خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: علی موذنی از جمله نویسندگان و فیلم سازانی است که می توان تجربه حرفهای فعالیت او در سینما و ادبیات را نمونهای از سیر تحول و تکمیل اندیشه جوانان ایرانی در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی دانست. جوانانی که استعداد خود در نوشتن را در قالب سوژههای مختلف پرورانده و حاصل آن را چه در ادبیات و چه در سینما و تلویزیون مبدل به آثار کردهاند که نمیشود به سادگی از کنار آن گذشت. گفتگو با موذنی به بهانه مرور وضعیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و نیز نگاهی به ادبیات اجتماعی موذنی انجام شد. این گفتگو در ادامه از نگاه شما میگذرد:
آقای موذنی در سالهای نخست بعد از پیروزی انقلاب وارد شدن به فضای ادبیات داستانی و شروع نوشتن و ارتباط گرفتن با مخاطب سادهتر از امروز بود یا سختتر؟
من نمیتوانم مرزی را که مورد نظر شماست، دقیق مشخص کنم، چون این یک بحث پژوهشی است و من به این دلیل که در دهۀ اول انقلاب از طریق آثارم ارتباطی با مخاطب نداشتهام، چون اثری از من جز دو سه داستان کوتاه در نشریات، آن هم در دو سه سال آخر دهه ۶۰ چاپ نشده بود، نمی توانم پاسخ دقیقی به سوال شما بدهم.
به عنوان یک مخاطب داستان که حضور داشتید؟
فکر میکنم به عنوان یک داستان نویس با مخاطب عادی داستان فرق داشته باشم. پی گیری ادبیات داستانی برای من یک ضرورت ِ پیوسته است، در صورتی که برای مخاطب عادی میتواند تفنن و گاه گاهی باشد.
به هرحال به این نکته اذعان دارید که تفاوتی وجود دارد
قطعا. همه چیز زمین تا آسمان فرق کرده. امکاناتی که امروز در اختیار مخاطبان است، از هیچ نظر قابل مقایسه با امکانات آن زمان نیست، اما این که آیا امکانات وسیع و گسترده توانسته رابطۀ داستان نویسان را با مخاطبان عمیق تر هم بکند، بحث دیگری است.
به طور کلی میتوانم در پاسخ به سوال شما این طور عرض کنم که وارد شدن به فضای ادبیات داستانی و نوع سیر و سلوک نویسنده در هر دورهای خیلی متفاوت نمیتواند باشد. بستگی به این دارد که کار را چقدر جدی یا سهل بگیرد. در صورت جدی تر بودن طبیعی است که حرکتش به عنوان داستان نویس کندتر باشد به نسبت کسی که به خودش و به آثارش سخت نمیگیرد.
منظورم از سخت گیری این است که داستان نویس وقتی برای چاپ آثارش اقدام کند که بعدها از چاپ آن ها پشیمان نشود. این پشیمانی هم در حوزۀ محتوای آثار است هم پرداخت آنها. ضرورتی ندارد تمرینهای داستان نویسی اش را چاپ کند و به دست مردم بدهد.
اگر بخواهیم به این قضیه کمّی نگاه کنیم چه؟ منظورم این است که ورود به عرصۀ داستان برای داستان نویسِ آن روز به نسبت امروز راحت تر بود یا سخت تر؟
به گمانم سخت تر بود. برای یک داستان نویس جوان امکان چاپ بسیار سخت بود، چرا که باید در طول زمانی چند ساله از طریق نشریات محدودی که وجود داشت، حیثیت داستان نویسی خود را اثبات میکرد تا ناشر راضی شود روی او سرمایه گذاری کند. محدودیت نشریات در آن زمان واقعا مسئلۀ بغرنجی بود. باید میایستادی توی صف، آن هم صفی طولانی تا نوبتت بشود. اما همین محدودیت در قبل از چاپ به یک فرصت مغتنم بعد از چاپ تبدیل می شد اگر داستانِ چاپ شده خوب بود. تقریبا هر اهل مطالعهای که به طور جدی دنبال ادبیات داستانی بود، آن داستان را می خواند و نام داستان نویس را به خاطر می سپرد. اما امروز تعداد روزنامه ها و نشریات آن قدر زیاد است که نه تنها صفی تشکیل نمیشود، بلکه دست آن ها به سوی داستان نویسها دراز است. بنابراین ورود آسان است و چاپ هم آسان. آنچه سخت است، ماندگاری است. آیا در این کثرت، داستانی که چاپ می شود، خوانده می شود؟
در مورد ارتباط با مخاطب چطور؟
مخاطب داستان پیش از انقلاب و تا یک دهه پس از آن با توجه به تیراژ کتابها برای چاپ اول که سه هزارتا بوده، خوشبینانه سه برابر مخاطب امروز است. یعنی ناشر میدانسته سه هزار تا مشتری پروپا قرص دارد که آمادهاند کتابی را که او منتشر میکند، بخرند. این نشان میدهد که با وجود امکانات کم، آن دوران ارتباط گیری داستان نویس با مخاطبانش موفق تر بوده.
نکته این جاست که پیش از ورود نت و همه گیر شدن آن، تیراژ کتابهای داستانی به یک سوم تقلیل پیدا کرده بود و ربطی به ورود نت و سایر وسایل ارتباطی ندارد.
نکتۀ دیگر این که آن سه هزار تیراژ در یک جمعیت سی و پنج میلیونی بوده و این هزار تا مربوط به جمعیتی هشتاد میلیونی. نسبت را که در نظر بگیریم، ابعاد فاجعه مشخص می شود. این که چه اتفاقی افتاده که ما حتی با بیشتر از دو برابر شدن جمعیت به تیراژ یک سوم رسیدهایم، آن هم در اواخر دهۀ شصت و آغاز دهۀ هفتاد، موضوع جداگانهای است که باید آسیب شناسی شود. فریب این را هم نخوریم که گاهی مخاطب ناگهان خود را نمایان میکند و یک اثر منتشر شده را که واجد بعضی خصوصیات مورد علاقۀ اوست، انتخاب میکند و آن را جار میزند و کتاب را به تیراژی بالا میرساند.
من قویا عرض میکنم این مخاطبان که ناگهان ظاهر میشوند، فرق دارند با آن سه هزار تایی که ذکرشان رفت. آنها به طور جدی خوانندۀ آثار داستانی بودهاند. بهترینهای هر حرفه را میتوانستی در میان آن ها پیدا کنی. از پزشک و پرستار و دانشجو بگیر تا معلم و کارمندهای فرهنگی و هنری و ...
این ها کجا رفته اند؟ آن مخاطب حرفهای چرا دیگر وجود ندارد؟
بهتر است بپرسید به کجا رانده شده اند؟ من خودم تقریبا از اواسط دهۀ شصت دیگر رغبتی به دیدن فیلم های سینمایی یا سریالهای خارجی تلویزیون نداشتم. چون میدانستم داستان بسیاری از آنها جعلی است. مثلا نوع روابط نشان می داد این زن خواهر آن مرد نیست، بلکه معشوقه اوست. این یک نمونه از یک خروار است که باعث می شد من که طرح داستانها را مورد دقت قرار می دادم، به هم بریزم و فیلم از چشمم بیفتد و نتوانم با آن قصۀ جعلی همراه شوم. میدانستم کاتهایی که فیلمها میخورند، کاتهای مونتور نیست، بلکه کاتهای پخش تلویزیون است، چون مطمئن بودم چنین پرشهای وحشتناکی نمیتواند حتی کار یک مونتور آماتور باشد. در خصوص ممیزی کتاب هم امثال این گونه مشکلات برای مخاطبان زیاد به وجود میآمد. میزان تغییرات و حذفهای پیشنهادی برای ممیزی آثار بر زیباییشناسی آن ها تاثیر میگذارند و مخاطب را نسبت به آثارِ منتشره مشکوک میکنند. این احساس که با اثر اصلی طرف نیستی، نسبت به آن دافعه ایجاد می کند.
یک بار در یک کتاب فروشی شاهد بودم که مرد جوانی از فروشنده سراغ کتابهای دکتر شریعتی را گرفت. فروشنده چند تا از کتاب های دکتر را روی پیشخوان گذاشت. جوان گفت : این ها چاپ جدید است. چاپ های قدیم را می خواهم که سانسور نشده است. دخالت کردم و گفتم آقای محترم، شما اگر واقعا میخواهی با افکار دکتر آشنا بشوی، با همین کتاب ها هم میتوانی. اگر سانسوری صورت گرفته، در حد چند پاراگراف بیشتر نیست و این مقدار حذف، آثار دکتر را بی مصرف نمیکند. اما او سفت و سخت دنبال سانسور نشده ها بود. من و بسیاری دیگر از تلویزیون خودمان بریدیم و امثال آن مرد جوان از خریدن و خواندن کتاب. من در طی سال ها با این گونه افراد در صنف ها و سنخ های مختلف برخورد داشته ام که ناخواسته مجبور به کناره گیری شده اند.
در ادامه سوال قبل دوست دارم کمی درباره فضای کشف سوژهها نیز صحبت کنیم. ادبیات ما در سالهای بعد از انقلاب و به تبع این رویداد، بیش از اندازه برون گرا شده بود و سعی داشت صدای جامعه را نمایندگی کند، اما رفته رفته ادبیات تبدیل به یک امر کاملا درونی شد که هیچ چیز جز تکنیک و درون نویسنده برایش اهمیت پیدا نمیکرد. این مسیر و طی شدنش طبیعی است؟ اگر هست چرا هست و اگر نیست چرا نیست؟
انقلاب اسلامی، روندی را که داستان نویسی در دهه های چهل و پنجاه طی کرده بود، به هم ریخت. شور و هیجان انقلابی، داستان نویسانی را که به نوعی به نوشتن در برابر سانسور شاه عادت کرده بودند، متوقف کرد. دیگر از این که مثلا با کنار هم گذاشتن چند چوب کبریت زندان را در داستان به ذهن مخاطب متبادر کنی، جواب نمیگرفتی. همه چیز رو شده بود و حرفهای ها و با سابقههای داستان نویسی نیاز داشتند در نوع نوشتنشان تجدید نظر کنند و به راهکاری برسند که نسبت به چنین شرایطی پاسخ مساعد بدهد، بهخصوص برای داستان نویسانی که به شیوۀ مدرن مینوشتند و پرداخت اثر همان قدر برایشان اهمیت داشت که محتوای اثر. الان میتوانم حال و هوایشان را درک کنم که چه مواجهۀ سختی با قالب داستان پیدا کرده بودند. هرچند خلاقیت راهکارهای خودش را پیدا می کند، اما تا این بازیابی صورت بگیرد، داستان نویس دوران سختی را طی می کند. به هر حال، داستان نویسان مجرب و شناخته شده که دغدغۀ محتوای مورد نظرِ نظام اسلامی را نداشتند، حاضر نبودند خود را به هیجان آن روزها بسپرند و داستان هایی موافق با شرایط ِ جدیدِ پیش آمده بنویسند. آنها ترجیح می دادند مقاله بنویسند یا این طرف آن طرف سخنرانی کنند. برای همین شما توی جُنگ های آن زمان نام داستان نویسان و شاعران را بیشتر به عنوان مقاله نویس یا سخنران می بینی تا به عنوان شاعر و داستان نویس.
تک و توک اتفاقی داستانی از سوی داستان نویسان حرفه ای می افتاد. جُنگ هایی منتشر می شد با چهار یا پنج داستان. و فقط یک شماره. ادامه هم پیدا نمی کرد. پایدارترینشان کتاب جمعه بود که در آن داستان هایی چاپ می شد که بیشتر ترجمه بود. جُنگ هایی مثل نقد آگاه که فکر می کنم سه شماره چاپ شد و بسیار هم خوب بود، اصلا داستان چاپ نمی کرد، هرچند به داستان می پرداخت. یا گاهنامه هایی مثل چراغ و بُرج که همه به سه یا چهار شماره ختم شدند. اما از این طرف، نظامی که داشت پا می گرفت، دغدغه های خودش را در بارۀ هنر در حوزۀ هنری اجرایی کرد و با گذاشتن اسم حوزه در کنار هنر عملا می خواست بگوید دارد در کنار حوزۀ علمیه، مرکزی هنری را به پا می کند تا پلی میان آن دو حوزه بزند و مفاهیم مورد نظرش را در قالب هنر عرضه کند. برای همین حوزۀ هنری پایگاه جوانانی شد که به نظام اسلامی معتقد بودند و قصد داشتند استعداد خود را در زمینۀ تفکر دینی فعال کنند. این جا شور و حال و دغدغۀ کار در جهت انقلاب اسلامی وجود داشت، اما تجربه داستان نویسی نبود یا خیلی کم بود.
این داستان نویسها خود را موظف می دانستند در جهت ارزش های انقلاب اسلامی، داستان بنویسند و برای همین است که شما امروز به این داستانها صفت برون گرا می دهید، چون علاوه بر سوژه ها که به مسائل روز می پرداختند، داستان ها هم کمتر عمق پیدا می کردند و معمولا در همان سطح حادثه می ایستادند. برای این که حادثه پشت حادثه بود که اتفاق می افتاد، حوادثی که اجازه نمی داد آرامش بر جامعه حاکم شود. اغتشاش گروهکها، تسخیر لانه جاسوسی ، جنگ و ... قدرت هرگونه ثبات فکری را که یکی از لوازم مهم نوشتن داستان به معنای هنری آن است، از بسیاری سلب می کرد... نکتۀ بسیار مهم و تعیین کننده در جهتدهی به داستان نویسان پرشور و انقلابی این بود که محتوا مهم است نه فرم، و تکنیکهای داستانی صرفا ابزاریاند برای تبلیغ آن محتوا. در واقع داستان حکم منبر را دارد و جهتی جز تبلیغ برای آن متصور نباشید. حاصل این ذهنیت، داستانهایی است که پیام در آن به صراحت نورافشانی میکند و به تعریفی از این دست تبدیل میشود که خوانندۀ عزیز ببین و عبرت بگیر!
چه اتفاقی افتاد که همین نوع ادبیات رفته رفته به یک امر درونی در ادبیات داستانی معاصر تبدیل شد؟
طبیعی است که این اتفاق بیفتد. برای این که داستان نویس و اصولا هر هنرمندی باید به خودش پاسخ بدهد که با استعداد خود چه کرده؟ از آنچه از او سر زده راضی است؟ آثارش مقبول طبع مخاطب بوده؟ توانسته از این قالب برای کشف جهان پیرامونش درست بهره ببرد و بر دانش هنرمندانۀ جهان چیزی اضافه کند یا نه، استعدادش را در حد کلیشههای رایج مصرف کرده و داستانش را تا سطح خبر یک روزنامه نازل کرده؟ او متوجه میشود که درست است که به او امکان چاپ داده شده، طوری که او در بیست سالگی اش توانسته یک یا چند کتاب چاپ بکند، اما آیا از استعداد او چنان که باید،استفاده شده؟ سوالهایی از این دست، داستان نویس را اگر استعداد در خوری داشته باشد، با خود درگیر می کند و او را کم کم متوجۀ ساحت هنرمندانۀ داستان میکند و وامی داردش تا از غوغا فاصله بگیرد و برخوردش را با قالب داستان متفاوت بکند. که آیا واقعا این قالب ابزار خبر و تبلیغِ صرف است؟ آیا محتوا ارجح است؟ آیا اصلا چنین تفکری که محتوا را ارجح می داند، درست است یا باید محتوا و فرمی را که قرار است از آن پرداخت شود، باید دو بال پرنده برای یک پرواز موفق دانست؟
و شما این مسیر طی شده را طبیعی می دانید؟
دقیقا. در واقع داستان نویس آدرس درست را پیدا کرده ... او فهمیده که تعهد نسبت به پرداخت اثرش کم از تعهدی نیست که نسبت به محتوای اثرش دارد. برای بالا کشیدن آن محتوا چاره ای جز ارتقای سطح تکنینکش ندارد...
جناب موذنی تکرار تجربه پرداختن به یک موضوع در نویسندگی امری مذموم است؟ اگر نویسندهای در دورهای داستانی نوشت که از حیث مضمون مورد توجه قرار گرفت مثلا درباره انقلاب یا جنگ یا هر چیز دیگری؛ در ادامه روند کاریش بازگشتن به چنین سوژههایی برایش افت و پس رفت حساب میشود. یعنی به صورت جبری با گذشت زمان باید دنبال اتفاقاتی تازه باشد؟
البته طبیعی است که نویسنده از موضوعی که آن را یک بار تجربه می کند، فاصله بگیرد و به سراغ موضوع های جدید برود، اما بی راه هم نیست که به یک موضوع چند بار بپردازد. چرا باید مذموم باشد؟ ممکن است یک موضوع یا یک مضمون برای یک نویسنده آن قدر انرژیک باشدکه نویسنده بتواند از آن در چند داستان یا چند رمان بهره ببرد. نکتۀ مهم این است که داستان نویس هر بار از زاویه ای متفاوت به آن موضوع یا مضمون نگاه کند و صورتی جدید از آن ارائه دهد. مثلا حوزۀ جنگ تنوع بسیار دارد و نویسنده میتواند در مقاطع مختلف با منظرهای مختلف به آن بپردازد. داستان عشقی ای که یک نویسنده در سی سالگی نوشته، قطعا بسیار متفاوت است با داستانی که در پنجاه سالگی از عشق می نویسد، چرا که تجربههای او از زندگی عمیق تر شده و تفاوت اثری که ارائه می دهد، قطعا متفاوت خواهد بود. همین طور است در مورد جنگ که از حوادث بسیار مهم و تاثیرگذار بر روح و روان ما بود و جا دارد هر نویسندهای در دورههای مختلف نوشتنش از منظرهای گوناگون به آن نگاه کند. ممکن است نویسندهای در طول دفاع مقدس هشت ساله،نگاه خاصی به مسأله جنگ داشته اما حالا پس از گذشت بیش از دو دهه با توجه به انتشار اسناد گوناگون بخواهد نگاهی دیگر به جنگ بیندازد و برخوردی صریح تر با مقولۀ جنگ داشته باشد. نباید کسی مانع کارش بشود. به نظر من ما باید تاریخمان را زیر و رو بکنیم و بر ذهن جامعه نور بتابانیم. شناخت نقاط ضعف و قوت عامل پیش برندگی است و خلافش عامل عقب ماندگی است.
ادامه دارد...
نظر شما