پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۱۱:۱۰

تاملي بر زندگي و شعر " خيرانديش " شاعر معاصر تاجيك

اين كهنه جهان كهنه نهاد است عزيزان

اين كهنه جهان كهنه نهاد است عزيزان

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : شناخت سخنوران فارسي زبان در اقصي نقاط جهان و بررسي آثار آنان ، توصيه زبانشناسان و صاحبنظران ادبيات فارسي به پژوهشگراني است كه مي خواهند از ميزان بروز و ظهور زبان فارسي در سرزمين ها و ملل مختلف از جمله كشورهاي همسايه آگاهي يابند ، آنچه مي خوانيد مطلبي به قلم علي رضا قزوه - شاعر معاصر ايراني است كه در آن تاملي بر زندگي و شعر يك شاعر معاصر تاجيك دارد .

به گزارش مهر ، نگارنده در آغاز نوشته خود آورده است : با " خيرانديش " شاعرغزلسراي ختلاني ازنزديك آشنايم . ديدار و واخوري من و اين شاعربسيار باردرشهردوشنبه و يك بار نيزدرشهرقرغان تپه روي داد .

خيرانديش بالفطره شاعر است . شاعرغزل و تا حدودي شوريده حال است و عاشق كه اين هردو لازمه  كسي است كه غزل مي گويد و دراين روزگار تهمت شاعري را با خود يدك مي كشد .

 آن طور كه خودش مي گويد درشهرشان قرغان تپه ( درجنوب تاجيكستان) محفل و حلقه ادبي دارند و زياده ازيكصد شاعردراين محفل عضوند واين كار كوچكي نيست .

دركتاب " خورشيدهاي گمشده " چند غزل خوب اين شاعررا گنجانده بودم . پيش از آن كه به تاجيكستان بروم  و همين سبب آشنايي ما با هم بود كه خيرانديش را نيز روزي چون ديگرشاعران خونگرم تاجيك زيارت كنم .  از ميان غزلهاي آن كتاب اين چند بيت در حافظه ام خوش نشسته است .

گپت شنيدم و آمد به ديدنت هوسم
تو را بديدم و دريافتم كه خود چه كسم
جهان به چشم من مست ، بي تو تاريك است
اگر به روز نبينم تو را به شب نرسم ...

با ابياتي استوار كه از پس اين غزل مي آمد  :

دريغ از پس من كاروان نمي آيد
به درد تا دم محشر ، فغان كند جرسم

اگرچه همه ابيات اين غزل آن يكدستي لازم را ندارد اما وجود چند شاه بيت آن را برجسته و به ياد ماندني مي كند .

مانيفست غزلهاي خيرانديش ، شايد همين غزل باشد و گاه عاشقانه هايي از اين دست :

گل به روت مي خندد ، سرو ناز گلپوشم
روبروت مي خندم ، هان درآ در آغوشم

روز و شب به ياد تو ديده مي كنم گلگون
گلعذار بي پروا ، كرده اي فراموشم...




علي رضا قزوه
------------

از ديگر موضوعات مورد علاقه اين شاعر وصف ايران فرهنگي و بزرگاني چون حافظ و فردوسي و مولاناست . خيرانديش در يكي دو سفري كه به ايران داشته است با اديباني از ايران بخصوص در حوزه فرهنگي خراسان و شهر مشهد ديدارهايي داشته است كه از آن برايم به نيكي ياد مي كرد. شعرهاي زير اين مهر و محبت و عشق را بيشتر نمايان مي كند :


هر صبح بلند آيد ، شعر شفق مشهد
هر شعر مناسب نيست اندر ورق مشهد
فردوسي و عطار و خيام در اين مرزند
اي مرد سخن ، آموز اول سبق مشهد  ...

 

و در ادامه با حسرت از ديدار دوباره ي اين شهر ياد مي كند :


برگشتن ما مشكل ، فردا كه تو باز آيي
خون گريه مكن خورشيد ! اندر فلق مشهد...

و در ديگر غزل نيز از ايران چنين با عظمت و مهرباني ياد مي كند :

روي دنيا پر ز پيوندان و ياران من است
بهترين ياران ولي در خاك ايران من است
پير من حافظ ، گواهم حضرت پروردگار
آب ركن آباد شيراز آب حيوان من است
من كجا ، ايران كجا ؟ هنگامه ي هجران كجا ؟
صد قيامت ، صد فغان اندر نيستان من است ...

و انگار شيراز در غزل اين شاعر تاجيك همان بازتاب و نقشي را دارد كه در شعرهاي عبدالوهاب البياتي شاعر بزرگ عراقي.با اين تفاوت كه شيراز و نيشابور در آثار و نگاه البياتي نگاهي اسطوره اي و دروني شده بود. اين محبت و مهر در آثار اين شاعر تاجيك نيز بازتابي گسترده دارد،  به شهادت اين ابيات :


واله شيرازيانم ، روح والا با من است
آب ركن آباد و گلگشت مصلا با من است
شيره بندد شعر من از طعم قند پارسي
انوري و سعدي و عطار و مولا با من است...

 
كه البته منظور شاعر از مولا همان مولاناست .

بخش ديگري از مضامين غزلهاي اين شاعر،  دينداري و باورهاي مذهبي و اعتقادات پاك و بي رياي اوست كه در بسياري از غزلهايش تجلي مي يابد.

حق خدا باشد اگر ، بايد به حق باور كنيم
خلق را حق جوي و حق پيوند و حق پرور كنيم
كينه را از سينه بيرون افكنيم ، آدم شويم
سينه بي كينه را زيب سر منبر كنيم
پارسا باشيم و با توحيد و صدق و بندگي
از خدا ياد آوريم و ياد پيغمبر كنيم...

يا اين ابيات را از غزل " جمال حق " ببينيد :

بمان مرا و بمان قرض خود ادا كنما
مبر مرا و بمان سجده بر خدا كنما
بده تو راه نشانم كه تا به سر دوما
بگير دست مرا تا تو را دعا كنما...
جمال حق فقط او ديده است ، خيرانديش !
هزار سجده به درگاه مصطفي كنما

خيرانديش از جمله شاعراني ست كه بدش نمي آيد  گاه در غزل هايش تفاخر نيز بورزد و اگر با نگاهي دقيق و عميق در اين مقوله بنگريم سابقه ي فخر فروشي را در آثار بسياري از شاعران مي بينيم. برخي حافظند و خاقاني و به قله بودن خود تفاخر مي كنند و برخي هنوز در آغاز راهند .

خيرانديش نه آن قله بلند است و نه آنقدر بي تجربه و خام و دست كم براي خود در بين شاعران غزلپرداز امروز تاجيكستان كسي ست . و تفاخرهايي از اين دست بيش از آن كه منزلت و قدر وي را بالا ببرد ، مي تواند به او لطمه بزند:

ملتي را ملتي تحقير اگر سازد بد است
ملت تاجيك را تقدير هم تحقير كرد
شاعري مانند خيرانديش در دنيا كم است
سحر لطف دلرسش كولاب را كشمير كرد

بخش اعظم غزلهاي اين شاعر پنديات اوست . خيرانديش در اندرز گويي و پند زباني رسا و بياني توانا دارد و اين از ضمير پاك و دل عاشق او حكايت دارد. حتي در اين مفاخرات نيز به گمانم من او آنچه را كه ديگران پنهان مي كنند با شهامت  بر زبان مي آورد. چند بيت از غزلهايي با حال و هواي پند و اندرز اين شاعر را با هم مي خوانيم :

بدان اين چرخ اخضر بي اگر نيست
زمين و ماه و اختر بي اگر نيست
... حقيقت از سر منبر شنيدم
وليكن پشت منبر بي اگر نيست
به خيرانديش فرما خپ كند خپ
كه او هم اي برادر بي اگر نيست

( در اينجا لازم به توضيح مي دانم كه كلمه تاجيكي خپ كردن به معناي ساكت شدن را براي فارسي زبانان ايران توضيح دهم و اضافه كنم كه در غزلهاي اين شاعر نيز واژگان تاجيكي تا حدودي بسامد بالايي دارد كه در جاي خود بدان اشاره خواهم كرد . )

ازديگر غزلهاي خوب و روان اين شاعر كه با زباني صميمي و رديفي نو سروده شده و در دايره ي غزل هاي پند و اندرز شاعر مي گنجد مي توان به غزل راز اشاره كرد :

اين كهنه جهان كهنه نهاد است ، عزيزان
اين راز عزيزي نگشاده است ، عزيزان
معناي جهانداري و مفهوم جهان چيست؟
جنگ است و جدال است و جهاد است ، عزيزان ...
ني قدر سخن مانده و ني قيمت شاعر
اين چرخ فلك كورسواد است ، عزيزان

در اينجا حيفم مي آيد به اين نكته اشاره نكنم كه سه كلمه ي جنگ و جدال با كلمه قرآني جهاد  بسيار تفاوت دارد و آوردنش در كنار هم به شكل سه كلمه ي مترادف تا حدود زيادي بي توجهي به پشتوانه ي قرآني اين كلمه است.

در مورد كاربرد كلمات تاجيكي و بخصوص كلماتي كه براي مردم ايران و دست كم زبان رايج معيار امروز ايران تا حدود زيادي نا مفهوم است نيز توضيح كوتاهي بدهم . اين كلمات به هر حال جزو فرهنگ زباني ما فارسي زبانان و گاه جزو كلمات ارزشمند و قيمتي هستند. آوردن كلماتي چون : 
خپ كردن :  ساكت شدن
شبق: سياهي
دم گرفتن: آسودن
چيور: خياط
توته: دودكش
تلقان : توت خشك
پلك : زميني كه در آن خربزه و هندوانه كشت كنند.
تارتنك : عنكبوت
شمشمه: فوج

و گاه مكان هاي مقدس و جايها و شهرها در شعر اين شاعران وجود دارد كه احتياج به توضيح دارند مثل حضرت سيه پوش و شاه خاموش: مير سيد علي همداني ، عارف ايراني و شاه حسن اصفهاني عارف ايراني كه مزارشان زيارتگاه مردم كولاب است.

بخش ديگري از مضامين غزلهاي " خيرانديش " دينداري و باورهاي مذهبي و اعتقادات پاك و بي رياي اوست .

و كلماتي از اين دست اگر چه فوايدي بخصوص براي زبان شناسان دارد اما اين مضرت را هم دارد كه بسياري از خوانندگان حرفه اي ايراني خود را از دست مي دهد. به عنوان مثال حافظ شيرازي اگر چه در دوران استيلاي فرهنگ مغولان مي زيست اما آنقدر هوشيار بود كه كمتراز شمار انگشتان دو دست از كلمات مغولي استفاده نكرد و آن غزل ها هم در رديف غزل هاي مشهور حافظ نيستند.  البته شاعر تاجيك اگر با زبان مردم خود حرف مي زند و آنها هم اين كلماتش را مي فهمند ديگر مشكلي نمي ماند و مسئله حل است. اما هوشيارتر آنكه به فكر مردم ايران و افغانستان هم باشد و به گونه اي حرف بزند كه آنها هم شعرش را بفهمند و هوشيارتر شاعري كه به زبان و دردهاي مردم جهان سخن بگويد.
 
در پايان اين گفتار چند غزل از اين شاعر را با هم زمزمه مي كنيم :


زمستان وطن

شكر بسيار كه هستيم قطار دگران
بعد از اين كار نداريم به كار دگران
رخش من رستم دستان مرا دارد و بس
مرد آخر خر من در ته بار دگران
زار مي گريم و مي نالم و مي بالم باز
تا به گوشم نرسد ناله ي زار دگران
برفبادم به زمستان وطن ريخت ، چرا
لاله زارم نشود حسن بهار دگران
قيمت باغ مرا كم مزن اي خواجه ي مست
سيب من خرده مكن شكر انار دگران
زين و افسار و لجامش بزن اي خيرانديش
اسب ما زيب ندارد به سوار دگران

تشنه  لطف خدا

اين چه دوري ست كه در چرخ فلك مي بينم
آسمان كن فيكون تا به سمك مي بينم
هر كجا مي گذرم ، وسوسه اي ، ولوله اي
هر كه را مي نگرم ، كورنمك مي بينم
عشق شد خوار و جنون مرد و حيا رفت به باد
لاف پاييز مزن ، لاش، پلك مي بينم
مخزن و منصب و منبر همه در دست رقيب
دوستان را همه در شبهه و شك مي بينم
تشنه ي لطف خدايند ، مگس مردمكان
پرده ها در قفس تارتنك مي بينم
از هوا شمشمه ي مور و ملخ مي ريزد
كي دگر شعشعه مور و ملك مي بينم
اي خدا رحم كن آخر به من و ملت من
ذات آدم همه در چشم تو يك مي بينم

در ترازوي قيامت

پس از من عقده هاي كار من نگشوده مي ماند
ره من بعد من هم باز نا پيموده مي ماند
گناهم در ترازوي قيامت هم نمي گنجد
پس از من روح من تا حشر نا آسوده مي ماند
منم تا همتي دارم ، منم تا قيمتي دارم
پس از من قالب جان جهان فرسوده مي ماند
اگر چه سوختن دارم ، ندارد روزنم نوري
پس از آتش ، نهاد توته دوداندوده مي ماند
به مژگان راه مي روبم ، به هاون آب مي كوبم
همه پالوده هايم بعد من آلوده مي ماند
جهان بيهوده باشد ، جاودان بيهوده تر از آن
بجز حق آن كه ماندن خواست بس بيهوده مي ماند

راز

اين كهنه جهان كهنه نهاد است ، عزيزان !
اين راز عزيزي نگشاده است ، عزيزان !
معناي جهانداري و مفهوم جهان چيست ؟
جنگ است و جدال است و جهاد است ، عزيزان !
ني شاه امان يابد و ني مردم درويش
اين زير و زبر جمله به باد است ، عزيزان !
از داده و ناداده تقدير چه نالم
" داد " است مرا باز"  نداد " است ، عزيزان !
كم ديدن من از سر كوته نگري هاست
بر گردن من قرض زياد است ، عزيزان !
ني قدر سخن مانده و ني قيمت شاعر
اين چرخ فلك كورسواد است ، عزيزان !

باطنم زيارت كن

گل به روت مي خندد ، سرو ناز گلپوشم
روبروت مي خندم ، هان درآ در آغوشم
روز و شب به ياد تو ، ديده مي كنم گلگون
گلعذار بي پروا ، كرده اي فراموشم
مي روم من از دنيا ، ليك تا ابد ماند
مهر يار در جانم ، حرف يار در گوشم
 ظاهرم چه مي بيني ؟ باطنم زيارت كن
حضرت سيه پوشم ، بلكه شاه خاموشم
گلعذار فرخاري ! ميل صحبتم داري؟
با تو چون كنم صحبت ، من كه مست و مدهوشم
گاه مي شوم درويش، گاه گاه خيرانديش
گاه شاد و گه دلريش ، گاه نيش و گه نوشم

کد خبر 325663

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha