به گزارش خبرنگار مهر، اولین جلسهٔ دوره آموزشی «درسگفتار رموز اشراقی شاهنامه » توسط بابک عالیخانی روز دوشنبه ،نهم آذر در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.عالیخانی دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی دارد و علایق پژوهشی او در زمینه مطالعات اوستایی و فلسفۀ اشراق سهروردی است. متنی که در ادامه می خوانید، مشروح این درسگفتار است.
سهروردی در یکی از داستان های رمزی خود به نام عقل سرخ، از سیمرغ و زال و از رستم و اسفندیار سخن گفته است. روایت او با روایت شاهنامه تفاوت هایی دارد: در داستان تولد زال و به صحرا انداختن او، مادر زال وارد داستان می شود که در شاهنامه نظیری ندارد؛ تیر دو شاخهای که اسفندیار را از پای درآورد دو شعاع از سیمرغ بود و اسفندیار در حقیقت به مقام خیرگی عرفانی یا طمس رسید. سیمرغ در رساله صفیر سیمرغ اوصافی دارد که از حدود اوصاف او در شاهنامه بسی فراتر است: در آنجا سیمرغ همان عقل کیهانی (یکی از انوار مجرده) است که بر شرق و غرب عالم بال گسترانیده است و همه علوم و فنون و جمله نغمه های موسیقی از بانگ اوست؛
در رساله عقل سرخ، سیمرغ همان نور خورشید است که بر درخت طوبی، یعنی بر قرص خورشید آشیان دارد.
به نظر می رسد که سهروردی مطابق «حکمت نوری» خود، داستان های شاهنامه را از نو تعبیر کرده است: تولد زال در برج اسد که متعلق به خورشید است اتفاق افتاد و از اینجا بود که زال زیر پر و بال سیمرغ پرورش یافت. هانری کربن در کتاب سهروردی و افلاطونیان ایران (مجلد دوم اسلام در سرزمین ایران) درباره رموز سهروردی به خوبی بحث کرده و تعبیر سهروردی را نوعی «گذار از حماسه پهلوانی به حماسه عرفانی» دیده است. این محقق فرانسوی رساله های رمزی سهروردی را توأم با تعلیقات فراوان به فرانسه ترجمه کرده و چه خوب است که این اثر وی به نام عقل سرخ نیز به فارسی ترجمه شود.
به علاوه، سهروردی در برخی از آثار تعلیمی خود به داستان فریدون و ضحاک (صاحب دو علامت خبیث) و به داستان کیخسرو و افراسیاب اشاره کرده است. در این باره خصوصا به اواخر رساله الواح عمادی او می توان رجوع کرد. که متن عربی و ترجمه فارسی رساله هر دو به قلم خود اوست. کیومرث نیز در حکمت اشراق جایگاه مهمی دارد و سهروردی او را «ملک الطین» نامیده است که دال بر مقام خلافت او در زمین است. به طور کلی، در حکمت سهروردی کیومرث، فریدون و کیخسرو سه قله معرفت اشراقی شناخته می شوند و هر سه صاحب برترین مقام معنوی، یعنی مقام «نور طامس» بوده اند. سهروردی تفضیلا به هیچ یک از این موارد نپرداخته و سخن او بیش از اشاره ای به داستان های شاهنامه نیست، ولی همین اشارات گرانبها کلید گشودن رمز آن داستان ها را به دست اهل این کار می دهد.
سهروردی در آثار فارسی و عربی خود با آن همه طول و عرض (و البته عمق کم نظیر) هرگز به سیاوش و احوال او اشاره ای نکرده است. رمزگشایی داستان سیاوش کاری است که در این سلسله درس گفتارها به یاری حق عزوجل در پیش خواهیم گرفت. این رمزگشایی در پرتو قواعد اشراقی خواهد بود. حقیقت این است که بدون روشنگری های حکمت اشراق در ظواهر ابیات شاهنامه و در صورت و قالب داستان های شاهنامه توقف خواهیم کرد و هرگز راهی از ظاهر به باطن و از صورت به معنی داستان ها نخواهیم یافت. در این صورت، صرفا داستان ها را "نقل" خواهیم کرد و از "درک" آنها بی نصیب خواهیم بود. قبل از ورود به داستان سیاوش، طرح چند مقدمه ضروری است.
مقدمه یکم: بسیاری از پژوهندگان، پدیدآمدن شاهنامه فردوسی را صرفا معلول "نهضت شعوبیه" پنداشته اند. آنها فردوسی را یک شعوبی به معنی قوم گرا و نژادپرست تصور کرده اند که عجم را بر عرب برتر دانسته است. نهضت شعوبیه در برابر نژادپرستی زشت و خشن اموی پدید آمد و گروهی از شاعران و نویسندگان ایرانی در برابر امویان که عرب را بر عجم برتری می دادند به برتری عجم بر عرب قائل شدند. البته در آغازِ این نهضت از "تسویه"، یعنی برابری اقوام سخن در میان بود، ولی تدریجا افراطیون تا نوعی نژادپرستی ایرانی پیش رفتند. در قرن سوم و پیش از سروده شدن شاهنامه فردوسی، چندین شاهنامه به نظم و نثر به وجود آمده بود که از آن میان می توان به شاهنامه منظوم مسعودی مروزی و شاهنامههای منثور ابوعلی بلخی و ابوالمؤید بلخی اشاره کرد. خصوصا از شاهنامه ابومنصوری باید یاد کرد که به همت ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی فراهم گردید. این شاهنامه منثور برپایه متن های کهن و محفوظات دانایان جمع آوری شد و مأخذ اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه قرار گرفت. دقیقی طوسی نیز در این نهضت سهمی داشت و پس از قتل او فردوسی حدود هزار بیت دقیقی را جزوی از شاهنامه قرارداد و از روی جوانمردی مانع از نابودی آن اشعار گردید. پژوهندگانی که نهضت شعوبیه در عصر اموی و عباسی را بررسی کرده اند گمان داشته اند که شاهنامه فردوسی نیز صرفا بر پایه قوم گرایی به وجود آمده است، غافل از اینکه شاهنامه فردوسی با همه آثار قوم گرایانه که به برخی از آنها اشاره شد فرق بزرگی دارد و همین است که مایه بقای شاهنامه بوده است، حال آنکه آثار دیگر تقریبا از میان رفته است.
آنچه شاهنامه را نگاه داشته است عِرق ملی نیست، بلکه روح حکمت است که در این کتاب شریف ساری و جاری است.
نویسنده کتاب نهضت شعوبیه می نویسد: «شاعران شعوبی مسلک به چند دسته تقسیم می شوند. دسته ای طرفدار تسویه بوده، غرب و عجم را به یک چشم می دیدند و هیچ ملتی را ذاتا بر ملت دیگر ترجیح نمی دهند. گویندگانی که دارای مذاق حکمت و عرفانند در این زمره اند. دسته دیگر ضمن اعتقاد کامل به مبادی دین اسلام، نژاد ایرانی را بر عرب فضیلت می نهادند و با تعصب فراوان از افتخارات گذشته خود یاد می کردند و عرب را قومی بیابانی و عاری از تمدن و فرهنگ ملی می خواندند که حکیم ابوالقاسم فردوسی را باید سرآمد این دسته دانست. برخی دیگر به تمام معنی شعوبی بوده و با عرب و هر چه منتسب به عرب بود مخالفت داشتند و با کمال صراحت، دم از جام می و کیش مغان می زدند که دقیقی طوسی از این دسته است (نهضت شعوبیه، ص ۲۹۱).
نویسنده این کتاب در اثبات ادعای خود که حکیم ابوالقاسم فردوسی از زمره حکیمان و عارفان اقل تسویه بیرون و جزو نژادپرستان است، سخنان رستم فرخزاد و یزدگرد را سخنان خود فردوسی قلمداد کرده است. رستم فرخزاد خطاب به سعد وقاص گفت:
به نزد که جویی همی دستگاه/ برهنه سپهبد، برهنه سپاه
به نانی تو سیری و هم گرسنه/ نه پیل و نه تخت و نه یار و بُنه
یزگرد نیز خطاب به مرزبان طوس گفت:
همانا که آمد شما را خبر/ که ما را ز اختر چه امد به سر
از این مارخوار اهرمن چهرگان/ ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد/ همی داد خواهند گیتی به باد
چنین است پرگار چرخ بلند/ که آید بر این پادشاهی گزند
از این زاغ سازان بی آب و رنگ/ نه هوش و نه دانش، نه نام و ننگ
بدین تخت شاهی نهاده است روی/ شکم گرسنه، مردم دیهیم جوی
اما این استدلال مولف محترم که به شدت تحت تاثیر مقالات مرحوم دکتر ذبیح الله صفا در سال دوم مجله مهر (و نیز مجله دانشگاه ادبیات) است استدلال ضعیفی است. سخن رستم فرخزاد و یزدگرد سخن بخود آنان است نه ضرورتا سخن فردوسی. بنابراین لازم است که این سخن سرای ذاتا را از گروه شعوبی به معنی متعصب ملی و نژادی بیرون آورد و در جرگه اهل جاویدان خرد قرار داد. کافی است دیباچه شاهنامه را به دقت بخوانیم تا دریابیم که با حکیمی زیر دست و دانشمندی آگاه سر و کار داریم.
برای در هم کوبیدن این گونه دعاوی نکته ای را طرح می کنیم. چهره های برجته شاهنامه مانند رستم و سهراب و سیاووش و کیخسرو همگی دورگه، یعنی تازی و ایرانی یا تورانی و ایرانی اند، تو گویی در درون مجموعه داستانهای گرایشی به اعاده وحدت آغازین که
پیش از بروز اختلاف ها (مثلا بین ایران و توران) وجود داشت موج می زند. از آنجا که سیر تاریخ از وحدت جوامع است در سرآغاز به وحدت جوامع در سرانجام، جایی برای مطلق ساختن هیچ قوم و ملتی باقی نمی مانَد. آیا این روح جاویدان خرد نیست که شاهنامه را از عطر دل انگیز خود پُر ساخته است؟
مقدمه دوم: در دیباچه شاهنامه امده است:
تو این را دروغ و فساد مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان
ازو هر چه اندر خورَد با خرد/ دگر بر ره رمز، مغنی بَرَد
داستانهای شاهنامه افسانه و اسطوره دروغین نیست، بلکه واقعی و حقیقی است. سیر زمانه بر یک منوال نیست و زمان را ادواری است که از حیث کیفیت با یکدیگر تفاوت دارند. مثلا در غرب باستان از ادوار چهارگانه زر و سیم و مفرغ و آهن سخن می گفتند که نمونه ای از این تعلیم رمزی در رساله پهلوی زند بهمن یسن آمده است.
اگر بپنداریم که آنچه امروز از آدم و عالم می شناسیم همواره چنین بوده است به شدت راه خطا می پوییم. در داستانهای شاهنامه غرائب و عجایب بسیاری هست که نه دال بر دروغ بودن این داستانها، بلکه حاکی از این است که ادوار گذشته را اوضاع و احوال متفاوتی است، مثلا عمرهای طولانی تر و قد و قامت های بزرگتر رانباید انکار کرد. به علاوه، امور عجیب و غریب گاه به طریق تمثیلی (سمبلیک) واجد و حامل معنی است. فردوسی با این سخن خود به رمزی بودن شاهنامه اشاره کرده و تلویحاً دعوت به رمزگشایی نیز نموده است.
یکی از محققان می نویسد: «می توان گفت شاهنامه فردوسی یک تمثیل بزرگ است. ممکن است کسی سوال بکند که این چه نوع تمثیلی است و با انواع مشهور تمثیل، مثلاً مولانا چه شباهتی دارد؟ در پاسخ باید گفت: فردوسی و مولوی هر دو از تمثیل استفاده و با فاصله دو قرن و نیم، هر دو موثرترین شیوه را اختیار کرده اند. البته مقصود فردوسی با مقصود مولانا فرق دارد، یعنی تمثیل مولوی وسیله بیان مقاصد خارج از تمثیل است، ولی مقصود فردوسی تمثیل و داستان نه برای بیان داستان، بلکه برای القاء روح داستان است»
حقیقت این است که تمثیل در نزد فردوسی و مولانا یکی است، چرا که کتاب فردوسی نیز کتاب معرفت است و نه صرفاً سند افتخارات گذشته، صاحب سطحهای بالا شاهنامه را این گونه تعریف کرده است: «شاهنامه مجموعه منسجمی از اساطی باستانی و روایات تاریخی سنتی و داستانهای پهلوانی است که سرگذشت اقوام ایرانی را در چهارچوب آرمان ملی منعکس می سازد و شهریاران و پهلوانان شاهنامه (تا پایان داستان اسکندر) نماینده ادوار و حوادث فراموش شده و نمودار ازلی شخصیت انسان ایرانی و ایستادگی و پیکار و غم و شادی و بهروزی و تیره روزی و صلاح و فساد او به شمار می رود. اگر تعریف شاهنامه چنین باشد انگاه مقصود فردوسی و مقصود مولانا در به کار بردن روش تمثیلی یکی نیست. اما شاهنامه غیر از سرگذشت اقوام ایرانی، آیینه حقیقت نیز هست و حتی می توان گفت که مخزن معارف اشراقی است. مع الاسف کمتر به چنین دیده ای به شاهنامه نگریسته اند. این حقیقت را که فردوسی به ملت ایران و زبان فارسی عزت بخشیده است انکار نمی توان کرد، ولی خاطرنشان می سازیم که وی با خردمندی و حقیقت مداری خود به ایران و ایرانی خدمت کرده است؛ به عبارت دیگر، فردوسی با حکمت خود از حکمت اشراق و حکمت مشرقیه دور نیست عجم را زندگی دوباره بخشیده است.
مقدمه سوم: فردوسی در حدود سال ۴۰۰ هجری نظم شاهنامه را به پایان آورده است و سهروردی در سال ۵۸۲ هجری کتاب حکمه الاشراق را به رشته تحریر درآورده است. فردوسی با سخن گفتن دری به این جلال و جمالی که در شاهنامه دیده می شود روایات کهن را از نو زنده کرد و آنها را از خطر نابودی رهایی بخشید.
سهروردی صد و هشتاد سال پس از او گنج های نهفته در کتاب فردوسی را تا اندازه ای بیرون آورد و به اهل معنی نشان داد. سهروردی از «خمیره ازلی» سخن می گوید که دانایان چین و هند و ایران و مصر و یونان به دور آن می گردیده اند و حکمت خود را از آن استخراج می کرده اند. این سخن اوست در طبیعیات مطارحات؛ در کلمه التصوف نیز صریحاً می گوید که در کتاب حکمه الاشراق حکمت نوری فرس قدیم را احیا کرده است و در این کار احدی بر او سبقت نجسته است. خمیره ازلی همان «پوریوتکیشی» مذکور در اوستا و کتب پهلوی است که مستشرقان هرگز به درک آن موفق نشده اند، چرا که آنان صرفاً از دیدگاه تاریخی و فیلولوژیک متون باستانی را برسی کرده اند. یکی دو تا از آنان مانند زنر نیز که ادعای فلسفه دانستن داشته اند و کتاب حجیمی مانند زروان، معمای کیش زردشت نوشته اند به نظر دقیق که بنگریم معلوم می شود که در ادعای خود صادق نبوده اند و معارف ایرانی اسلامی مانند حلقه بر در بی خبرند. اگر مقصود سهروردی از خمیره ازلی را دریافته باشیم آنگاه داستانهای شاهنامه را جلوه گاه خمیره ازلی خواهیم دانست. اکنون شاید ناگهان بر ما روشن شود که لقب «فردوسی» چیست و از کجاست. می توان گفت که پردیس ازلی (که با بهشت اعمال یکی نیست) گمگشته فردوسی بوده و او نیز به دور خمیره ازلی گشته و حکمت خود را از آن استخراج کرده است.
سهروردی با انتقاد شدید از طرز فکر ارسطویی، شیوه رمزی قدمای یونان مانند فیثاغورث و افلاطون را که با دانایان مشرق متحد بوده اند زنده ساخت. وی قاعده نور و ظلمت مغان یا خسروانیان را شالوده کتاب حکمه الاشراق خود قرار داد. ارسطوییان با رموز میانه ای نداشته اند و کار و بار فلسفی خود را بر پایه معقولات ثانیه نهاده اند. سهروردی با بررسی اعتبارات عقلی، این کار فلسفی را سست و بی اعتبار دانست و رموز روشنایی و تاریکی را به میان آورد. روشنی رمز آگاهی است و تاریکی رمز ناآگاهی.
فلسفه سهروردی با ویژگی های چهاگانه نور محوری، رمزاندیشی، طلب خمیره ازلی و تخطئه غرب غروب زده که خصوصاً در نزد ارسطوییان دیده می شود راه راست اندیشه ایرانی اسلامی را به روی ما می گشاید و اکنون بر پایه اصول و قواعد اشراقی به رمزگشایی یکی از داستانهای شاهنامه (داستان سیاوش) می پردازیم.
نظر شما