانیم مورد خوانش قرار دهیم. یک حادثه اتفاق می افتد و توجه دنیا از یمن و سوریه و جاهای دیگر کنده شده و به اینجا می آید و به عنوان هدلاین قرار بگیرد که البته خیلی هم هدلاین نشد. ولی در رسانه های آلترناتیو و رسانه های کشور ما خیلی برجسته شد. این هم سطح دوم است.
در مورد سطح رقابت های داخلی عربستان سعودی هم مسئله ای را خدمتتان عرض کنم، یکی از تحلیل هایی که در حادثه منا مطرح شد این بود که یک رقابت بین محمد بن نایف ولیعهد و محمد بن سلمان جانشین ولیعهد هست که اثر این رقابت را در این می بینیم که حادثه منا اتفاق افتاده است. یعنی سوء مدیریت، به این معنا که حج در دست ولیعهد است یعنی امور اجرایی حج در دست ولیعهد است ولی وزیر دفاع که محمد بن سلمان یعنی پسر پادشاه است می خواهد بن نایف را ناتوان جلوه دهد که کار خودش را پیش ببرد که این هم می تواند سطح قابل توجهی از خوانش و تحلیل باشد. در هر صورت در کلیت امر حادثه و فاجعه منا با همه این تحلیل ها و خوانش هایی که می توان کرد این است که در همان پازل رقابت منطقه ای ایران و عربستان سعودی و در پشت آن رقابت بین المللی قرار می گیرد. در این رقابت جمهوری اسلامی به عنوان یک رقیب ایدئولوژیک جدی برای غرب و آمریکا مطرح است. همه اینها یعنی بحث یمن، منا، سوریه، بحرین، لبنان و داعش در همین پازل می تواند مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
*مشخصاً آقای دکتر حادثه منا چه اتفاقی در یمن به وجود آورد؟
ببینید، به یک معنا بحث یمن ادامه پیدا کرد. یعنی هیچ خللی در آن به وجود نیاورد. البته جنگ یمن تاثیر در حادثه منا داشت به این معنا که همه امکانات و حتی امکانات هوایی و هلی کوپتری هم در یمن بود و حتی یک هلی کوپتر ساده هم وجود نداشت و اینها مورد استفاده در یمن بودند. یعنی می توان گفت یمن تاثیر در منا داشته است. اما اینکه منا بر یمن تاثیر داشته همان بحث رسانه ای است که مدتی اذهان رسانه ها را منحرف کرد. اما هیچ تاثیر مهمتری نداشت. چون حملات روزانه ادامه می یابد و روزانه یمنی ها شهید می دهند و خانه هایشان تخریب می شود. به این معنا هیچ خللی ایجاد نکرده است. زیرا این یک جنگ مستمر بوده و فقط همان بحث رسانه ای بود که چند صباحی از آنجا به اینجا منتقل شد. اما همچنان بحث رسانه ای داغ است.
*یمن در ابتدا از ترس زعامت معنوی عربستان بر بسیاری از کشورهای اسلامی مثل پاکستان و ... مقابله جدی نمی کرد تا چهره عربستان در این کشورها به اندازه کافی منفور شود. بعد از حادثه منا، حملات یمن به عربستان بیشتر شد که موجب ازدیاد تلفات عربستان شود. حادثه منا موجب این اتفاق شده یا امری پیش بینی شده از پیش از حادثه بود؟
همانطور که شما گفتید انصارالله در ابتدا صبری را پیشه کرد که در ادبیات تحلیل گران به آن صبر استراتژیک گفته می شود، این صبر استراتژیک به یک معنا به دلایلی لازم بود که برخی از دلایلش را شما اشاره فرمودید. اساسا انصارالله نمی خواست به عنوان یک متجاوز شناخته شود، به عنوان کسی که خودش بهانه را بر عربستان سعودی و دخالت عربستان سعودی و ائتلاف عملیات «طوفان قاطعیت» داده است. بدین معنا که اینها صبر کردند تا عربستان سعودی شروع به حمله و بمباران کند و این بمباران ها هم نقاط زیرساخت را در درجه اول و نقاط نظامی و نقاط شهری و هدف قرار دادن مردم بی گناه بود.
لذا این اتفاقات توسط عربستان سعودی افتاد و زنان و کودکان و مردان بی گناه زیادی کشته شدند و این تصاویر در رسانه ها نشان داده شد. رسانه های غربی- عربی نمی توانند به صورت جبهه واحد به معنای کلیت رسانه ای را در دست بگیرند و در حال حاضر نمی توانند انحصار رسانه ای داشته باشند چون رسانه های آلترناتیو، رسانه های چینی، رسانه های روس، رسانه های ایرانی، لبنان، هند و کشورهای آمریکای لاتین اخبار و وقایع را پوشش می دهند و دیگر نمی تواند انحصار در بحث رسانه ای وجود داشته باشد.
با توجه به این عدم انحصار و نشان دادن این تصاویر به این مرحله رسید که یک مظلومیتی از مردم یمن در اذهان عمومی مردم دنیا ایجاد شد و در درجه اول اذهان عمومی کشورهای مسلمان و در درجه دوم کشورهای دنیا یک تصویر حکومت دارای سبعیت بسیار از عربستان سعودی ساختند. اذهان عمومی هم مردم مسلمان و هم غیرمسلمانان عربستان را مقصر شناختند چون عربستان حمله می کرد و بی گناه ها را می کشت و یا زیرساخت های یمن را نابود می کرد.
لذا این صبر استراتژیک برای انصارالله برای آنکه این مظلومیت نشان داده شود لازم بود و بعد از آن اگر دفاعی هم صورت می گیرد یک دفاع مشروع جلوه کند و این خیلی مهم بود. ارتش موتلف انصارالله است و ارتش که موشک هایی در دست دارد و انصارالله هم که در یکی از تحلیل هایی که ارائه شده سلاح هایی را از متحدین خود و روسیه دریافت کرده است. زیرا بعد از اینکه انصارالله قدرت را در دست گرفت تا فاصله عملیات طوفان قاطعیت پروازهای متحدین انصارالله به یمن برقرار بود که ادعا می شد آنان دارند سلاح می فرستند یا کشتی هایی که از روسیه در بندر حدیبه پهلو می گرفت مدعی بودند پر از سلاح است. در روزهای اول می گفتند انصارالله که دارد چرا نمی زند؟ علتش همین بود که عرض کردم، صبر استراتژیک که مظلوم جلوه دادن که به حق هم بود. برای اینکه بتوانند دفاع مشروع را صورت بدهند و بعد از آن انصارالله شروع به واکنش کرد.
واکنش انصارالله بعد از اینکه افکار عمومی، عربستان را مجرم شناختند این بود که کم کم در سطح چند بعدی شروع به پاسخ دادن کرد. سطح دم دستی اش این بود که مانع این شد که عربستان سعودی از مناطقی که نزدیک به مناطق شمالی بود وارد خاک یمن شوند. البته عربستان سعودی توانست در جنوب وارد عدن شود و بخش های مهمی از عدن را از یمنی ها بازپس گیرد.
البته اینجا این را هم اشاره کنم در بحث تصرف عدن اختلافی بین انصارالله و نیروهای موتلف آن از یک سو و نیروهای حراک جنوبی از سوی دیگر ایجاد شد. توضیحی بدهم که حراک یعنی حرکت و به معنی جنبش است. ولی وقتی حرکت را در زبان عربی می گوییم جنبش به زبان فارسی نمی توان معنی کرد یا movement را به زبان انگلیسی نمی توان معنای دقیق کلمه دانست. به این معنی که حرکت اگرچه بعد اجتماعی دارد ولی در زبان عربی یک بعد خشن و نظامی هم در کنار خودش دارد. لذا حراک جنوبی جنبش هایی هستند که اینها از قبل وجود داشتند و بیش از یک دهه سابقه دارند. اینها مخالف سیاست های علی عبدالله صالح بودند و مدعاهای دیگری هم داشتند.
حراک در آن موقع که منصورهادی در یمن بود با ارتش و انصارالله سر تصرف عدن اختلاف داشتند و معتقد بودند عدن را به ما بسپارید ما خودمان منصورهادی را جمع کرده و بیرون می کنیم. در سوی دیگر که انصارالله و ارتش و نیروهای آنها بودند خود انصارالله تمایلی به تصرف عدن نداشت و باید در تحلیل ها به این دقت کرد چرا که دیده ام خیلی ها در تحلیل ها به این توجه نمی کنند. موتلفین و کسانی که تمایل به تصرف عدن داشتند بیشتر ارتش بود که می گفتند عدن باید تصرف شود.
لذا علیرغم اختلاف انصارالله و ارتش در جبهه آن سمت، زور ارتش چربید و گفتند ما باید عدن را تصرف کنیم و عدن را تصرف کردند. حراک تا قبل از آن به صورت یکپارچه موتلف انصارالله بود اما در اینجا بخشی از حراک مخالف ائتلاف ارتش- انصارالله شدند و فاصله گرفتند اما بخشی از آنها ماندند. با این اختلافی که بین آن ها به وجود آمد و وضعیت داخلی و اجتماعی خود عدن و از سوی دیگر حملات سنگین، عربستانی ها توانستند عبدالله صالح و معاونش را به عدن برگردانند و عدن را متصرف شده و به دست بگیرند که بخش هایی از آن همچنان هست.
این را عرض می کردم که نیروهای انصارالله در درجه اول توانستند بحث ورودی زمینی را حداقل از قسمتهای شمالی به یمن متوقف کنند که در عدن هم با همین معادلات که گفتم خیلی موفق نبود. اگرچه در مناطق شمالی عدن موفق تر است، ولی در سمت جنوب، عدن الان در دست نیروهای طرفدار منصورهادی و عربستان و غرب است.
اما در درجه دوم اینها شروع به حملات با بعد سنگین تر و جدی تر و با برد دورتر کردند زدن پایگاه های عربستان سعودی بود. عربستان سعودی در استان مأرب که یک استان شرقی است جبهه ای را برای انصارالله درست کرده بود و در حمله اول که انجام گرفت نیروهای عربستان و امارات و ... کشته های وسیع و بالای صد کشته دادند و چندین انبار مهمات و ... نابود شد. عربستان سعودی باور نمی کرد که انصارالله و ارتش بتوانند چنین کاری کنند. بعد از آن مصاحبه هایی هم داشتند که از این به بعد این روال ادامه خواهد داشت. می بینیم ناوچه های عربستان را غرق می کنند و همین چند روز پیش سومین یا چهارمین ناوچه غرق شد و یک پایگاه دیگر مورد هدف قرار گرفت. روزانه انصارالله پایگاههای سعودی را در سه استان می زند و حتی انصارالله و ارتش توانسته اند به خاک عربستان سعودی هم نفوذ کنند. لذا الان افکار عمومی، انصارالله و ارتش را محکوم نمی کند، در حال حاضر در افکار عمومی مسلمانان و دنیا طوری جلوه می کند که در حال دفاع مشروع هستند.
پیش بینی من این است که این نبرد ادامه خواهد یافت. یعنی مادامی که تحولات منطقه ادامه دارد و نظم جدیدی در منطقه حاکم نشده و در سوریه معادلات به تثبیت نرسد - چون سوریه هم با ورود روسیه وارد فاز جدیدی شد- تا مادامی که به آرامش نرسد و نظم در آن حاکم نشود جنگ یمن نیز ادامه پیدا خواهد کرد و در هر صورت به ضرر عربستان سعودی است. یعنی هرچقدر عربستان سعودی درگیر این جنگ باشد از سویی به نفع ایران و به نفع جبهه مقاومت است به این معنا که بخشی از توان عربستان سعودی در یمن صرف می شود و عربستان سعودی روز به روز در بین ملت های مسلمان منفورتر می شود.
یمن هم به عنوان یک دشمن استراتژیک روز به روز برای عربستان سعودی تقویت می شود. در هر صورت این جنگ هرچقدر ادامه یابد و فرسایشی تر شود به ضرر عربستان سعودی است. عربستان سعودی الان گیر کرده و یک موقعیت حیرت دارد، یعنی نه راه پیش و نه راه برگشت دارد و مجبور است این وضعیت را ادامه دهد تا ببیند پکیج منطقه به کجا می رسد.
*پس حادثه منا از بعد تهاجمات متقابل خیلی تاثیر نداشته است؟
فکر می کنم جز در بعد رسانه ای تاثیر دیگری نداشته است. اگرچه عرض کردم عربستان سعودی می خواست در ماجرای یمن ضرب شستی به ایران نشان دهد چون مدعی است انصارلله دارد برای ایران می جنگد و به نیابت از ایران جنگ می کند. البته این ادعا تا حدودی درست است به این معنا که انصارالله ملهم از ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران است. این را کسی نمی تواند انکار کند ولی اینکه ایران آن ها را ساپورت می کند ادعایی است که به معنای میدانی قصه عربستان سعودی نتوانسته آن را اثبات کند.
*یکی از تحلیل هایی که به تازگی مطرح شده این است که عربستان به دلیل ورود مستقیم روسیه و ایران به سوریه، مستقیما وارد خاک این کشور شود و به نیابت از آمریکا جنگ را پیش ببرد. سوریه در فاز جدید تحولات خود چه وضعیتی دارد؟
سوریه بعد از ورود روسیه وارد فاز نوینی در معادلات شد. تا قبل از ورود روسیه معادلات این بود که روز به روز جبهه مخالف اسد و جبهه مخالف در حال تقویت نیروهایش بود و پول سنگینی می ریخت و سلاح های مدرنی در اختیار شورشیان قرار می داد. ارتش سوریه که حزب الله هم بخشی از آن است هم مقاومت می کردند. اما باز به سمتی می رفت که فشار را بر دولت قانونی اسد و نیروهای موتلفه آن بیشتر می کرد.
از وقتی که روسیه وارد شد معادلات تغییر کرد. چرا روسیه وارد شد؟ این مهم است که روسیه چه منافعی در سوریه دارد که وارد این بحران و معادلات به معنای نظامی قصه است؟ از ۲۰۱۱ که این بحران شروع شد روسیه همچنان یک پای معادله بود. دوبار روسیه و چین علیه اسد قطعنامه وتو کردند که به نفع اسد بود. قرار بود دولت اسد را ذیل فصل هفت منشور ملل متحد ببرند و بند ۴۳ که مداخله نظامی را برای قدرت های بین المللی مشروع می کند. البته وتوی همزمان هم معنای زیادی دارد چون در بحث وتو یک قدرت وتو کند کافیست اما وقتی دو قدرت با هم وتو می کنند عمق معادلات جهانی را نشان می دهد. لذا روسیه همیشه پای معادله بوده اما بیشتر در حالت سیاسی مداخله داشت و سعی می کرد قطعنامه ای صادر نشود و با یک لحنی همیشه سیاست های امریکا و موتلفین امریکا را در سوریه محکوم کند. اما ورود به فاز نظامی مرحله ای است که رسما و علنا به صورت نظامی وارد می شود.
اهداف روسیه این است که بعد از اینکه در لیبی حکومت قذافی رفت و نابود شد احساس می کردند تنها سنگر و پایگاه باقیمانده برایش در خاورمیانه سوریه است و اگر سوریه هم از دست برود دیگر هیچ پایگاه نظامی در خاورمیانه نخواهد داشت. می بینیم که روسیه در طرطوس و لاذقیه دو پایگاه نظامی دارد که اینها همچنان از قدیم الایام بودند و در زمان حافظ اسد و الان هم در زمان بشار اسد استمرار پیدا کرد. لذا در درجه اول حضور نظامی به معنای یک قدرت بین المللی در معادلات برای حضور مستقیم نظامی یا غیرنظامی در یکی از کشورهای استراتژیک دنیا که سوریه است برای روسیه بسیار مهم است.
در درجه دوم ورود روسیه بعد پرستیژی برایش دارد که بعد پرستیژی هم دو وجه دارد. وجه اول این است که روسیه دارد نشان می دهد من یک قدرت بین المللی هستم که مداخله می کنم همانطور که آمریکا هم این ادعا را داشته و مداخله می کند، این بعد اصلی است. وجه دیگر در بعد پرستیژی برای روسیه این هست که روسیه دارد خودش را به عنوان رهبر یک بلوک مجدد نشان می دهد. یک جبهه ای وجود دارد که جبهه مقاومت است که روسیه می خواهد نشان بدهد بخشی از رهبری این جبهه مقاومت را دارد.
در بعد پرستیژ این بعد را نیز باید اضافه کنیم که ورود روسیه بحث مبارزه با تروریسم به معنای یک پرستیژ و مبارزه واقعی با ترورسیم مدنظر روسیه بوده است. به نوعی ادعاهای ایالات های متحده امریکا مبنی بر گفتمان مبارزه با ترورسیم که بعد از ۲۰۰۱ شکل گرفت و منجر به اشغال کشورهای منطقه شد را به سخره می گیرد و این بحث خیلی جدیست. لذا در اینجا شاهد دو گفتمان مبارزه با تروریسم هستیم: گفتمان آمریکایی- غربی و گفتمان محور مقاومت-روسی.
یک دلیل دیگر ورود روسیه که شاید مهمتر و بنیادی تر است این است که احساس می کند اگر الان در روسیه درگیر نشود فردا باید با همین بنیادگراهای سنی وهابی مسلکی که در جنوب خودش در چچن و ایالت های جنوبی اش وجود دارد بجنگد. لذا بهتر است اینجا بجنگد. این معادله برای جمهوری اسلامی ایران هم حاکم است. جمهوری اسلامی ایران اگر الان در حلب، درعا، دمشق و ... شهید ندهد فردا قطعا باید در لب مرز خودش شهید دهد. چون معادله اینطور بود که ابتدا سوریه که سقوط کند لبنان هم سقوط خواهد کرد چون بالاخره خط تماس، سوریه است و فردا عراق و بعد جمهوری اسلامی ایران خواهد بود.
ایران اگر الان آنجا می جنگد سوای از بحث های ایدئولوژیک، اگر آنجا شهید ندهد فردا باید در مرز خودش و استان های خودش شهید بدهد و این معادله برای ایران هم صدق می کند. البته برای روسیه خیلی بیشتر صدق می کند، الان می بینیم چه کسانی در داعش فعالیت می کنند، بخشی از نیروهای داعش که سرکردگان اصلی هم هستند از چچن، داغستان، ایالت های جنوبی روسیه عازم جهاد در سوریه شده اند. لذا ورود روسیه از این بعد است که فاز نوینی را شروع کرد.
روسیه تمامی مخالفین اسد را می کوبد و معادلات را دگرگون کرد. از وقتی روسیه وارد فاز نظامی شد هر روز می بینیم نقاط بیشتری از مواضع داعش با پشتیبانی هوایی روسیه از یکسو کوبیده می شود. پشتیبانی زمینی هم توسط ایران و مستشاران ایرانی صورت می گیرد. این مستشاران در میدان در حال هدایت هستند و جبهه مقاومت و حزب الله لبنان آنجا حضور دارد. در بحث زمینی هم پیشروی هایی جدی را شاهد هستیم و دیدیم در روزهای قبل اراضی زیادی از حلب آزاد شد و این قضیه همزمان جلو می رود. شهدایی را هم تقدیم می کنیم. از نیروهای رده پایین تر گرفته تا سردار همدانی و قبل از آن سردار الله دادی که ژنرال ها هستند به شهادت رسیده اند که خیلی طبیعی است.
لذا ورود روسیه معادلات را با همین معادله ی زمین در اختیار ایران و هوا در اختیار روسیه دگرگون کرد و فکر می کنم سوریه و معادلات سوریه به سمتی می رود که بیشتر قدرت های غربی – عربی که در آن سو هستند را متقاعد می کند پای میز مذاکره بیایند. کما اینکه ایران را نیز مجبور شدند به مذاکرات سوریه دعوت کنند لذا طرف های غربی در نتیجه همین معادله بیشتر به این نتیجه می رسند که باید یک راه حل سیاسی را پای میز مذاکره در پیش گیرند که در اینجا هم سهم ایران و محور مقاومت محفوظ خواهد بود و هم سهم روسیه، قاعدتا طرف های غربی و مخالفین هم سهم خودشان را در اینجا خواهند خواست.
*برخی تحلیل ها می گویند عربستان با توجه به اطلاعاتی که از خاک سوریه دارد، وارد جنگ مستقیم در خاک این کشور می شود و به مناطقی که ایرانیان حضور دارد حمله کرده، تلفات بیشتری از ایران می گیرند تا نارضایتی داخلی ایجاد کنند و به این وسیله ایران را از جنگ سوریه عقب بکشد. آیا با این تحلیل موافق هستید؟
اگر منظور ورود مستقیم عربستان هست، عربستان به صورت مستقیم امکان مداخله در سوریه ندارد. بدین معنا که عربستان ارتش کلاسیک که حتی خود سوریه دارد را در اختیار ندارد. ارتش سعودی ها بیشتر مزدورانی هستند که در ارتش استخدام شده اند. در مصر و سوریه ارتش ملی هست ولی در عربستان سعودی وجود ندارد. بنابراین توان ورود توسط عربستان سعودی وجود ندارد کما اینکه در یمن می بینیم اخیرا سودانی ها را برای جنگ استخدام کرده اند، یعنی خودشان آدم ندارند.
اگر منظور ورود به این شکل است منتفی است چون عربستان چنین توانی ندارد. اما اگر به معنای اطلاعاتی و نفوذی است، طبیعی است که عربستان یک پای معادلات سوریه از آغاز این بحران بوده است و نیروهای نیابتی خودش، نیروهای داعش و سایر نیروهای معترض و گروه های چندگانه و مخالف را دارد که بیشترشان هم نیروهای بین المللی هستند که با حمایت عربستان سعودی اعزام شدند.
در ابتدا ائتلافی بین عربستان و ترکیه بود، سپس قطر هم وارد معادلات شد و ایالات متحده هم که همیشه بوده است. لذا عربستان سعودی همیشه یک پای معادله بوده و اینکه بخواهند نقاط تجمع ایرانی ها را بزنند طبیعی است. از اول هم دنبال این بودند که ایرانی ها را بزنند و دستگیرشان کنند و بُعد رسانه ای آن را پررنگ کنند. همچنین خیلی طبیعی است که وارد فاز نوینی شده اند چون معادلات وارد فاز نوینی شده است. اینکه تعداد زیادی شهید در سوریه می دهیم علتش این است که ما هم سطح ورودمان به سوریه تغییر پیدا کرده است و ما هم نیروهای بیشتری وارد سوریه می کنیم. بنابراین چنین امری نرمال است.
اما اینکه تصور می کنند در ایران اعتراض داخلی صورت بگیرد یک اشتباه بزرگ است. اگر عربستان اینطور فکر کند اشتباه بزرگی کرده است. به این معنا که شما اگر جهان بینی تشیع را ببینید و نگاه داخلی ایران را نسبت به این اصطلاحا کشته شدگان سوریه ببینید این است که آن ها به فیض شهادت نائل شده اند. درست هم هست که اینها در درجه اول در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و در درجه دوم دفاع از حریم جهموری اسلامی و کشورشان شهید شده اند. مرز ما آنجاست و آن ها در دفاع از وطن کشته می شوند. شهدای سوریه هم با بعد ملی گرایانه و هم بعد ایدئولوژیک از نظر افکار عمومی داخلی ایران به شدت مورد احترام هستند. بنابراین نه تنها این اعتراض شکل نخواهد گرفت بلکه اصلا سطح دیگری از معادله حاکم است. اینها شهید هستند و بیشتر مردم تهییج می شوند که این مداخله صورت بگیرد.
ضمن اینکه فراموش نکنیم در حادثه منا اتفاقی که افتاد این بود که تمامی افکار عمومی ایران حتی اهل سنت ایران تماما علیه عربستان سعودی بود. کافی بود مقام معظم رهبری یک فتوای کوچک برای جهاد صادر کنند، دین دار و بی دین و معتقد و نامعتقد عازم می شدند. یعنی افکار اینقدر ضد عربستان بود. الان هم همان افکار هست. این نوع تحلیل در مورد اعتراض خیلی درست نیست. شهدای زیاد در نتیجه حضور فشرده تر و مستمرتر و دامنه تر است. عربستان سعودی به آخر خط رسیده است، چه در سوریه و چه عراق و لبنان گیر افتاده اند و چند روز پیش بود که دولت لبنان که نفوذ عربستان در آنجا بسیار سنگین است رسما گفت که دوتن مواد مخدر از یکی از شاهزاده های عربستان سعودی کشف کرده که با هواپیمای شخصی اش به جای دیگری منتقل می کرده است. در عراق و خود یمن هم همینطور در حالت سرگشتگی قرار دارد که نمی داند چه کار کند. عربستان سعودی به آخر خط رسیده و تمام این تقلاها هم برای این است که بتواند خودش را از این مهلکه نجات دهد.
*در ائتلافی که بین روسیه و ایران برقرار شد، عراق نیز حضور داشت و قرار بر این شد روسیه از هوا و ایران از زمین وارد گود سوریه شوند، عراق نیز از فرار نیروهای داعش به کشورش جلوگیری کند. اما در جریان تهدید آمریکا، عراق قدری تردید از خود نشان داد. دلیل آن چه بود؟
در فاز نوینی که گفتیم در سوریه آغاز شد، یک ائتلاف ۱+۴ تشکیل شد. روسیه در یک سوی معادله و ایران و عراق در یک سوی دیگر معادله به معنای ائتلاف قرار گرفتند. سوریه هم که وسط ائتلاف بود. حزب الله نیز همان به اضافه یک است، زیرا دولت کامل را در دست ندارد و نمی توانیم بگوییم لبنان (حزب الله) مانند چهار کشور دیگر ائتلاف است. این ائتلاف تشکیل شد که معادلات را تغییر دهد. حتی دولت عراق به این سمت رفت که از روسیه بخواهد معادله نظامی را به معنی مبارزه با داعش در استان های غربی در عراق هم تغییر دهد. اما ایالات متحده امریکا جلوگیری کرد.
وضعیت عراق از زمان فروپاشی صدام اینطور بوده که آمریکایی ها در یک وضعیت کاملا متناقض صدام حسین را که دشمن استراتژیک جمهوری اسلامی بود سرنگون کردند و دولت را به یک گروهی از شیعیان و کردها سپردند که هردوی آن ها مؤتلفین جمهوری اسلامی ایران بودند. حتی کردها ائتلافشان با جمهوری اسلامی ایران به قبل از انقلاب ایران بر می گردد و در طول جنگ تحمیلی هم هر زمان می خواستیم ضربه اساسی از دل عراق به صدام بزنیم از کردستان عراق می زدیم.
لذا در این فرآیند متناقض حکومت عراق به دست کردها و شیعیانی سپرده شد که موتلفین جمهوری اسلامی بودند. این معادله در افغانستان هم صدق می کرد و آمریکا وقتی طالبان را سرنگون کرد دشمن خونی جمهوری اسلامی را سرنگون کرد و باز هم آنجا نفوذ ایران را بسط داد. یعنی در واقع این خدمتی بود که ایالت متحده امریکا به طور متناقض به منافع جمهوری اسلامی ایران کرد. متناقض را از این جهت می گویم که دشمنی امریکا با ایران اثبات شده است.
بعد از اینکه صدام سرنگون شد نفوذ ایالت متحده همچنان در عراق بود. به این معنا که ایالت متحده سعی می کرد نیروهای خودش را در عراق تقویت کند یا یکسری نیروها را به سمت خودش بکشد و این نیروها نیابت ایالت متحده را داشته باشند. بخشی از آن ها از اهل سنت و بخشی از آن ها هر چند کم اما اهل تشیع بودند. شوراهای بیداری که ایالت متحده در دل حکومت عراق تشکیل داد در همین شرایط سر برآوردند. حکومت عراق بحران های متعددی را پشت سر گذاشت که آخرین آن بحران تشکیل دولت بود. دوسال قبل در اثر همان بحران خلأ دولت بود که داعش به موصل حمله کرد و الانبار را که در دست داشت، به موصل حمله کرد و چهار استان را ضمیمه خودش کرد.
این اختلافات وجود داشته و هست، دولت عراق ضعیف بوده و هست. بعد از اینکه داعش آن چهار استان را در دست گرفت عملا اگر حمایت جمهوری اسلامی ایران نبود بغداد هم توسط داعش گرفته می شد. چه بسا کربلا، نجف و شهرهای زیارتی هم توسط داعش تصرف می شد که جمهوری اسلامی محکم ایستاد و پیام هم داد که خط قرمز ما این مناطق هستند و اگر این مناطق مورد تصرف قرار گیرند رسماً و مستقیم ورود می کنیم. داعش از سر ترس این کار را نکرد. اما در هر صورت جمهوری اسلامی همانطور که مسئولین عراقی هم بارها اعلام کردند کمکهای زیادی کرده و می کند و در سطوح مختلف این کمکها اتفاق می افتد.
دولتهایی مثل عراق، سوریه و امثالهم را در روابط بین الملل دولت های شکننده می گوییم. آن ها دولت هایی هستند که حاکمیت صد در صد مناطق را در دست ندارند. در انسان شناسی سیاسی می گوییم دولت یک کلی است که از چهار جزء تشکیل شده است: مردم، سرزمین، حاکمیت و حکومت. دولت های شکننده حکومت هایی هستند که حکومت ضعیف است و حاکمیت را در دست ندارد و نمی تواند قلمرو سرزمین را حفظ کند و نگذارد رقیب و مدعی جدی در آنجا اثر گذار باشد. الان می بینیم که سه استان در عراق در اختیار داعش است. لذا دولت عراق یک دولت شکننده است که بهترین فرصت را برای نیروهای ایجاد می کند که در آن سرمایه گذاری کنند.
قاعدتا ایالات متحده امریکا از زمان فروپاشی صدام این نفوذ را در عراق داشته و طبیعی است وقتی روسیه وارد معادله می شود دولت ایالات متحده فشار بیاورد که دولت عراق حق ندارد این اجازه را بدهد که روسیه در عراق کار انجام دهد و مناطق داعش را بمباران کند. آنچه به خود دولت عراق بر می گردد که دولتی است نه یک دست شیعی اما با گرایشات شیعی غالب اداره می شود این است که آن ها در این ائتلاف هستند و قرار هم بود که دولت عراق از این طرف از سمت شرقی داعش جلوی پیشروی داعش را بگیرد که از آن طرف هم حملات در سوریه بتواند داعش را زمین گیر کند. اما ایالات متحده تاثیرگذاری خاص خود را در این سطح دارد و فشارها هم به دولت عراق بسیار زیاد است.
ورود روسیه به خاک سوریه غیر از بحث دریایی که از طرق دیگر می شود، در بحث هوایی از طریق دولت عراق و از خاک ایران و عراق انجام می شود. طبیعی است که ایالات متحده فشار بیاورد و این فشارها هم روز به روز بیشتر می شود اما دولت عراق هم در وضعیت خیلی سخت و دشوار قرار گرفته است. از یکسو می بیند که باید در این ائتلاف ۱+۴ باشد و از طرف دیگر آمریکایی ها این فشار را می آورند که این وضعیت سخت و پیچیده ای را در عراق ایجاد کرده است.
*سرنوشت داعش در عراق به کجا کشیده می شود؟
موضوع داعش در عراق کمی پیچیده است. در استان هایی مثل الانبار و حتی در موصل داعش اگرچه یک خارجی محسوب می شود اما بدنه اجتماعی دارد. اگر به ساختار داعش نگاه کنیم اکثر سرکردگان سیاسی اش عراقی هستند. یعنی ائتلافی از حزب بعث است و نیروهای خارجی که آمدند و حضور دارند و مخالفین دولت عراق هم هستند.
این ائتلاف سه گانه ای است که داعش را به وجود آورده است. در سطح فرماندهی و در سطح سیاسی فرماندهی عراقی های بعثی حضور دارند. لذا آن ها دارای بدنه اجتماعی هستند. اگر جو اجتماعی استانهای غربی عراق را ببینیم، اهل سنت هستند و در زمان صدام متنعم از نعمات مختلف و آبادترین مناطق بودند و ادامه حکومت بعثی عراق در آنجا موضوعیت دارد. بنابراین بعد از این طبیعی است که ناراضی باشند. قاعدتا اینها می توانند طرفداران خوبی به معنای بدنه ساپورت اجتماعی داعش در آنجا باشند و متاسفانه داعش هنوز در آنجا بدنه اجتماعی دارد.
لذا در استان های غربی تا اطلاع ثانوی داعش حضور خواهد داشت مگر اینکه یک برخورد سخت شود که فعلا در معادلات منطقه آن برخورد سخت از سمت عراق جایگاهی ندارد. فعلا سوریه موضوع کار است و جبهه سنگین در سوریه هست که تاثیرگذار است و معادلات را پیش می برد. آینده داعش را در کوتاه مدت در عراق در همین وضعیت فعلی می بینم. یک توازنی برقرار است و نیروهای حکومت عراق از یک خطی جلوتر نخواهند آمد و این نزاع ادامه خواهد داشت تا تکلیف سوریه مشخص شود. تکلیف سوریه که مشخص شود بعد می توان در مورد معادلات داعش در عراق هم صحبت کرد.
*به ضلع پنجم معادلات سوریه یعنی لبنان و حزب الله برسیم. حضور حزب الله در سوریه چگونه است؟
بعد از اینکه حزب الله رسما به معادلات سوریه ورود پیدا کرد و در بلندی های القلمون با نیروهای مخالف اسد و تروریستها درگیر شد مخالفین حزب الله، جبهه ۱۴ مارس و بقیه سعی کردند جو اجتماعی درست کنند که چرا حزب الله باید ورود پیدا کند؟ آیا ما باید وارد این معادلات شویم؟ و ... . توضیح دیگر اینکه داعش هم می آمد و اتباع لبنانی را گروگان می گرفت که فشار بر حزب الله بیاورد. این فشار، فشار روحی بود تا اجتماعی تا جو را علیه حزب الله راه انداختند. حزب الله همان موقع گفت که ما اگر الان خودمان وارد قلمون نشویم بعدا باید در سرزمین خودمان با داعش بجنگیم چون هدف بعدی داعش لبنان است. در ابتدا کسی این حرفهای سید حسن نصرالله را باور نمی کرد. اما بعدا که حملات تروریستی بیشتر شد و معادلات تغییر کرد افکار عمومی لبنان به این رسید که حضور حزب الله در سوریه یک ضرورت بوده است. الان هم حزب الله به طور مشخص حضور دارد و کار را پیگیری می کند.
ضمن اینکه در همین زمان حزب الله توازن قدرتی با اسرائیل برقرار کرد. چون اسرائیل فکر می کرد که حزب الله توانش را در سوریه خرج می کند. به همین دلیل کاروان حزب الله را زد و پسر عماد مغنیه و سردار الله دادی را در مزارع شبعا شهید کرد. این کار معنی دار بود. بعد از آن حزب الله مقابله کرد و یک کاروان ۱۷ نفره را به تلافی این حمله زد که توازنی برقرار شد. پیام هم به اسرائیل مخابره شد که حزب الله این آمادگی را دارد که همزمان در دو جبهه بجنگد.
مسئله ای که در حال حاضر در لبنان هست، بحث بحران دولت است که چندماه است این بحران دولت دارد ادامه پیدا کرده است. دولت لبنان همیشه اینطور بوده که نیروهای خارجی در آن تاثیرگذار بودند. بحران دولت چیزیست که لبنانی ها در عرصه اجتماعی از آن رنج می برند.
به این معنا که یک بحرانی به اسم بحران زباله در بیروت و سایر نقاط لبنان ایجاد شده است. چون دولت وجود ندارد زباله ها در خیابان ها انباشت هستند و تلی از زباله در خیابان ها وجود دارد که متولی اینها کسی نیست. لذا تکلیف دولت هم زمانی مشخص می شود که در همان پکیج نگاه کنیم، در معادلات سوریه ببینیم به چه سرانجامی می رسد و حتی معادلات یمن نیز چه سرانجامی خواهد داشت. چون این اجماع الان وجود ندارد لذا نیروهایی مثل حزب الله اگرچه خدمات اجتماعی هم ارائه می دهند اما در حال حاضر درگیر سه جبهه همزمان هستند: جبهه اول جبهه داعش در سوریه است که نیروهایش مستقیم حضور دارند، جبهه دوم جبهه ی مخالفان داخلی از جمله ۱۴ مارس و ... هستند، جبهه سوم هم که مهمتر از همه است و فلسفه وجودی حزب الله است، اسرائیل است. حزب الله در این سه سطح درگیر است و قاعدتا معادلات در یک حالت توازن به سر می برد تا ببینیم که به چه سمتی پیش می رود.
*شما از ائتلاف ۴+۱ برای تغییر روند سوریه سخن گفتید. برخی تحلیل ها حوادث اخیر فرانسه را برای ضربه به این ائتلاف تفسیر می کنند. برخی دیگر از تحلیل ها نیز این حوادث را نه بر اساس برنامه ریزی غربی که در نتیجه روند طبیعی بازگشت داعش به خاستگاه خود در نظر می گیرند. کدام تحلیل درست است؟
همانطور که گفتید، دو فرضیه کلی در مورد این حملات وجود داد: فرض اول این است که این حملات به نوعی یازده سپتامبر کوچکی است که توسط خود فرانسوی ها بوجود آمده برای اینکه حضور فیزیکی شان را در منطقه بیشتر کنند. برای فرانسوی ها که بطور مشترک با بریتانیا قرارداد سایکس-پیکو را بوجود آورده و منطقه را در فردای فروپاشی عثمانی بین خود تقسیم نمودند، و همیشه بر سرزمین شامات بعنوان یک طعمه ویژه نظر داشته اند، سخت است که ببینند الان ایران و روسیه از راه رسیده اند و دارند معادله را به نفع خود تمام می کنند. لذا از این منظر، این حملات می تواند بهانه ای برای ورود به عرصه نظامی سوریه توسط فرانسه باشد. در یازده سپتامبر هم یک فرضیه اصلی و شواهد و قرائن مشابه وجود دارد. بعد از این حملات، ایالات متحده آمریکا در قالب گفتمان «جنگ علیه ترور» وارد منطقه شد و سعی کرد اشغالگری اش را بدینوسیله مشروعیت ببخشد و کشتن بیگناهان در افغانستان و عراق را دفاع مشروع از خود جلوه دهد. این فرض در مورد فرانسه نیز صادق است. فرانسه در صورت ورود مستقیم به سوریه، قاعدتا تضاد منافع بیشتری با ائتلاف ۴+۱ پیدا می کند و بایستی ببینیم در آینده نزدیک چه اتفاقی خواهد افتاد.
فرض دوم این است که داعش آنقدر قوی شده است که توانسته است خلاهای امنیتی درون فرانسه را شناسایی کرده و از آن برای ضربه زدن به فرانسه استفاده کند. لذا در این فرض، فرزند ناخلف به روی برادر بزرگتر خود شمشیر کشیده است. در هر صورت، این دغدغه از سال قبل، نه تنها در فرانسه، بلکه در کشورهایی مثل آلمان و انگلیس نیز بوجود آمده که نیروهای داعشی اروپایی که بر می گردند، بعد از آن چه می خواهند بکنند؟ این احساس خطری جدی بوده و هست، لذا از از سال گذشته به این سو می بینیم که سرویس های اطلاعاتی این کشورها فعال می شوند و شروع به دستگیری بازگشتگان و بازجویی آنان می کنند و این مساله به جایی می رسد که این سرویس ها با ارتش سوریه و اسد نیز وارد مذاکره می شوند که اتباع اروپایی را در منطقه قبل از ورود به اروپا سر به نیست کنند! لذا در این فرض، طبیعی است که داعش در اروپا فعال شود. این تازه اول کار است و اوضاع بحرانی تر از این هم خواهد شد.
در هر صورت هر کدام از تحلیل های فوق را بپذیریم، یک نکته در آن مشهود است و آن اینکه سیاست های فرانسه در قبال سوریه اشتباه بوده است و فرانسه بایستی در معادلات سیاست خارجی خود تجدید نظر جدی انجام دهد.
*یک سطح دیگر تحولات سوریه ترکیه است. ترکیه در حال حاضر هم از طرف مردم، هم از طرف کردها و هم از طرف ائتلاف خارجی تحت فشار است. ماه گذشته حمله ای تروریستی به ترکیه شد که بالای ۱۰۰ کشته داشت. وضعیت ترکیه به چه سمتی می رود؟
به نظرم ترکیه بزرگترین بازنده معادلات خاورمیانه در دوره پس از ۲۰۱۱ است. به این معنا که اردوغان و حزبش یک سیاست خارجی بسیار احمقانه را در پیش گرفتند و این سیاست خارجی بسیار احمقانه ترکیه را در حال حاضر زمین گیر کرده است. اینها در ائتلاف با غرب و آمریکا از یکسو و عربستان سعودی از سوی دیگر فکر می کردند با ورود به معادلات سوریه به زودی اسد را سرنگون می کنند و چیزی که هلال اخوان المسلمین است شکل می گیرد و اردوغان خودش را در تاج و تخت یک امپراطور عثمانی جدید می دید.
چون اینها بخشی از حماس را که خالد مشعل و سایرین در فلسطین بودند را داشتند که از آن خود کردند از یک سو که خودشان بودند و از سوی دیگر محمد مرسی در مصر داعیه اخوان المسلمین داشت و در قدرت بود، از یک سو فقط مانده بود که اخوان در سوریه به قدرت برسند که این نوعثمانی گری جدید با یک ایدئولوژی اخوانی ایجاد شود. ایالات متحده هم این قول را به آن ها داده بود. اما معادلات جور دیگری جلو رفت. حرف های اردوغان را اگر دقت کنید هربار می گفت اسد باید برود و تا یک ماه دیگر اسد می رود! اردوغان بارها اعلام کرد که هدف من نماز خواندن در مسجد جامع اموی دمشق است. البته این هدف هیچگاه محقق نخواهد شد. این یک سوی ماجرا است.
ورود ترکیه به این معادلات از سوی دیگر نارضایتی داخلی را در خود به وجود آورد. به این معنا که کردها که یک چهارم جمعیت ترکیه را تشکیل می دهند برایشان نارضایتی ایجاد شد. علوی ها که آنها نیز نزدیک به یک چهارم جمعیت را تشکیل می دهند هم نارضایتی عمومی برایشان ایجاد شد. نارضایتی عمومی در مخالفان سکولار و لائیک اردوغان هم پررنگ بود به این معنا که می گفتند چرا باید با اسد مخالفت بکنیم؟ به این معنا که اردوغان می خواهد یک نوع عثمانی گری جدید را راه بیندازد و آن مخالفان هم جدی هستند.
بعد از آن که اردوغان از آمریکا سرخورده شد شروع به بازیگری تک بعدی در معادلات سوریه کرد و بعضا از معادلات آمریکا سرپیچی می کرد. چون آمریکا در سوریه واقع گراتر بود و اردوغان خیلی ایدئولوژیک می خواست عمل کند. اما واقع گرایی آمریکاییها بیشتر بود، لذا اردوغان به سمتی رفت که خودش در سوریه بازی کرد اما آمریکاییها با علم کردن جنبش فتح الله گولن که یکی از دوستان سابق اردوغان بود سعی کردند حزبش را خنثی یا متوازن کنند که این امر هم صورت گرفت.
بنابراین می بینیم که روز به روز مجموعه ای از این اعتراضات وضعیت ترکیه را به سمتی می برد که یک بحران همه جانبه را در ترکیه شاهد هستیم. تقریبا در استان های جنوبی ترکیه یک حالت حکومت نظامی همین حالا وجود دارد، شورش هایی که در نتیجه حوادث پارک گزی در پارسال به وجود آمد، حتی استانبول را بعد از آن در یک حالت امنیتی فرو برده است، همانطور که گفتید بمب گذاری در ترکیه ماه قبل صورت گرفت، و در کنار کردهایی که تحصن کرده بودند این مساله اتفاق افتاد.
این بمبگذاری می تواند کار خود حکومت باشد، برای اینکه در انتخاباتی که به مرحله دوم رفته بود، اردوغان و حزبش بتوانند رای بالاتری بیاوردند و عملا این مساله محقق شد. آنها با ناامن جلوه دادن بیشتر ترکیه، این پیام را به جامعه مخابره کردند که یا ما را انتخاب می کنید، یا اینکه من بعد اوضاع بحرانی تر می شود و این مساله دقیقا محقق شد و حزب عدالت و توسعه بیشترین رای را آورد.
فی المجموع ترکیه در اثر سیاست های غلطی که دنبال کرده از یک سو در انزوای بین المللی منطقه ای قرار دارد و از سوی دیگر بحران داخلی ترکیه است که روز به روز تشدید می شود. اگرچه حزب اردوغان رای قابل ملاحظه ای در این انتخابات آورد که بیشتر از دور اول بود، اما تعداد و میزان آرای مخالفان جدی است و نشان از یک بحران و شکاف اجتماعی جدی در بدنه جامعه ترکیه دارد که بیش از هر چیز متاثر از سیاست های خارجی غلط اردوغان و حزبش در مورد سوریه و عراق و حمایت از داعش داشته است. لذا من ترکیه را بازنده ترین بازیگر در معادلات منطقه بعد از ۲۰۱۱ می بینم.
نظر شما