به گزارش خبرگزاری مهر، برنامه تلویزیونی امضاء، دیروز جمعه با حضور مصطفی رحماندوست از شبکه ۳ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش و رحماندوست در این برنامه به سوالات مجری برنامه پاسخ داد.
رحماندوست با بیان اینکه جهان من به جای اینکه شاعرانه باشد کودکانه است، گفت: من متولد ۱۳۲۹ در همدان هستم و در زمان بچگی من شهر کوچک قشنگی بود و الان فکر کنم شهر بزرگ قشنگی شده است، چون من خیلی به همدان نمی روم و از سن ۱۸ سالگی خیلی به کوچه بس کوچه ها همدان سر نزدم.
این شاعر و نویسنده ادبیات کودکان با اشاره به دوران کودکی اش گفت: دوران کودکی من مثل کودکی همه بچههای ایران بود، اما برخی فکر می کنند اگر کسی شاعر شده حتما از کودکی الهامات غیبی به او می شده، ولی کودکی من هم مانند بقیه بود، اسباب بازی نداشتیم و لوازم بازی ما سنگ و کلوخ، کاغذ و... بود و اگر بازی هم نداشتیم چند نفر جمع میشدیم و به بچه های محله دیگر خبر میدادیم که بیاید با هم دعوا کنیم.
رحماندوست گفت: اگر زمستان بود که با گلوله های برف و اگر هم فصل دیگری بود بزن بزنی میکردیم و بزرگترها ما را جدا میکردند و فردا هم در مدرسه باز هم با هم دوست بودیم و به نوعی بازی بود دعوا نبود و من هم می زدم و هم کتک می خوردم.
وی با اشاره به ویژگی های خانوادگی خود گفت: شغل پدر من خشکبار بود و خیلی مرفح نبودیم و در روزگار خودمان زندگی متوسط به بالا داشتیم و من خودم از ۱۴ سالگی خیلی کار می کردم و در فصل تابستان هم خودم می خواستم کار کنم و هم پدرم اعتقاد داشت که باید من کار کنم و روی پای خودم بایستم و عکاسی می کردم و درآمدی داشتم و از دوستام عکس می گرفتم و حتی کارگری و نقاشی سیم کشی ساختمان و حتی تزریقات و پانسمان هم انجام دادم.
خالق شعر صد دانه یاقوت گفت: پدرم خیلی من را سر کار میبردند که کار یاد بگیرم ولی اعتقاد داشتند که کار را باید جای دیگری یاد گرفت، من قبل از اینکه دانشگاه قبول بشوم در مغازه ای کار می کردم که خیلی از من کار می کشید و وقتی دانشگاه قبول شدم یک روز به همان مغازه آمدم و فهمیدم که حقوق من را پدرم پرداخت میکرد.
رحمان دوست با اشاره به وضعیت تحصیلیش گفت: من درس خوان به این مفهوم که حتما به فکر ۲۰ باشم نبودم، کتاب زیاد میخواندم ولی از نظر نمره تحصیل در طول دبیرستان بین ۱۵ و ۱۴ بود البته تجدید هم آوردم.
وی گفت: من رشته ادبیات خوندم ولی به ریاضی و فلسفه علاقه مند بودم و حتی خیلی ها می گفتند که برو رشته ریاضی بخوان، ولی علاقه من ادبیات است، حتی برخی می گفتند که رشته ادبیات نان ندارد و آخرش معلم می شی و خب من از معلم شدن بدم نمی آمد، واقعا هم دوست داشتم معلم بشم، درنهایت سال ۵۴ بعد از اتمام لیسانس افسر وظیفه مامور به خدمت در آموزش و پرورش شدم.
نویسنده و شاعر ادبیات کودکان گفت: در آن زمان خیلی دوست داشتم در همدان معلم بشوم چون پدرم مریض بود و می خواستم به پدرم هم کمک کنم ولی اجازه ندادند دبیر بشوم و بهم گفتند که سابقه سیاسی داری و صلاحیت دبیر شدن نداری و چون من شعر می گفتم در آن زمان شعر گفتن سابقه سیاسی بود و به من گفتند باید جایی کار کنی که ارباب رجوع نداشته باشد، لذا کتاب شناس کتاب های خطی مجلس شدم.
رحمان دوست گفت: در آن زمان خیلی افسوس می خوردم ولی وقتی انقلاب شد خودم را نجات دادم و مدیر برنامه کودک شدم.
وی در پاسخ به این سوال که چه زمانی متوجه شدید که استعداد شاعری دارید؟ گفت: کلاس چهارم دبستان بودم و در آن زمان خانه ها حمام نداشت یکی از این روزها که حمام رفته بودم مرد لاغری نشسته بود و به سختی مشغول استحمام بود و پدرم از من خواست که به آن مرد کمک کنم، خیلی تحت تاثیر قیافه لاغر این مرد قرار گرفتم و وقتی به خانه برگشتیم بر خلاف همیشه نخوابیدم.
شاعر و نویسنده ادبیات کودکان ادامه داد: آن شب خیلی کلافه بودم و یادمه دفتر انشاء ام روی زمین بود و قرار بود انشاء بنویسم و نوشتم «بود مسافر یکی اندر به راه» و شعری نوشتم، و می دانستم شعر می گم چون برنامه مشاعره در مدارس خیلی زیاد بود و من هم شعر حفظ می کردم که در برنامه مشاعره شرکت کنم و معمولا برنده می شدم و شعر، وزن و قافیه را می دانستم، وقتی به مدرسه رفتم معلم وقتی نوشته من را دید گفت این چیه نوشتی برو بجون من هم حسابی ترسیده بودم.
وی افزود: وقتی شعرم تمام شد معلم گفت که این شاعره چرا براش دست نمی زنید و سوال کرد خودت این شعر رو گفتی جواب دادم بله و گفت در مورد لیوان آب شعر بگو که من شعر لیوان آب رو نوشتم و به معلم دادم.
شاعر و داستان نویس کودکان گفت: از آن به بعد من شعر زیاد می گفتم و شعر هم زیاد می خوندم و بیشتر تقلید می کردم و روزگار ظهور شعر نیمایی بود و شکل و شمایلی پیدا کرده بود و من هم تلاش می کردم شعر نیمایی بگویم .
رحمان دوست افزود: در آن زمان شعر نیمایی مخالفانی داشت و یک بار به خاطر نوشتن شعر نیمایی دفتر شعرم توسط یکی معلم ها از پنجره بیرون انداخته شد.
نیما یوشیج را نمی شناختم
وی ادامه داد: در دوران جوانی با اینکه من شعر نیمایی می گفتم ولی نیما را نمی شناختم اما اخوان ثالث را می شناختم چون مجموعه هایی از وی چاپ شده بود، در آن زمان شعر اجتماعی را بیشتر در دانشگاه می گفتم و پدر و دایی های من اهل فعالیت های سیاسی آن دوران نبودند و من هم تحت تاثیر آن شرایط قار گرفته بودم و شعر می گفتم.
شاعر و داستان نویس کودکان گفت: سال ۱۳۴۹ وارد دانشگاه شدم و بیشتر با نام مستعار شعر می گفتم و برای نشریات مختلف شعر می نوشتم که با نام متسعار «ر. میم. تیرداد» یا اگر طنز بود با نام «قرتی شعرا» چاپ می شد، مانند «توفیق» یا «سفید و سیاه» که مورد توجه جوان ها و روشنفکران بود.
رحمان دوست با اشاره به فعالیتش در زمینه تئاتر گفت: در دوران دانشگاه ۲ تئاتر کار کردم که شب سوم توقیف شد، در یکی از زیرزمین های انجمن های دانشگاه اجرا می کردیم و خیلی علاقه داشتیم که بیشتر خودمان نمایشنامه بنویسیم و من بعدها نمایشنامه ای نوشتم به نام سربداران که در سال ۵۶ منتشر شد در آن زمان ۱۰۰ هزار نسخه منتشر شد و هیچ شهری نبود که این تئاتر را اجرا نکرده باشند و با حال و هوای همان زمان بود.
تاثیر شهید بهشتی و شریعتی برای کار در حوزه ادبیات کودکان
وی با اشاره به علت رفتن به سمت شعر و داستان برای کودکان گفت: در مقطعی این سوال برای من ایجاد شد که من برای چه کسی شعر می گوم، برای همین زمانی شعر را کنار گذاشتم و دیگر شعر نگفتم تا اینکه در حسینیه ارشاد اولین نمایشگاه کتاب کودک برگزار شد در آن زمان سال ۵۴ ، کتاب کودک خیلی کم بود و این نمایشگاه هم به همت دکتر شریعتی برگزار شده بود.
شاعر و داستان نویس کودکان ادامه داد: بر روی دیوار حسینیه ارشاد فلش هایی نصب شده بود که افراد را راهنمایی می کرد، من بر روی این کاغذ های جملاتی را بصورت شعر نوشتم مثلا «آی بچه ها آی بچه کتاب شده دوست شما از این طرف راه بروید» و مرحوم شریعتی این جمله را دید و به من گفت که چرا در این زمینه کار نمی کنی ادبیات کودکان متخصص می خواد و چرا در این حوزه شعر نمیگی و کار نمی کنی و این تعریف و تشویق رو از زبان چند نفر از بزرگان دیگر مانند شهید بهشتی هم شنیدم.
رحمان دوست افزود: همه این تشویق ها باعث شد من به سمت شعر و ادبیات کودکان بروم و اول نمی دانستم باید چیکار کنم، حدود ۵۰ تا ۶۰ تا کتاب کودکان پیدا کردم و خواندم ، اولین کار کودکانه ای که نوشتم در سال ۵۶ منتشر شد اسمش «ریشه ها در خاک شاخه های در باد» که قصه منظوم بود و بعدا دوباره تبدیل به نثر کردم.
وی با اشاره به فعالیت هایش بعد از انقلاب اسلامی افزود: در آن زمان مدیریت ها فردی نبود و شورای مدیریت وجود داشت و کسی حق نداشت منشی داشته باشه و درب اتاق هم به روی همه باز بود، من به همراه ۲ نفر دیگر برنامه کودک را اداره می کردیم که بخش اداری کار و نوشتن برای مجری پخش کودک و تربیت مجریان جدید هم بر عهده من بود مثلا خانم گینی خامنه و خانم رضایی در آن زمان به تلویزیون آمدند.
شاعر و داستان نویس کودکان گفت: تا سال ۱۳۶۰ در تلویزیون کار می کردم و بعد از آن عضو هیات مدیره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم و بعدا هم مجله های رشد را منتشر کردم.
رحمان دوست در خصوص شکل گیری شعر «صد دانه یاقوت» گفت: اوایل جنگ هر کسی داوطلب می شد برای دفاع از ایران و هنوز مقاومت مردمی بود و شکل منسجم نداشت، من و یکی از دوستان که بعدا شهید شد به جبهه رفتیم و هیچی هم بلد نبودیم، در گروه دکتر چمران و تپه های الله اکبر حضور داشتیم قرار بود برای دیدبانی در جایی مستقر شویم که خبر رسید که در دید دشمن هتیم و باید زمینگیر شویم این موضوع یک روز نیم طول کشید.
وی افزود: یکی از رزمندگان با موتور برای ما مقداری غذا آورد که در بین غذا ها میوه انار هم بود و من یادم افتاد که قبلا دوست داشتم در مورد میوه ها شعر بگم، انار را که باز گردم یاد گردنبند مرحوم مادرم افتادم که چند تا دانه یاقوت داشت و گفتم چقدر یاقوت با نظم و ترتیب نشستن و بعدش گفتم «صد دانه یاقوت با نظم ترتیب یکجا نشسته» و در مسیر برگشت این شعر را درست کردم و از همانجا برای کیهان بچه ها ارسال کردم و کسی فکر نمی کند این شعر جبهه باشد ولی این شعر خاستگاهش تپه های الله اکبر است.
خالق شعر ماندگار «صد دانه یاقوت » گفت: اصلا نمی دانستم این شعر ممکن است وارد کتاب درسی شود، البته این شعر مال من نیست و در فرهنگ دینی و باستانی ما انار خیلی جا دارد و این شعر برای فرهنگ ما و هدیه خدا به من است، این شعر من نیست و خودم متوجه می شوم چقدر عیب دارد.
رحمان دوست گفت: من همیشه سرم درد می کرد و دغدغه این را داشتم که بچه های این کشور یک پله بالاتر بیایند و هرجا که کار برای بچه ها بود من می رفتم تا اتفاق خوبی بیافتد.
وی افزود: من همیشه دوست داشتم شعری برای پدر بگم ولی خب دلم میامد چون خیلی از پدر ها شهید شده بودند و تا اینکه بچه های جنگ بزرگ شدن و من شعر پدر را سرودم.
رحمان دوست با اشاره به نظرش در خصوص شاعران جوان امروز گفت: من شعر بزرگسالان رو خیلی میخونم البته بعنوان یک خواننده و نه منتقد و به شاعر خاصی عشق نمی ورزم و گاهی به جلسه شعر جوان ها می روم و می گم خدارو شکر من در زمان این جوانها شاعر نشدم چون خیلی در این زمان شاعر شدن سخت است چون خیلی شعر قشنگ می گویند و البته همه در ایران شاعر هستند.
وی در پایان در پاسخ به این سوال که اگر قرار باشد مستندی از زندگی شما ساخته شود دوست دارید چه افرادی صحبت کنند؟ گفت: در مورد من چند مستند ساخته شده اما یکی از افرادی که دوست دارم صحبت کند همسرم هست و دوست داشتم قیصر امین پور هم بود تا نظرش را در مورد خودم می دانستم.
نظر شما