پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۲۶ خرداد ۱۳۸۵، ۱۴:۱۹

/ حديث‌پژوهي در غرب : مقدمه‌اي در باب خاستگاه و تطور حديث -1 /

نخستين مطالعات مهم حديثي در غرب در ربع سوم قرن نوزدهم انتشار يافته است / حديث ‌پژوهي غربيان عمدتاً بر احاديث سني متمركز است

نخستين مطالعات مهم حديثي در غرب در ربع سوم قرن نوزدهم انتشار يافته است / حديث ‌پژوهي غربيان عمدتاً بر احاديث سني متمركز است

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : اين مقاله ترجمه‌اي از مقدمه‌ كتابي به سرويراستاري هارالد موتسكي، از معروف‌ترين حديث‌پژوهان غربي است. كتاب فوق حاوي 17 مقاله از حديث‌پژوهان غرب و با گرايش‌هاي مختلف علمي است كه گزينش آنها در اين مجموعه به‌خوبي توانسته است جريان‌ها و گرايش‌هاي مختلف حديث‌پژوهي در مغرب زمين طي دو سده‌ اخير را نشان دهد.

 به گزارش خبرگزاري مهر، مسلمانان اصطلاح حديث (در لغت: خبر) را در اشاره به دو چيز به كار مي‌برند : نخست در اطلاق بر روايتي از پيامبر يا يكي از صحابه (جمعِ صحابي), و دوم بر نوع كلّي يا مجموعه‌ تمام اين روايات. حديث در شكل كاملش متشكل است از يك متن و اطلاعاتي درباب طريق نقل آن كه اصطلاحاً اِسناد (در لغت: تأييد) ناميده مي‌شود. به عبارت ديگر، اِسناد حديث همان سلسله‌ ناقلان است كه روايت را به شاهدي عيني يا دست ‌كم مرجعي قديم‌تر بازمي‌گرداند. حديث عادتاً بر گزارش‌هاي مربوط به تابعين و افرادِ پس از ايشان نيز اطلاق مي‌شود و تمامي پرسش‌هايي كه حول و حوش حديث مطرح است، دامنگير اين‌گونه روايات هم مي‍ شود.

 مضامين احاديث بسيار متنوع است : گاه رويدادي تاريخي در زمان پيامبر، خلفا يا ديگر صحابه را گزارش مي‌كنند؛ و گاه اطلاعاتي درباب اعمال و آراي اعتقادي، عبادي، فقهي، اخلاقي، قرآني، تفسيري و جزآن به دست مي‌دهند. از اين رو، احاديث را نه فقط در جوامع به اصطلاح حديثي مي‌توان سراغ گرفت، بلكه در ديگر منابع نيز نمونه‌هاي آن فراوان هست؛ ازجمله در تأليفات مربوط به زندگي پيامبر (متون سيره و مغازي)، گزارش‌هاي تاريخ صدر اسلام، تفاسير قرآن، رسائل فقهي، و كتب تراجم و طبقات. تمركز اصلي ما در مقاله‌ حاضر بر موضوع حديث به‌طور كلي خواهد بود. با اين همه، اين مرزبندي تصنعي و اعتباري است، چراكه مطالعات حديثي حتي اگر ظاهراً كلي باشند، غالباً بر نوع خاصي از حديث مبتني‌اند.

 1ـ خاستگاه و نقل حديث

1ـ1ـ مبادي مطالعات حديثي جديد

ماهيت حديث، چگونگي نقل آن و مهم‌ترين ناقلان و نويسندگان جوامع حديثي دست ‌كم از قرن هفدهم در اروپا شناخته شده بود، اما پژوهش اصيل علمي در اين باب از قرن نوزدهم آغاز شد. سبب اصلي اين امر شكوفايي دانش تاريخ به‌طور كلي و علاقه‌ فزاينده به ديگر فرهنگ‌ها بود كه گسترش استعماري قدرت‌هاي اروپايي به توسعه‌ بيشتر آن كمك كرد. با اين همه، رونق بيشتر علاقه‌ اروپاييان به متون مذهبي اسلام در قرن نوزدهم وامدار سه چيز است : رشد و تحول الاهيات مسيحي، پيدايش مطالعات تاريخي‌ـ انتقادي درباب زندگي مسيح، و ظهور رهيافت نقدِ متن در مطالعات عهدين.

 بدين‌سان چندان تصادفي نبود كه نخستين مطالعات حديثي به دست كساني پديد آمد كه پيش از هر چيز به تدوين سيره‌اي تاريخي‌ـ انتقادي از زندگي حضرت محمد (ص) دل مشغول بودند. اينان دريافته بودند كه پس از قرآن، حديث مهم‌ترين منبع شناخت زندگي پيامبر و تاريخ صدر اسلام است. اين امر آنان را به تحقيق در وثاقت تاريخيِ حديث كشانيد و در اين راه، محققان علاقمند به پژوهش در نهادها و انديشه‌هاي فقهي و مذهبي صدر اسلام كه اهميت حديث در اين امور را مي‌شناختند، دنباله‌روان بعدي بودند.

 نخستين مطالعات مهم حديثي در غرب كه همگي در ربع سوم قرن نوزدهم انتشار يافتند كمابيش تصويري اينچنين از موضوع ارائه مي‌كردند: شخصيت، اقوال و افعال پيامبر اسلام و مؤسس دين جديد، به‌طور طبيعي موضوع محوري گفتگوها در زمان حيات وي بوده است. اين عادت عمومي پس از وفات وي ادامه و حتي افزايش يافت. علت امر را نبايد تنها در دلبستگي و احترام مسلمانان نسبت به آن عزيز از دست رفته دانست. مهم‌ترين سبب اين بود كه همگان دريافتند قرآن به عنوان منبع راهنمايي در شؤون و حيات عملي جامعه‌ در حال گسترش به فراتر از شبه جزيره عربستان كافي نيست. اين خلأ با مراجعه به تصميمات و الگوي نبوي، يعني همان سنت پيامبر رفع مي‌شد. بنابراين مسلمانان كوشيدند تمام اطلاعات ممكن الحصول درباره‌ پيامبر را گردآوري كنند؛ و هرجا لازم ‌افتاد، سنتي را برساخته و بدو نسبت دهند. قصه‌پردازان نيمه‌حرفه‌اي هم در غني‌سازي اين ميراث چشمگير حديثيِ متداول در قرن نخست هجري سهمي به‌سزا داشتند. محتواي احاديث را غالباً در حافظه ثبت، و شفاهاً نقل مي‌كردند. مع‌ذلك پيشتر در زمان حيات پيامبر و هم پس از رحلت او، معدودي از مسلمانان به‌رغم وجود مخالفت آشكار با نوشتن حديث، به ثبت و نگارش كتبي احاديث اشتغال داشتند. در اواخر قرن نخست هجري، ابتكار عمل خلفا و انگيزه‌هاي شخصي برخي از ناقلان زبردست را ترغيب كرد تا حجم فراواني از احاديث موجود در آن زمان را گردآوري و نگارش كنند. اين محدثان محتواي تأليفات خود را عمدتاً از طريق درس‌هاي شفاهي به شاگردان خود انتقال مي‌دادند. شاگردان نيز از درسگفتارها يادداشت برداشته و اين مطالب را به شاگردان خود منتقل مي‌كردند. بدين‌سان تأليفاتِ مهم‌ترين جامعان حديث فراهم آمد، اما متأسفانه امروزه از اين مجموعه‌هاي حديثي كه تا پيش از نيمه‌ قرن دوم نگاشته شده‌اند، هيچ اثري باقي نمانده است. طي قرون بعدي، ميراث حديثي اسلام با گردآوري و جعل فربه‌تر شد و به صورت تأليفات بسيار حجيم‌تر درآمد.

 در پرتو اين تصوير از نظام نقل حديث كه به رغم كتابت پراكنده و موردي، بنيادي شفاهي داشت، نخستين عالمان غربي درباب وثاقت تاريخي حديث ديدگاهي دوگانه داشتند. آنان از يك سو، بخشي از روايات نبوي (مثلاً آنهايي كه علماي اسلامي به دليل اَسانيد كامل و بي‌نقصشان پذيرفته بودند) و برخي از گزارش‌هاي مربوط به صحابه و ديگر مسلمانان قرن نخست و آغاز قرن دوم (مثل روايات مربوط به ديدگاه صحابه در مسأله‌ي كتابت حديث و اخبار مربوط به دفترها و نگاشته‌هاي حديثي) را صحيح تلقي مي‌كردند، گو اينكه مي‌پذيرفتند اين روايات چه‌بسا در جريان نقل تاحدّي تحريف شده باشند. از سوي ديگر اما، عالمان غربي چنين مي‌پنداشتند كه عمده‌ احاديث رايج در قرن سوم كه پس از آن هم رو به افزايش گذاشت، حاصل جعل و ابداع ناقلان بوده است. به نظر اين دسته از عالمان، دو عامل اساسي در تحريف و دستكاري روايات دخيل بوده‌اند. 1) يكي آن كه بيش از يك قرن مواد حديثي اساساً به شكل شفاهي منتقل مي‌شد. در اين دوره، كيفيت نقل حديث صرفاً متأثر از حافظه‌ي ناقلان نبود، بلكه تمايلات و غرض‌ورزي‌هاي پنهان نيز بدان سمت و سو مي‌بخشيد. اين بدان معناست كه تحولات جامعه‌ اسلامي شرايطي پديد آورده بود كه در چگونگي فهم و نقل ناقلان نسبت به رواياتي كه دريافت مي‌كردند، ناخودآگاه تأثير مي‌گذاشت. 2) دوم آنكه منازعات سياسي و مذهبيِ موجود در جامعه زمينه را براي دستكاري در احاديث موجود و جعل روايات جديد مهيا مي‌ساخت.

 محققان غربي نخست بار صرفاً از طريق بررسي‌هاي انتقادي‌شان در منابع اسلامي نبود كه دريافتند ميراث حديث اسلاميِ شكل‌گرفته در آغاز قرن سوم هجري آميخته‌اي از روايات صحيح، محرّف و جعلي است. آنان كار خود را بر روش‌هاي انتقادي نقد حديث در ميان مسلمانان متقدم بنا كردند كه خود پيشتر به تحقيق در مسئله‌ وثاقت حديث پرداخته و براي تمايز احاديث صحيح از ديگر موارد تحريف ‌شده و جعلي، روش‌هايي مخصوص به خود ابداع كرده بودند. با اين همه، اين شيوه‌ي نقد حديث، به نظر محققان غربي، بيشتر به بررسيِ سلسله‌ي اسانيد و راويان ذكرشده در آنها مي‌پرداخت، اما به تحقيق در شواهد درونيِ متن روايات كمترين توجهي نداشت. برخي از مؤلفان غربي به دست‌آوردهاي علماي اسلامي در اين زمينه به ديده‌ اعجاب مي‌نگريستند، اما جملگي اتفاق نظر داشتند كه شيوه‌ نقد حديث در ميان مسلمانان به قدر كافي سختگيرانه نبوده و تنها نتيجه‌ آن پيدايش مجموعه‌هايي از احاديث با درجه‌هاي مختلف وثاقت (موثق، حسن و ضعيف) بوده است. اگر بنا به تصور رايج، پديده‌ جعل حديث به فاصله‌ كوتاهي پس از رحلت پيامبر آغاز شده باشد، ديگر شناخت روايات جعلي تنها از طريق بررسي اتصال اسانيد و وثاقت ناقلانشان ميسر نخواهد بود. به‌علاوه مصونيت گروهيِ صحابه از نقد و نيز خودداري محدثان از بررسي‌هاي عقلاني ــ كه محتواي احاديث را فارغ از باورهاي مذهبي تحليل كند ــ مانع از پيدايش روشي نتيجه‌بخش در نقد حديث گرديد. نتيجتاً نخستين نسل از حديث‌پژوهان غربي شمار احاديث صحيح موجود در باصطلاح "جوامع صحيحه" را بسيار كمتر از علماي اسلامي برآورد مي‌كردند: از وايل، ميور و دوزي گرفته كه حداكثر نيمي از احاديث را اصيل مي‌دانستند، تا فُن‌كِرِمِر كه تنها چند صد تا را واقعي مي‌شمرد. ازاين رو، اينان اظهار مي‌داشتند كه وظيفه‌ نقد حديث در دوره‌ي جديد آن است كه اندك احاديث صحيح را از ميان هزاران مورد جعلي جدا كند، اما اغلب خودشان اين امر را پي نگرفتند و روشي براي دستيابي به اين هدف پيش ننهادند.

 در اولين مطالعات غربي انتشاريافته ميان 1850 تا 1875، پرسش‌هاي اصلي كه تحقيقات جديد تا روزگار حاضر را نيز به خود مشغول كرده، پرسش‌هايي قديمي بودند : كي، چگونه و چرا اين نوع خاص از احاديث پديد آمد؟ چگونه انتقال يافتند؟ ميزان وثاقت آنها چه اندازه است؟ تا چه اندازه و از چه راهي مي‌توان آنها را همچون منبعي در مطالعات تاريخي‌ـ‌انتقادي جديد به كار گرفت؟ چه روش‌هايي ما را قادر مي‌سازند احاديث صحيح را از روايات تحريف‌شده و مجعولات متأخر بازشناسيم؟ درست است كه اين پرسش‌ها به هم مرتبط‌اند، اما به منظور ايضاح بيشتر، در اينجا به طور جداگانه به موضوعات مختلف خواهيم پرداخت.

1ـ2ـ خاستگاه و ارزش تاريخي

تا چه اندازه مي‌توان حديث را به مثابه‌ منبعي تاريخي به‌كار گرفت؟ نظر ميور معرّف ديدگاه متداول در ميان نخستين حديث‌پژوهان غربي است : حديث را جز با احتياط فراوان و نقادي بسيار دقيق نمي‌توان پذيرفت ؛ ... هيچ خبر مهمي را صرفاً نبايد به دليل وجود يك روايت، اثبات‌شده انگاشت مگر آنكه برخي از ديگر شواهد احتمالي، قياسي يا جانبي به نفع آن وجود داشته باشد... [مورّخ] بايد در برابر جانبداري‌هاي گمراه كننده‌ [در روايات] موضع سرسختانه‌اي اتخاذ كند... و هرآنچه نشاني از آن جانبداري‌ها دارد، رد كند. آنگاه در آنچه باقي مي‌ماند، مطالب فراوان و قابل اعتمادي براي سيره‌نگاري پيامبر خواهد يافت.

 در اواخر قرن نوزدهم اين ديدگاه انتقادي و درعين حال خوش‌بينانه، راه را براي شكاكيتي بزرگ‌تر باز كرد. محققاني كه عمدتاً به پژوهش در روايات فقهي مي‌پرداختند، وثاقت حديث را به‌گونه‌ي افراطي‌تري زير سؤال بردند و در نتيجه ديدگاه‌هاي جديدي درباب خاستگاه‌ها و سير تطور حديث مطرح شد.

 گلدتسيهر نيز در پژوهش جامعي كه در سال 1890 با عنوان "سير تطور حديث" منتشر كرد، بر اين نكته صحّه مي‌گذاشت كه نقل اخبار درباره‌ پيامبر در دوران حيات وي آغاز شده بود و صحابه بدنه‌ اصلي روايات را فراهم آوردند كه نسل‌هاي بعدي آن را غنا بخشيدند. اما وي در اين امر ترديد مي‌كند كه بتوان درباب "بدنه‌ اوليه و اصلي احاديث" داوري قطعي و مطمئني كرد.

نتيجه‌گيري نهايي گلدتسيهر اين بود كه حديث را نمي‌توان چونان منبعي تاريخي در شناخت تاريخ صدر اسلام، يعني زمان پيامبر و صحابه به كار گرفت. حديث تنها در شناخت مراحل بعدي گسترش اسلام به كار مي‌آيد، چراكه بخش اعظم احاديث در اين دوره شكل گرفته است. بنابراين، اهداف پژوهش گلدتسيهر به‌كلي متفاوت از ديگر محققان بود كه مي‌كوشيدند سيره‌ تاريخي پيامبر را بازسازي كنند. او به دنبال روايات صحيح نمي‌گشت، بلكه در جستجوي مجعولات بود. به عبارت كلي‌تر، گلدتسيهر بيشتر به بررسي رواياتي علاقمند بود كه مسائل و مشكلات دوران پس از پيامبر را منعكس كند. از نظر او روايات، منابع تاريخي به‌شمار مي‌آيند، اما نه براي شناخت دوره‌اي كه وانمود مي‌كنند به آن دوره متعلق‌اند، بلكه فقط و فقط به كار شناخت زمان‌هاي متأخري مي‌خورند كه در آن زمان پديد آمده‌اند.

 گلدتسيهر علل جعل و تحريف حديث را ــ كه ميور و ديگران فرضيه و احتمال آن را مطرح كرده بودند ــ با ذكر مثال‌هاي فراواني از منابع متعدد تبيين مي‌كرد. في‌المثل وي نشان مي‌داد كه اختلاف ميان حاكمان اموي و عالمان "متقي" سبب توليد رواياتي شد كه اين دسته از عالمان با آنها دنياي مذهبي خود را مي‌ساختند و آن را به پيامبر و خلفاي راشدين نسبت مي‌دادند. حاكمان اموي در واكنش به اين مخالفت‌ها، با همين شيوه به مقابله پرداختند و سياست‌هاي خود را به كمك احاديثي مشروعيت بخشيدند كه عالمان طرفدارشان به نفع آنها مي‌ساختند. از همين جا، احاديثي پديد آمد كه خروج عليه حاكمان بني‌اميه و اصول سلطنتي آنها را تأييد مي‌كرد و در مقابل، احاديثي ساخته شد كه ضمن پشتيباني از حكومت بني‌اميه شورش عليه ايشان را تحريم مي‌كرد. سياست ديني عباسيان، پس از به قدرت رسيدن آن بود كه به گسترش مطالعات مذهبي و فقهي، و بالتبع به مطالعه و توليد حديث تحرك تازه‌اي بخشند. عيناً همچون دوره‌ بني‌اميه، وابستگي شخصي عالمان به حاكمان در زمان خلفاي عباسي سبب پيدايش رواياتي با رنگ و بوي سياسي شد. در احاديث منسوب به پيامبر و صحابه، حتي تعابيري مرتبط با اختلاف نظرهاي مكاتب و علماي اسلامي را مي‌توان يافت؛ في‌المثل اختلافات ميان اهل رأي (كه آرا و نظرات خود را تعليم مي‌دادند) و اهل حديث (كه روايات را تعليم مي‌دادند)؛ و نيز اختلاف نظر ميان مراكز علمي مختلف اسلامي در مسائل فقهي. افراد و گروه‌هاي مختلف در رقابت‌هاي فردي و جناحي خود، از حديث بهره مي‌گرفتند كه اين رقابت‌ها عمدتاً ريشه در نزاع‌هاي شخصي، وابستگي‌هاي قبيله‌اي و پيمان‌هاي منطقه‌اي داشت. افزون بر اين، گلدتسيهر نشان مي‌دهد اين اختلافات في‌نفسه و به‌تنهايي سبب ظهور احاديث ساختگي نبوده‌اند؛ قصه‌هاي شگفت و پُرشور را اغلب از آن رو از زبان پيامبر و صحابه نقل مي‌كردند كه نكته‌اي اخلاقي را بيان كنند يا به حكمت‌هاي آموزنده و اخلاقي حجيت و اعتبار دهند.

 نوشته‌هاي گلدتسيهر درباب حديث، تأثير بسياري بر اسلام‌شناسي غربيان گذارد و آنان همواره به ديده‌ اعجاب و تحسين فراوان بدان نگريسته‌اند. با اين همه، محققان بعدي تفسيرهاي متفاوتي از نتايج كار وي به دست داده‌اند. برخي پنداشته‌اند وي ديدگاه آنان مبني بر عدم اصالت و وثاقت مجموعه احاديث متداول در قرن سوم هجري را تأييد مي‌كند. اما همينان در ادامه‌ كار خود مي‌پنداشتند كه در اصل احاديث صحيح يا رواياتي با ريشه‌ تاريخي صحيح وجود داشته كه كشف اين دسته از روايات وظيفه‌ دانشمندان تاريخ است. ديگران موضعي افراطي‌تر برگرفتند و از مطالعات گلدتسيهر اين مبناي روش‌شناختي را استنتاج كردند كه حديث را به‌طور كلي بايد ساختگي دانست، بدين معنا كه حديث دقيقاً به همان مرجعي كه بدان منتسب است، بازنمي‌گردد.

 برداشت‌هاي متفاوت از مطالعات گلدتسيهر به‌طور خاص نتيجه‌ تناقضات دروني در كار وي بود. از يك سو، وي ادعا مي‌كرد كه درباب مجموعه‌ اصلي احاديث منقول از پيامبر و صحابه هيچ سخني با قطع و يقين نمي‌توان گفت و اينكه قسمت عمده‌ روايات منتسب به ايشان صرفاً بازتابي از تحولات مذهبي، سياسي و اجتماعي است كه مشخصه‌ روشن دو قرن نخست پس از اسلام بوده است. اين سخن قابليت آن دارد كه به شكاكيتي تمام عيار درباب حديث تفسير و تعبير شود. از سوي ديگر، شواهد ارائه‌شده از سوي گلدتسيهر مبني بر اينكه شماري از احاديث اصيل نيستند، بلكه بيشتر انعكاس‌دهنده‌ تحولات بعدي در جامعه‌ اسلامي‌اند، لزوماً به اين استنتاج نمي‌انجامد كه اين حكم را بايد بر تمامي احاديث اسلامي صادق دانست. افزون بر اين، اگر قضاوت قطعي درباب مجموعه‌ اصيل احاديث ممكن نباشد، در آن صورت رواياتي كه محقِّق مي‌تواند از آنها به عنوان منابع تاريخي استفاده كند، تنها منحصر به مواردي خواهد شد كه بتوان ــ في‌المثل با نشان دادنِ اشتباهات تاريخي‌شان ــ اثبات كرد كه مجعولاتي متأخرند. اما بااين حساب، با آن تعداد نامعين،اما قطعاً فراوان رواياتي كه اثبات جعلي بودنشان به‌طور قطعي ممكن نيست، چه بايد كرد؟ آيا منطقي است كه با تعميم نظريه‌ي خود، اين دسته از روايات را نيز مجعولاتي متأخر از زمان پيامبر به‌شمار آوريم؟ از آنجا كه پيشفرض گلدتسيهر اين بود كه منابع موجود حاوي روايات قديمي (اصيل) و متأخر (جعلي)اند، استدلال وي به اين نتيجه‌ نامعتبر از نظر تاريخي انجاميد كه هر روايت قديمي را ضرورتاً بايست متأخر به‌شمار آورد، آن‌هم صرفاً به اين دليل كه بنا به روش وي، نمي‌شد اين روايات را اصيل و قديمي دانست.

 از مطالعات گلدتسيهر مي‌توان نتيجه گرفت : 1) مورخ در كار خود نبايد حديث را به عنوان منبع شناخت صدر اسلام (زمان پيامبر و تقريباً كل قرن اول) به‌كار گيرد. 2) در شناخت دوره‌هاي بعدي، تنها از معدود رواياتي مي‌توان به عنوان منبع استفاده كرد كه امكان اثبات تأخر آنها وجود داشته باشد. اين امر بدان معناست كه مواد و منابع موجود براي شناخت تاريخ صدر اسلام به‌شدت كاهش مي‌يابد. بسياري از محققان، به‌ويژه آنها كه ذهني تاريخي داشتند آماده‌ي رفتن تا اين مرحله نبودند. در هرحال، گلدتسيهر خود نيز در شكاكيت خويش انسجام كامل نداشت. درست است كه وي در توصيف حيات پيامبر، از احاديث استفاده نمي‌كرد، اما همو در پذيرش اخبار و روايات مربوط به صحابه و ديگر افراد تا دو سه نسل بعدي ترديد نمي‌كرد و آنها را از نظر تاريخي صحيح مي‌انگاشت. مشكل اينجا بود كه وي از يك سو دليل مي‌آورد در عصر پيامبر ممكن نيست اخبار صحيح را از روايات مجعول جدا كرد، اما وقتي به دوره‌هاي متأخر مي‌رسيد، هيچ‌گاه روشن نمي‌ساخت كه بر اساس چه معيار تازه‌اي اين امر امكان‌پذير مي‌شود.

 مطالعات حديثي گلدتسيهر اين نتيجه را به‌بار آورد كه حديث‌پژوهان غربي، دست‌كم در برخورد با روايات فقهي نقّادتر و محتاط ‌تر شوند. اما اين برداشت افراطي كه حديث را به‌طور كلي صرفاً محصول تحولات متأخر از عصر پيامبر قلمداد مي‌كرد، به‌ويژه در ميان محققان علاقمند به تاريخ مذهبي صدر اسلام طرفداراني پيدا نكرد. برخي چون يوهان فوك حتي به صراحت شكاكيت گلدتسيهري را مردود شناختند.

 تا 60 سال پس از انتشار نوشته‌هاي تأثيرگذار گلدتسيهر، شكاكيت افراطي وي در حديث‌پژوهي مؤيّد تازه‌اي نيافت. در نيمه‌ قرن بيستم، يوزف شاخت در آثار خود از اين نظريه جانبداري كرد كه هيچ‌يك از مجموعه روايت‌هاي رسيده از پيامبر و صحابه اصيل نيستند. وي در نخستين مقاله‌ خود در اين باب مي‌نويسد: ما بايد ... اين تصورات بي‌دليل را كنار بگذاريم كه اساساً هسته‌اي اصيل و موثق از اخبار وجود داشته كه به زمان پيامبر مي‌رسد. او در پژوهش چالش‌برانگيز خود، با عنوانِ خاستگاه فقه اسلامي كه در شُرُف تأثيرگذاري عميق بر تمام آثار پس از خود بود، ادله‌ خويش را مشروح‌تر بيان كرد: اولين مجموعه‌ي معتنابه از روايات فقهي منسوب به پيامبر، از اواسط قرن دوم هجري به اين سو و در مقابله با رواياتي ساخته شدند كه اندكي پيشتر از صحابه و ديگر مراجع رسمي نقل و روايت مي‌شد؛ حجم فراواني از روايات موجود در نخستين جوامع حديثيِ و غير آنها تنها پس از عصر شافعي (يعني در قرن سوم هجري) رواج و تداول يافتند. با اين دعاوي، شاخت به‌روشني از موضع گلدتسيهر پا را فراتر نهاد.

 شاخت نظريات خود را بر دو پايه بنا كرده بود : نخست، تحقيق درباب جايگاه و نقشي كه روايات منقول از پيامبر و صحابه نظراً و عملاً براي فقيهان قرن دوم داشتند، و دوم، بررسي سير رشد روايات فقهي. در بخش اول، وي استدلال مي‌آورد كه در هريك از مدارس و مكاتب فقهي اوليه، مشرب فقهي ويژه‌اي ظهور كرده بود كه آبشخور آن تا آن زمان منحصراً روايات منقول از پيامبر نبود. به‌عكس، اين مشرب‌هاي فقهي تا حد زيادي مبتني بر تأملات و استنتاج‌هاي فردي بودند كه در مرحله‌ بعد در "كنف حمايت صحابه" درآمده بودند. به تدريج با احاديث نبوي كه محدثان از نيمه‌ قرن دوم به اين سو رواج مي‌دادند، آن "سنت جاريه" در مدارس فقهي قديم آشفته و متأثر شد. مدارس فقهي قديم عليه اين دسته از احاديث به مخالفت شديد مي‌پرداختند، اما اين مخالفت‌ها به‌تدريج رو به كاستي نهاد و سرانجام به لطف تأثيرگذاري نظريه‌ شافعي (م 206 ق) درباب منابع فقه (كتاب، سنت، اجماع) از بين رفت. شاخت از اين تحول نتيجه گرفت كه روايات به‌طور كلي متأخرتر از مشرب‌هاي اوليه‌ي مدارس فقهي قديم‌اند كه در اوايل قرن دوم پديدار شده بودند.

 شاخت در جانب دوم استدلال خود كوشيد با مقايسه‌ مجموعه رواياتي پيرامون موضوعات مختلف برگرفته از قديم‌ترين آثار فقهي موجود (نيمه‌ دوم قرن دوم)، جوامع حديثي كهن يا صحاح سته (نيمه‌ دوم قرن سوم)، و تأليفات حديثي و فقهي متأخر (قرن چهارم به‌بعد)، تطور و تكامل روايات فقهي را به‌گونه‌اي دقيق‌تر ترسيم كند. نتيجه‌اي كه وي بدان رسيد اين بود كه مطالب موجود در اين آثار از مراحل متوالي رشد [روايات فقهي] حكايت مي‌كنند. در مرحله‌ بعد، وي فرايند رشد مشابهي را براي "دوره‌ ماقبل تدوين", يعني حدوداً دوره‌ پيش از 150 هجري، مفروض گرفت و مدعي شد روايات فقهي منقول از پيامبر كه مالك بن انس (م. 179 ق)، مؤلف اولين مجموعه‌ي اساسي از روايات فقهي گرد آورده، يك نسل پيش از او شكل گرفته است. لذا به چنين قاعده‌اي مي‌رسيم : هيچ روايت فقهي را تا زماني كه خلافش اثبات نشود، نمي‌توان موثّق دانست يا گفت در اصل صحيح و موثّق بوده است. حتي نمي‌توان گفت اين حديث اندكي مبهم و متشابه است، يا سخني صحيح در زمان خود يا زمان صحابه بوده است. به‌عكس هر روايت فقهي را بايد بياني مجعول از رأيي فقهي دانست كه بعدها صورت‌بندي شده است.

 اين سخن عيناً درباب روايات منقول از صحابه و تا حد بسيار زيادي، راجع به روايات تابعين نيز صادق است؛ با اين تفاوت كه جعل اين‌گونه روايات اندكي زودتر آغاز شده بود. بنابراين، نيمه‌ نخست قرن دوم را بايد زماني دانست كه مجموعه روايات فقهي اوليه در آن دوره شكل گرفت و اين روايات به‌نوبه‌ خود به نخستين جوامع حديثي‌اي راه يافته‌اند كه از نيمه‌ دوم قرن دوم، يعني با آغاز دوره‌ ادبي تدوين شده‌اند. اما بسياري از رواياتي كه در جوامع حديثي اوليه و مابعد آن يافت نمي‌شود، تنها از نيمه‌ دوم قرن دوم به‌بعد ساخته شده‌اند. به‌نظر شاخت، نتايج پژوهش وي درباب احاديث فقهي بر ديگر حوزه‌هاي حديثي، ازجمله روايات كلامي و تاريخي نيز صدق مي‌كند. وي درباره‌ روايات سيره چنين مي‌گويد: بخش قابل ملاحظه‌اي از سيره‌نگاري‌هاي متعارف براي پيامبر  بدان‌گونه كه در قرن دوم هجري پديد آمده‌اند، خاستگاهي بسيار تازه داشتند و از همين رو، مستقلاً ارزش تاريخي ندارند.

 نظريات شاخت هم مانند احتجاجات گلدتسيهر با واكنش‌هايي دوگانه روبرو شد. كتاب مباديِ فقه اسلاميِ وي به عنوان اثري تمام‌عيار، روشمند و بسيار اصيل مورد تحسين همگان قرار گرفت، اما ديدگاه محققان درباب نقطه‌ اصلي احتجاج وي ــ مبني بر اينكه "جوهره‌ اصلي" روايات منقول از پيامبر و صحابه هيچگاه وجود نداشته است ــ متفاوت بود. جدي‌ترين انتقاد از شاخت اين بود كه وي به قدر كافي ميان شكل حديث و محتواي آن تفاوت ننهاده است. شكل حديث صورتي [رسمي] است كه درواقع پيش از قرن دوم هجري بر تن روايات پوشانده نشده است؛ اما محتوا حديث به زماني بسيار قديم‌تر بازمي‌گردد. با اين همه، انديشه‌هاي شاخت عميقاً و براي مدتي مديد بر حديث‌پژوهي غربيان تأثير گذارد. هيچ بررسي جديد درباب حديث انجام نشد كه بتواند ديدگاه‌هاي وي را ناديده انگارد، و درواقع تمامي محققان بعدي ناگزير بودند موضع خود را نسبت به پژوهش شاخت مشخص كنند.

 پژوهش‌هاي حديثي پس از شاخت را مي‌توان بر اساس رويكرد محققان به ديدگاه‌هاي شاخت به سه دسته تقسيم كرد: 1) محققاني كه آراي وي را به‌كلي مردود دانستند؛ 2) آنهايي كه نقاط اصلي ديدگاه‌هاي وي را پذيرفتند؛ 3) و كساني كه تلاش خود را به بهبود و اصلاح اين ديدگاه معطوف داشته‌اند.

 گروه نخست در نخستين دهه‌ها پس از انتشار كتاب مباديِ فقه اسلاميِ شاخت به صحنه آمدند. به‌جز اندك غيرمسلماناني كه در اين گروه جاي داشتند، چهره‌ نمايان گروه را محققان مسلماني تشكيل مي‌دادند كه با تحقيقات غربي آشنا بودند. نقطه‌ عزيمت اين عالمان اين فرض بود كه نقل مستمر حديث نسبتاً زود و در قرن نخست هجري پس از وفات پيامبر وجود داشته كه گاه در مجموعه‌هاي شخصيِ افراد مكتوب مي‌شده است. اين مطالب كه از طريق درس، املاء، و استنساخِ متون مكتوب به شاگردان انتقال مي‌يافت، خود ميراثي را فراهم آورد تا مؤلفان جوامع حديثي در قرن دوم، بتوانند احاديث را از آنها استخراج كنند. اين جوامع مجدداً مورد استفاده‌ مدوّنان بعدي قرار گرفت. از آنجا كه اين دسته از محققان به وجود شواهدي دال بر نظريه‌ي نقل مستمر حديث اطمينان داشتند، بي‌درنگ نتيجه گرفتند كه بخش اعظم رواياتي كه بعدها به جوامع حديثي درآمده‌اند لاجرم قديمي و اصيل‌اند. عمده‌ شواهد اينان روايات سيره به معناي عام بود كه از مجموعه‌هاي حديثي، كتب تراجم و رجال، و فهرست‌هاي تدوين‌يافته از قرن سوم تا پنجم هجري استخراج مي‌شد. اين دسته از محققان وثاقت منابع خود را مفروض و مسلم مي‌انگاشتند و برخلاف رويكرد گلدتسيهر و شاخت، به ندرت خودِ احاديث را به محك هرگونه نقد و آزموني مي‌سپردند. بيشتر اين مؤلفان صرفاً به رد نظريات گلدتسيهر و شاخت و ارائه‌ي ديدگاه‌هاي خود به‌جاي آنها دلخوش بودند. تنها اندكي از اين عالمان شهامت مواجهه‌ استدلالي با گلدتسيهر و شاخت را داشتند و مي‌كوشيدند احتجاجات آنان را ابطال كنند. نويسندگان اين گروه ــ غالباً بي‌آنكه تصريح كنند ــ از اين قاعده پيروي مي‌كردند كه هر حديث، تا وقتي خلافش اثبات نشده، اصيل و موثق است.

 گروه دوم كه طرفدار نظريات شاخت بودند احتجاج گروه نخست را به دليل غيرانتقادي بودن، و شواهد ارائه‌شده را به دليل قانع‌كننده نبودن رد كردند. از دهه‌ 70 به‌بعد، چندين مقاله و كتاب منتشر شد كه نقطه‌ عزيمت همگي آنها اين ديدگاه شاخت بود كه احاديث منقول از پيامبر و صحابه تا پيش از قرن دوم هجري پديد نيامده بوده‌اند و لذا بايد آنها را جعلي دانست. در نظر آنها، اين امر حقيقتي اثبات‌شده بود كه ديگر ترديد در آن راه نداشت. اكنون آنان از اين اصل روش‌شناختي پيروي مي‌كردند كه هر حديث و روايت منتسب به تابعين و نسل‌هاي بعدي را بايد جعلي دانست، مگر آنكه خلافش به اثبات رسد. برخي از اين پژوهشگران از به‌كارگيري حديث به عنوان منبعي تاريخي در شناخت صدر اسلام به‌كلي خودداري مي‌كردند، چراكه متقاعد شده بودند ارائه‌ هرگونه تصوير قانع‌كننده از احاديث صحيح و اصيل ناممكن است.

 در گروه سوم محققاني جاي داشتند كه تنها برخي ــ و نه تمام ــ آراي شاخت درباب حديث را پذيرفته بودند و درپي آن بودند ديگر نكاتي را كه بسيار افراطي يا كلي مي‌ديدند اصلاح كنند. دو رهيافت متفاوت در ميان اينان به‌چشم مي‌خورد: 1) برخي از اين محققان ميان شكل و محتواي روايات تمايز قائل شدند. اينان در اين نكته با شاخت توافق داشتند كه شكل بسياري از احاديث آن‌گونه كه در جوامع مكتوب روايي آمده، جعلي و متأخر است، اما اين ادعاي شاخت را رد كردند كه هيچ‌گونه روايتي از پيامبر و صحابه در طول قرن نخست وجود نداشته است. كساني چون نوئل كولسون، خويتر يُنبُل، جان بِرتُن، و ديويد پاوِرز را مي‌توان در اين دسته جاي داد. 2) دسته‌ ديگر كوشيدند با استفاده از برخي روش‌هاي شاخت، نتايج او را محك بزنند. آنان رهيافت انتقادي وي به متون را تكامل بيشتر بخشيدند تا احاديث را دقيق‌تر تاريخ‌گذاري كنند و به اين پرسش پاسخ دهند كه آيا واقعاً هيچ حديثي در قرن نخست هجري وجود نداشته است؟ اسلام‌شناساني چون يوزف فان‌اِس، گِرِگور شولر، و هارالد موتسكي در اين دسته‌اند.

 به ديدگاه‌هاي برخي از نمايندگان اين دو دسته رويكرد از گروه سوم به اختصار اشاره مي‌كنم. يُنبُل در مقاله‌اي با عنوان "تاريخ‌گذاري تقريبي خاستگاه‌هاي حديث اسلامي"، به ديدگاه ماقبل شاخت بازمي‌گردد كه مبادي حديث در زمان پيامبر شكل گرفته است. وي مي‌پنداشت كه نخستين بار قصه‌پردازان به سبب انگيزه‌هاي ديني خود به ترويج حكايت‌هاي آموزنده و اخلاقي درباب سيره و فضايل پيامبر و نخستين مسلمانان پرداختند. اما تنها در اواخر قرن نخست ــ و نه تا پيش از سال 670 يا680 ميلادي ــ بود كه نقل حديث به صورت رسمي‌تر و هماهنگ‌‌تري آغاز شد. يُنبُل اين فرضيه را برمبناي پژوهش در روايات مربوط به منشأ پيدايش اِسناد، مبادي نقد نقل حديث، و عرضه و رواج حديث در برخي مناطق استنباط كرد. اين بدان معناست كه يُنبُل همانند گلدتسيهر و برخلاف شاخت بر اين باور بود كه احاديث رسمي منقول از پيامبر در دو دهه‌ي پاياني قرن نخست هجري متداول شده بود. بااين حال، به‌دليل تأخير در يكسان‌شدن نظام نقل روايات، او نيز همانند گلدتسيهر در اين امر ترديد داشت كه به‌جز مواردي استثنايي، اساساً بتوان احاديث صحيح و اصيل نبوي را شناسايي كرد. يُنبُل در اين دعوي خود پيرو شاخت بود كه در قرن نخست هجري، هيچ حديث فقهي (احاديث حلال و حرام) وجود نداشته است. اين‌گونه احاديث تنها برآمده از آراي فقهيِ تابعين در قرن دوم بود كه ذهن و ضميري فقهي داشتند و هيچ‌گونه ارتباط مستقيمي با پيامبر ندارند. اما از سوي ديگر، وي بر خلاف شاخت اظهار داشت كه حتي اگر بيشتر روايات مربوط به قضاوت‌هاي فقهي صحابه و تابعين را بعدها به آنان نسبت داده باشند، نبايد آنها را يكجا به عنوان امور غيرتاريخي مردود دانست. به نظر يُنبُل، زمان و مكان شكل‌گيري حديث را با بررسي سلسله‌ي سند آن مي‌توان تعيين كرد، اما در بيشتر موارد، اين شيوه نقل حديث را جلوتر از زمان تابعين يعني پيش از دو دهه‌ي آخر قرن نخست نمي‌بَرد.

 جان بِرتُن از اين تز جانبداري مي‌كرد كه بخش اعظم سنت اسلامي از تفسير قرآن ناشي شده است. او كه متون حديثي را بيشتر از جنس تمرين و تكاليف علمي مي‌ديد، دليل مي‌آورد كه اين احاديث به سنت عيني و تاريخي پيامبر و صحابه اشاره ندارند و به اين معنا غيراصيل‌اند. بااين حال، تا آنجا كه اين احاديث مباحثي مطرح مي‌كنند كه ريشه در قرآن دارد و به اين دليل كه نخستين شركت‌كنندگان در اين مباحث، كار خود را بر پايه‌ي مطالبي خام و ابتدايي از عصر پيامبر و صحابه بنا كردند، اين روايات ريشه در زمان خود داشته‌اند.

 تا اينجا ديديم كه يُنبُل و بِرتُن همچنان عميقاً تحت تأثير پژوهش‌هاي شاخت بودند و ــ جدا از ملاحظاتي چند ــ اصولاً تشكيك كلّي وي درباب وثاقت تاريخي حديث را پذيرفته بودند. اما در اين ميان، يوزف فان‌اِس در كتابِ دركشاكش حديث و كلام، نظريات شاخت راجع به خاستگاه و گسترش روايات منقول از پيامبر، صحابه و تابعين را متزلزل ساخت. وي با تحليلي روايي‌ـ‌تاريخي نشان داد جوهره و هسته‌ اصلي برخي از روايات كلامي منسوب به پيامبر و صحابه بسيار قديمي است كه در پاره‌اي اوقات مي‌توان ردّ پاي آن را تا نيمه‌ قرن نخست جستجو كرد. هارالد موتسكي در پژوهشي راجع به جوامع حديثي غيررسمي و اوليه، به نتايجي بسيار مشابه با فان‌اِس رسيد، اما روش وي مبتني بر رهيافت نقد منبع (source-critical approach) و بسيار متفاوت از فان‌اِس بود. موتسكي تحليل خود از روايات فقهي را با بررسي‌هاي انتقادي از مفروضات، روش‌ها و نتايج شاخت درهم آميخت و به اين نتيجه رسيد كه نظريه‌هاي شاخت درباب خاستگاه و گسترش حديث برپايه‌ مفروضاتي نامطمئن، روش‌هايي مسئله‌دار و مُشتي تعميم و كلي‌گويي بنا شده است. به نظر وي، بايد از داوري‌هاي كلّي درباب خاستگاه و وثاقت حديث پرهيز كرده، مسير پژوهش را به سمت روايات جزيي و موردي سوق دهيم. موتسكي استدلال مي‌كرد كه با روش‌هاي "نقدِ منبع" اصلاح‌شده‌تر، و استفاده از آثاري كه تاكنون منتشرنشده‌اند، تاريخ‌گذاري مطمئن‌تر روايات ممكن خواهد بود. گِرِگور شولر، هارالد موتسكي و ديگران با بي‌توجهي به نظريات شاخت و به‌كارگيري روش‌هايي نظير فان‌اِس، به بررسي پاره‌اي از احاديث خاص پرداختند كه مي‌توان آنها را در قرن اول هجري تاريخ‌گذاري كرد.

 اين دسته از محققان هم ادعاي شكّاكان را رد مي‌كردند كه حديث را بايد جعلي دانست تا زماني كه خلاف آن اثبات شود، و هم دعوي مخالفان آنان را كه به عكس اعتقاد داشتند. اينان از اظهارنظرهاي كلي درباب وثاقت تاريخي حديث خودداري مي‌كردند و تنها زماني راجع به روايات خاص و جزيي داوري مي‌كردند كه به بررسي كامل آنها پرداخته باشند. به‌نظر آنان، پيش از آنكه بتوانيم درباب خاستگاه بخش معيني از احاديث، قضاوت كلي‌تري ارائه دهيم، بايد احاديث و جوامع حديثي بسيار بيشتري را با شيوه‌ نقدِ منابع تحليل كرده باشيم. روش‌هاي هريك از اين دو دسته محققان از گروه سوم در ادامه با تفصيل بيشتري خواهد آمد.

1ـ3ـ شيوه‌هاي حفظ و نقل حديث

يكي از مسائل مطرح در بحث از خاستگاه و وثاقت تاريخي حديث اين بوده است كه تا چه مدت، احاديث شفاهي نقل شده و درچه زماني به شكل مكتوب درآمده‌اند؟ اهميت اين پرسش پرواضح است، چراكه هر روايتي طي فرايند نقل در معرض خطر تغيير است. نقل شفاهي فوق‌العاده حساس و شكننده است. لذا هرچه دوران نقل شفاهي بيشتر ادامه يابد، احتمال تحريف اطلاعات اصيل اوليه بيشتر مي‌شود، مگر در صورتي كه فنون و روش‌هايي براي دريافت و انتقال مطالب وجود داشته باشد. از آنجا كه ثبت اطلاعات به صورت مكتوب، ضعف بسيار مهم نقل شفاهي، و به‌تعبير ديگر كاستي‌هاي حافظه‌ي انساني را برطرف مي‌كند، براي بالابردن دقت در حفظ اطلاعات، كتابت فوق‌العاده مؤثر است. از سوي ديگر اما، نقل مكتوب هم نمي‌تواند از هرگونه تغيير و تحريف جلوگيري كند؛ چراكه اشتباه در خواندن متن و استنساخ آن، غفلت از نگهداري، يا دست‌كاري عمدي آن را نمي‌توان ناديده گرفت.

 تصور نخستين محققان غربي در زمينه‌ روايات اسلامي اين بود كه حديث اساساً به صورت شفاهي نقل شده است و اولين مجموعه‌هاي حديثي كه به دست ما نرسيده، اما پايه‌گذار معروف‌ترين جوامع حديثي بعدي بوده‌اند، خود در نيمه‌ نخست قرن دوم تأليف شده‌اند. اين رأي بازتابي از ديدگاه رايج در ميان عالمان اسلامي قديم است. از زمان انتشار پژوهش‌هاي گلدتسيهر درباب حديث، بسياري بدين نظر رسيدند كه دوران نقل شفاهي تا پايان قرن دوم هجري به طول انجاميده است. علت آن بود كه از يك سو گلدتسيهر حجم فراواني از روايات اسلامي داير بر مخالفت شديد مسلمانان با كتابت حديث را گردآورده بود و از سوي ديگر، وي آغاز تدوين متون حديثي را در نيمه‌ي نخست قرن سوم هجري تاريخ‌گذاري كرده بود.

 در دهه‌ 1960، برخي از محققان و در صدر ايشان، پژوهشگران مسلمان كوشيدند اين حكم رايج غربي را ابطال كنند كه مي‌گفت نقل حديث به صورت شفاهي دوره‌اي بسيار طولاني را پشت سر گذاشته است. آنان مجموعه‌اي عظيم از اخبار و روايات منابع اسلامي را گرد آوردند كه همگي از كتابت حديث در قرن نخست و تدوين مجموعه‌هاي حديثي در قرن دوم هجري سخن مي‌گفتند. آنان همچنين با يافتن قطعه‌هايي از نُسخ خطي قديمي از اين مجموعه‌ها، چنين استدلال كردند كه اين مجموعه‌ها را مي‌توان برپايه‌ي اَسنادِ رواياتشان از درون تأليفات بعدي بازسازي كرد. اين دسته از علما مي‌كوشيدند رواياتي كه دالّ بر ممنوعيت يا مخالفت با كتابت حديث بود يا تأكيد مي‌كرد برخي افراد معروف كتابي نداشته يا از كتابي در معرض عموم استفاده نمي‌كرده‌اند، نسبي بينگارند. اينان براي مخالفت با ديدگاهي كه به نقل شفاهي حديث تا يكي دو قرن نخست قائل بود، اين رأي را مطرح مي‌كردند كه مسلمانان از همان روزهاي نخست پيوسته عادت به كتابت عمومي احاديث و روايات داشتند.

 طرفداران نظريه‌ "شفاهي‌بودنِ نقل حديث" در واكنش به اين رأي پژوهش‌هايي منتشر كردند كه برخي اختلافات ميان نقل‌هاي يكسان در نخستين مدوّنات حديثي را نشان مي‌داد. بنا به استدلال آنان، اين امر هم با نظريه‌ي كتابت زودهنگام حديث در تضاد است و هم بازسازي متون اصلي و اوليه را ناممكن مي‌سازد.

 به‌عكس، شولِر در مقالات متعدد خود چنين استدلال آورده است كه كساني كه بر سر نقل شفاهي يا مكتوب حديث بحث و جدل كرده‌اند، از نظام آموزش و فراگيري علم در نخستين سده‌هاي اسلام تصور درستي نداشته‌اند. به نظر وي، جوامع بزرگ حديثي كه در قرون سوم و چهارم فراهم آمدند، منابع اوليه‌شان ضرورتاً كتاب‌هاي صحيح (و مدوّن) يا صرفاً نقل شفاهي نبوده، بلكه عمدتاً دست‌نوشته‌هايي از درس‌ها بوده است كه استادان براي استفاده‌ي شخصي خود نوشته بوده‌اند. شاگردان اين درسگفتارهاي حديثي را كه به صورت شفاهي دريافت مي‌‌كردند يا بلافاصله مي‌نوشتند و يا بعداً از روي دفاتر استادان مكتوب مي‌كردند. [بنابراين كتابت صرف احاديث بدون درس و سماع ارزش چنداني نداشت.] اما بعدها ديگر به‌ندرت كسي دسترسي به مطالب مكتوب محدثان، بدون سماع مستقيم از آنان را عيب و عار مي‌دانست.

 بنابراين، نمي‌توان ادعا كرد وجود اختلاف ميان نقل‌هاي مختلف آثار حديثي منسوب به مؤلفان قديمي صرفاً ناشي از نقل شفاهي آنهاست. براي تبيين و توجيه اين امر اولاً بايد شيوه‌اي مركب از نقل مكتوب و نقل شفاهي/ سماعي را فرض كنيم و ثانياً به آزادي عمل شاگردان در تلخيص، تركيب و حتي تغيير متون در هنگام نقل مطالب استادان‌شان توجه كنيم. بحث و مشاجره‌اي كه در دو قرن نخست بر سر جواز يا ممنوعيت كتابت حديث درگرفته بود، احتمالاً در اصل عمل نقل حديث اهميت و تأثير چنداني نداشته است.

1ـ4ـ احاديث غير سنّي

حديث ‌پژوهي غربيان عمدتاً بر احاديث سني متمركز بوده است. صرف نظر از مباحثي كه با انتشار كتاب مجموع الفقه منسوب به زيد بن علي ــ از نوادگان حضرت علي كه قيام وي سرآغاز شكل‌گيري شاخه‌ زيديه‌ به‌شمار مي‌آيد ــ در سال 1919 ميلادي مطرح شدحديث‌پژوهي در غرب : مقدمه‌اي در باب خاستگاه و تطور حديث، توجه به حديث شيعي بسيار اندك بوده است. ژِرار لوكُنت در مقاله‌اي در سال 1970، نشان مي‌دهد كه آگاهي غربيان از حديث شيعه‌ اماميه تا چه اندازه اندك است. اما اوضاع و احوال از دهه‌ي 1970 به اين سو تغيير كرد. در اين زمان اِتان كُلبِرگ كوشيد به ايضاح بيشتر اين موضوع كمك كند. ديگر محققان همه دنباله‌روي وي‌اند. حديث خوارج نيز در سال‌هاي اخير مورد توجه قرار گرفته است. نتيجه‌اي كه از بررسي اين نوشته‌ها دستگير مي‌شود اين است كه آغاز تدوين احاديث غيرسنّي را نيز مي‌توان به قرن دوم هجري بازگرداند، گو اينكه فرايند يكسان‌سازي (Standardization) آن، طولاني‌تر از روايات اهل سنت بوده است. بديهي است محققان حوزه‌ حديث غيرسنّي، عيناً با همان پرسش‌هايي مواجه‌اند كه در احاديث اهل سنت مطرح است؛ از قبيل اينكه : خاستگاه مجموعه‌هاي خاص روايات چه بوده است؟ آيا شناسايي يا بازسازي منابعي كه قديمي‌ترين مجموعه‌هاي حديثي براساس آنها تدوين شده‌اند ممكن است؟ از چه روش‌هايي در نقل حديث استفاده مي‌شد؟ جايگاه و كاركرد اِسناد چه بوده است؟ چنانچه معياري در نقد و گزينش حديث وجود داشته، چه تحولاتي را پشت سر گذاشته و روش‌هاي آن چه بوده است؟ آيا در ميان مذاهب مختلف اسلامي تبادل احاديث رايج بوده است؟ اين پرسش‌ها همچنان نيازمند بررسي عميق‌ترند.
 ------------------------------------------------------
منبع : مجله‌ علوم حديث شماره‌ 38ـ37  پاييز و زمستان 1384 ، نوشته‌ :هارالد موتسكي/ ترجمه : مرتضي كريمي‌نيا

کد خبر 336498

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha