شهيد " غربت دوستي " درسال 1339 به دنيا آمد.
او كه در فضاي آكنده از صفا و سادگي دهكده ( شيخ جابر) رشد مي كرد و بالنده مي شد ، در مكتب خانه زادگاهش قرائت قرآن را فرا گرفت و دو سال از دوران ابتدايي را نيز همان جا گذراند . ولي، عصر ، عصرستم بود و طاغوت و غبار فقر و حرمان بر سر و روي دهات و روستاهاي ايران مي باريد . دريغ از ابتدايي ترين امكانات آموزشي و بهداشتي . به همين خاطر ( غربت ) دفتر و كتاب را به كناري نهاد و به كار در مزرعه مشغول شد.
وقتي كه بانگ بلند بيداري بر خاست و پرده سياه سكوت و ستم از هم دريد ، ( غربت ) در تهران بود . پنجه در پنجه شعله هاي آتش و كسب رزق و روزي از دل سوزان تنور . او همراه سيل خروشان توده ها توفيد تا بنيان كاخ طاغوت را بر اندازد و سر انجام ستم سرنگون شد و امواج خشم و خروش در بستر دريا خزيد .
چندي گذشت ؛ روزها و هفته ها و ماهها و هنوز صداي گامهاي تجاوز به گوش نرسيده بود كه براي خدمت فرا خوانده شد . دوران آموزش را در تهران سپري كرد ، آن گاه روانه شهر سنندج شد .
روزها از پي هم مي گذشت و شهيد دوستي همچنان سنگر نشين جبهه توحيد بود ؛ در غرب و جنوب . مادروي مي گويد :" در ديدار آخرش كه من نان مي پختم ، نزد من آمد و گفت : مادر ! من در عيد قربان بر مي گردم ديگر برايم نامه اي ننويسيد . " و ننوشتند و او هم باز آمد اما در حالي كه حنجر به خنجر ابراهيم عشق سپرده بود . در سوم آبان ماه 59 به خيل بزرگ شقايقها پيوست و رداي سرخ شهادت را بر تن نمود .
نظر شما