به گزارش خبرگزاری مهر، مقاله «نقش معارف اسلامی در شکلگیری فلسفه» نوشته دکتر محمدفنایی اشکوری استاد مؤسسه امام خمینی(ره) در پی می آید؛
کدام عنوان برای فلسفهای که در جهان اسلام وجود داشته، مناسب است؟ در پاسخ به این پرسش اختلاف نظرهایی رخ داده است، البته سخن در امر اعتباری تسمیه نیست. نامگذاری برای اشیاء خاص عینی است، نه امور کلی و مفاهیم انتزاعی، بلکه سخن در توصیف است که باید با واقع متناسبت داشته باشد و ویژگیای از آنرا بیان کند. کسانی که از این سنت به فلسفه عربی تعبیر کردهاند؛ چنانکه راسل نیز آنرا بدین عنوان خوانده است. اتین ژیلسون[۱](۱۸۸۴ ـ ۱۹۷۸) با اینکه به فلسفه عربی تعبیر میکنند، اما توجیه ژیلسون در وجود فلسفه مسیحی این است که فلسفه در غرب از وحی مسیحی بهره برده و از بسیاری آموزههای تورات و انجیل استفاده کرده است. اگر این فلسفه از وحی مسیحی بهره نمیبرد سرنوشتی متفاوت با آنچه یافت پیدا میکرد. [۲] فلسفه مسیحی از آبشخور کلام مسیحی نوشیده است[۳]؛ اما فلسفه در اسلام به نظر او چنین نیست. وی میگوید: درباره فلسفه ابن رشد یقین داریم که جنبه اسلامی آن بسیار ضعیف است و درباره فلسفه ابن سینا باید دید تا چه اندازه چنین است. [۴]
حاصل سخن ژیلسون این است که چون جنبه اسلامی فلسفه ابنرشد ضعیف است، فلسفه اسلامی وجود ندارد. سستی چنین ادعایی، از خودِ آن بر میآید چرا که فلسفه اسلامی به فلسفه ابنرشد منحصر نیست اما این موضعگیری نشان میدهد که آشنایی وی با فلسفه اسلامی ناچیز است. او مانند بسیاری از دیگر مورخان فلسفه غربی با بعضی از شرحهای ابنرشد بر ارسطو آشناست، اما از سیر فلسفه در عالم اسلام آگاهی درخوری ندارد. اظهارات او نشان میدهد که وی حتی با دیگر آثار ابنرشد نیز آشنایی ندارد. اگر او با فلسفه اسلامی آشنایی داشت درمییافت که معارف اسلامی در شکلگیری فلسفه اسلامی و توسعه آن نقش انکارناپذیری دارند.
اما به هر روی فلسفه عربی نمیتواند تعبیر مناسبی برای فلسفه اسلامی باشد و اساسا گزینش هر عنوانی برای فلسفه که ناظر به ملیت، نژاد و زبانی خاص باشد نارسا و تعصبآمیز خواهد بود. با اینکه نمیتوان سهم فیلسوفان عرب را در شکلگیری و تکامل این سنت نادیده گرفت، این حقیقت نیز که بیشترینِ فیلسوفان اسلامی و همین طور برجستهترین چهرههای آنان، همچون فارابی، ابنسینا، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا غیرعرب بودند انکارناپذیر است.
نه همه فیلسوفان مسلمان عرب بودند و نه همه آثار فسلفی مسلمانان به زبان عربی نوشته شده است. ابنسینا، سهروردی، نصیرالدین طوسی، قطبالدین شیرازی، ملاصدرای شیرازی، ملاهادی سبزواری، عبدالرزاق لاهیجی، مدرس زنوزی و بسیاری دیگر، آثاری فلسفی به زبان فارسی دارند. همچنین آثار فلسفی کسانی همچون ناصرخسرو و افضلالدین کاشانی فقط به زبان فارسی است. تعبیر فلسفه عربی را غربیان ابداع کرده و رواج دادهاند و در جهان اسلام تا پیش از قرن بیستم که این تعبیر از غرب وارد شد، چنین تعبیری به چشم نمیخورد. بسیاری از فیلسوفان یهودی و مسیحی آثارشان را به عربی نوشتهاند، اما کسی به نوشتههای آنان فلسفه عربی نمیگوید، بلکه آنها را فلسفه یهودی یا مسیحی میخوانند.
گفتنی است برخی محققان عرب با اینکه به نکته مزبور اذعان دارند، به این اعتبار که زبان اکثر این آثار عربی است و همچنین فرهنگ و تمدن اسلامی برخاسته از اسلام است و اسلام نیز در بین عرب ظهور کرده، تعبیر فلسفه عربی را ترجیح میدهند. در مواردی نیز متأسفانه گزینش تعبیر فلسفه عربی مبتنی بر مبنایی نظری نیست، بلکه صرفا از تعصب قومی برمیخیزد که این امر موجب چشمپوشی از حقیقت میشود. محض نمونه میتوان به نویسندگان عرب پرشماری اشاره کرد که گرفتار این تعصب شدهاند، مثلا ماجد فخری نویسنده لبنانی مینویسد: فلسفه اسلامی حاصل جریان فکری مرکبی است که در آن سریانیان، عربها، ایرانیان، ترکان، بربرها و دیگران شرکت فعالانه داشتهاند، لکن عنصر عربی این جریان فکری به قدری غالب است که سزاوار است آنرا فلسفه عربی بنامیم. [۵]
وی در ادامه با تأکید بر عنصر نژادی عربی فلسفه اسلامی مینویسد: عنصر نژادیای هم که نیروی انجام دهنده این کوشش چندقومی را فراهم آورد و دست کم در مراحل نخستین آن، شکل و جهتدهی آنرا تعیین کرد، عنصر نژادی عرب بود. بدون علاقه روشبینانه عربها به دانشهای باستان، بعید بود که پیشرفت فکریای صورت گیرد یا ادامه یابد. به علاوه عربها بودند که در عین جذب آداب و رسوم و معارف اقوام تحت سلطه خود، عنصر یگانه و جامع و شامل موجود در کل مرکب فرهنگ اسلامی را فراهم آوردند.
این عنصر یگانه دین اسلام بود(همان، تأکید از ماست). تکیه بر نژاد و عنصر نژادی و قومی در این گونه مباحث آن هم اگر بیپایه باشد، واقعا شرمآور است. اگر این گونه است که مؤلف میگوید چرا در عرب پیش از اسلام نشانی از این امر نیست!؟ آیا دیگر اقوام مسلمان، به دلیل عنصر نژادی عربی مجذوب فلسفه اسلامی شدند و آنرا توسعه دادند یا به علت عنصر اسلامی آن؟ عجیب نیست که این نویسنده مسیحی عرب، دین اسلام را نیز محصول عنصر عربی، و فرعی از آن میداند. اما باید پرسید عناصر عربی غالب فلسفه اسلامی چیست و فلسفه و نظریات و آثار برجسته عرب کداماند تا ما به ناحق آنها را به غیرعرب نسبت ندهیم؟ همچنین ذکر ایرانیان در میان فهرستی از اقوام، برای کم رنگ جلوه دادن سهم ایرانیان معنادار است.
بی تردید تحول علمی، فرهنگی و تمدنی در جهان عرب نیز مدیون اسلام است. نویسندگان عرب تاریخ فلسفه در جهان اسلام مینویسند: عرب از اندیشه فلسفی، به معنای صحیح آن برخوردار نگردید، مگر زمانی که قرآن ظهور کرد.»[۶] از این رو، حتی اگر این فلسفه تماما به دست عربها پدید آمده باشد، شایسته است که آنرا فلسفه اسلامی نامید، البته بسیاری از محققان منصف عرب نیز همچون مصطفی عبدالرزاق از تعبیر فلسفه اسلامی دفاع میکنند.
همچنین باید افزود که مراد برخی از تعبیر فلسفه اسلامی نه فلسفه متعارف در جهان اسلام بلکه اندیشههای کلامی و همچنین اندیشههای معنوی است که از تعالیم اسلامی برگرفته شده و ریشه یونانی ندارد. مکتبهای مختلف کلامی و عرفانی شیعه و سنی را افراد مختلفی به این عنوان معرفی کردهاند. ارنست رنان، فلسفه حقیقی اسلام را علم کلام میداند. [۷] برخی درباره فلسفه شیعی گفتهاند: در تشیع، سیمای دینی بر سیمای سیاسی غلبه دارد و همین امر موجب ظهور فلسفه خاصی شده است که نویسنده تاریخ تفکر اسلامی باید به خاطر تازگی و ابتکاری که در آن است، آن فلسفه را پیش از متفکرین دیگر مسلمان که مقلد یوناناند مورد توجه قرار دهد. [۸] در مکتب تفکیک خراسان نیز از نوعی حکمت اسلامی مستفاد از تعالیم اسلامی سخن میرود که بر فلسفه یونانی مقدم و از آن مستقل است.
همچنین برخی، از سنت فلسفی جهان اسلام، به فلسفه ایرانی تعبیر کردهاند. شکی نیست که ایرانیان سهمی عمده و محوری در فلسفه اسلامی دارند. ابنخلدون از نقش غیرایرانیان به «الا فی القلیل النادر» تعبیر کرده، میگوید: «اما الفرس فکان شأن هذه العلوم العقلیه عندهم عظیما و نطاقها متسعا.»[۹] «در فلسفه سهم ایران در دامن فرهنگ عظیم اسلامی فرید و یکتاست و از این جهت درخورد تحقیق دقیق میباشد و از مهمترین فصول تاریخ فرهنگی ایران به شمار میآید»؛ [۱۰] اما با این همه نمیتوان فیلسوفان غیرایرانی، همچون کندی و ابنرشد را به فراموشی سپرد و از اینرو، این عنوان نیز گویا نیست.
بر این اساس تعبیر مناسب و گویا برای این سنت فلسفی همان فلسفه اسلامی است که هیچ وجهه زبانی و قومی ندارد. در این اصطلاح، واژه اسلامی، هم ناظر به صبغه فرهنگی این سنت فلسفی است و هم جنبه دینی آن. این فلسفه در دامن فرهنگ اسلامی و به دست مسلمانان توسعه یافته و از تعالیم اسلامی تأثیر پذیرفته است، البته مراد این نیست که فلسفه اسلامی بخشی از تعالیم اسلامی یا مستنتج از آن است؛ هرچند نمیتوان تأثیر تعالیم اسلامی را بر این فلسفه و همچنین حضور این تعالیم را در پارهای از بخشهای آن انکار کرد. فلسفه اسلامی از حیث محتوا نیز تا حد چشمگیری از تعالیم اسلامی الهام و تأثیر پذیرفته است.
هرچند این فلسفه تماما برگرفته از اسلام نیست، بیشک با آن مرتبط است. ابراهیم مدکور مینویسد: این فلسفه در مسائل و مباحثش، در غایات و هدفهایش و بالاخره از آن جهت که اسلام آنرا از تمدنهای مختلف به دست آورده است، اسلامی است. [۱۱] دست کم همان گونه که از معماری و هنر اسلامی میتوان سخن گفت از فلسفه اسلامی نیز میتوان دم زد. هنر اسلامی مستقیما برگرفته از تعالیم اسلامی نیست؛ بلکه در فرهنگ اسلامی، به دست مسلمانان و متناسب با تعالیم اسلامی و حتی ملهم از آن تعالیم پدید آمده است، حتی فیلسوفان غیرمسلمانی که در فرهنگ اسلامی و در سایه دین، تمدن و دولت اسلامی اندیشیدهاند در این مقوله قرار میگیرند. [۱۲]
فلاسفه اسلامی پیشین نیز چنین تلقیای داشتند. تعبیر فلسفه اسلامی در آثار ابنسینا دیده نمیشود، اما وی در کتاب نجات از «متفلسفۀ اسلامی» سخن میگوید. همچنین شهرستانی در ملل و نحل تعبیر فلاسفۀ اسلام را به کار میبرد. تعبیر فلاسفه اسلام یا حکمای اسلام در کتب تاریخالحکما رایج است. بسیاری از خاورشناسان چون هورتن[۱۳]، دبور، گوتییه[۱۴] و بارون کارا دو وو [۱۵]تعبیر فلسفه اسلامی را به کار بردند. به نظر هانری کربن، برخلاف برخی خاورشناسان پیشین، فلسفه در جهان اسلام، اسلامی است و منشأ آنرا در تأمل معنوی در قرآن باید جست. وی این فلسفه یا حکمت را فلسفه نبوی مینامد. جالب است که ارنست رنان با همه خصومتی که با اسلام دارد در کتاب ابنرشد و مکتب او، فلسفه عربی را تقلیدی و غیراصیل میداند، اما از علم کلام با عنوان فلسفه اسلامی یاد میکند. اگر ملاک را جغرافیا بدانیم، مانند توصیف فلسفه به یونانی، غربی و شرقی، جغرافیای فلسفه اسلامی جهان اسلام است که گستردهتر از سرزمینهای عربی و ایرانی است. اگر ملاک را فرهنگ و تمدن و اندیشههای مؤثر بر فلسفه بدانیم، باز این فرهنگ، تمدن و اندیشههای اسلامی است که فلسفه اسلامی را شکل و جهت داده است. همچنین اگر ملاک را دین فیلسوفان بشماریم، باز این فلسفه، اسلامی است؛ چرا که فیلسوفان این سنت مسلماناند. برخی نیز قید اسلامی را مبین دورهای از تاریخ فلسفه میدانند که در ذات خود یونانی است. [۱۶]
چنان که دیدیم بسیاری از مستشرقان اولا فلسفه اسلامی را فلسفه عربی میخوانند. ثانیا ابنرشد را آخرین فیلسوف اسلامی میشمارند و ثالثا فلسفه اسلامی را خالی از هر نوع ابداع و نوآوری و دنبالهرو محض یونان تلقی میکنند. به نظر آنان برجستهترین نقش فلسفه اسلامی این بوده است که واسطهای برای انتقال فلسفه یونانی، به ویژه فلسفه ارسطو به غرب بوده است. به عبارت دیگر، نتیجه ادعای فوق این است که مسلمانان فلسفه یونانی را ترجمه کردند و برخی مطالب آنرا به مقتضای ضرورت دین تغییر دادند، تا نوبت به ابنرشد رسید که آشفتگیهای آنرا نشان داد و آنرا تا حدی پیراست و به غرب تحویل داد. اما هر ناظر روشبینی با مروری بر تاریخ فلسفه اسلامی در مییابد که اولا این فلسفه اسلامی است نه عربی، و هرچند زبان نگارش آنن اغلب عربی بوده است، اکثر فیلسوفان آن غیرعرب بودهاند. ثانیا فلسفه اسلامی نه تنها با ابنرشد پایان نیافت، بلکه پس از وی دورههای درخشانی داشته و تا امروز نیز به صورت یک سنت زنده و پویا ادامه یافته است. ثالثا فیلسوفان اسلامی فقط شارح و ناقل نبودهاند، بلکه نوآوریها و ابتکارهای پرشماری داشته و مکتبهای مختلفی را پدید آوردهاند.
خوشبختانه بسیاری از آثار حکمای اسلامی در دسترس است و با مراجعه به این منابع و مقایسه آنها با فلسفه یونانی میتوان به ارزیابی این مدعا پرداخت. انتخاب واژه حکمت به جای فلسفه فقط یک جایگزینی لفظی نبوده، بلکه حاکی از تفاوت در محتوا نیز هست. فلاسفه اسلامی با شرح و تفصیل کتب یونانی، طرحی نو برای فلسفه ریختند؛ فلسفهای که قائم به ذات خود است، نه رواقی است نه مشائی و نه نوافلاطونی بلکه پدیدهای تازه است که از همه این مدارس تأثیر پذیرفته و از این منابع سیراب شده، ولی روح آن، روح اسلام است. [۱۷] ممکن است ما با این تعبیر که روح این فلسفه روح اسلام است موافق نباشیم اما بیتردید با این فلسفه با الهام و تغذیه از معارف اسلامی به تعالیم اسلام نزدیک و جزوی از فرهنگ اسلامی شده است.
بیشک مباحث الهیات بالمعنیالاخص در فلسفه اسلامی، بیش از هر بخش دیگری، از تفکر اسلامی برخاسته و از اصول، مفاهیم و حتی واژههای اسلامی بهره میگیرد. تأثیر قرآن، حدیث، کلام اسلامی و عرفان اسلامی نیز در این بخش اساسی است. از اینجاست که مباحث الهیات فلسفه اسلامی چهرهای متفاوت با دیگر سنتهای فلسفی پیش از اسلام مییابد و در این باره اگر بگوئیم روح آن روح اسلام است، گزاف نگفتهایم. شاید به همین سبب آرای ابنرشد، که فلسفه را تا حدی به همان شکل دست نخورده یونانی عرضه میکرد، مورد قبول و عنایت فیلسوفان اسلامی قرار نگرفت. آنان به فلسفه یونانی محض قانع نبودند.
برخی فلسفه اسلامی را صورت تحریفشده التقاطی و سوء فهم شده فلسفه یونان میدانند و ابنرشد، فارابی و ابنسینا را در مواردی به بدفهمی فلسفه ارسطو متهم میکنند. نمیتوان انکار کرد که ترجمههای نخستین فلسفه یونانی به زبان عربی خالی از لغزش نبود و از این رهگذر ممکن است خطاهایی در فهم فلسفه یونانی رخ داده باشد، اما چنین لغزشهایی کماهمیتاند.
شاید عمیقترین تفاوت فلسفه اسلامی با فلسفه ارسطویی تصویری است که این دو فلسفه از خدا و رابطه او با جهان و مسأله خلقت ارائه میدهند. خدای ارسطو چیزی بیش از محرک نخستین نیست. در نظر وی، ماده ازلی است و به خلق شدن نیازی ندارد. نقش خدا نیز در محرک غایی بودن اوست، خلقت از عدم، رابطه عبودیت و رستگاری و سعادت از طریق عبودیت و تقرب به خدا، که گوهر الهیات دینی است، در فلسفه یونانی جایگاهی ندارد. شاید بتوان گفت سه مسأله بنیادینی که روح فلسفه اسلامی را از روح فلسفه یونانی متمایز میکند عبارت است از: مسأله خلقت، وحی و بعث و معاد. [۱۸]
برخی معاصران بر آن هستند که فلسفه اسلامی چیزی بیش از کلام یا الهیات اسلامی نیست. ادعای آنان این است که فلسفه نمیتواند اسلامی باشد؛ چرا که ماهیت آن قید دینی نمیپذیرد. آنچه در تاریخ تفکر اسلامی میتوان دید شایسته تام فلسفه نیست؛ زیرا فلسفه تفکری آزاد است و التزام به عقاید دینی، مانع تفکر فلسفی است. اینان منکر تفکر آزاد در تاریخ فلسفه اسلامی بودهاند و مدعیاند که فلاسفه مسلمان به استدلال عقلی مقید نبودهاند و پرسش و نقادی در این فلسفه جایی ندارد. از این رو، آنچه را این متفکران تولید کردهاند حداکثر میتوان نوعی الهیات شمرد. به نظر میرسد این تحلیل از دقت و واقعبینی به دور است.
اعتقاد یا بیاعتقادی و ایمان یا کفر هیچ کدام به تنهایی مانع یا شرط تفکر فلسفی نیستند. اعتقاد در جایی مخل اعتبار تفکر فلسفی است که جایگزین تفکر و استدلال گردد، اما اگر در کنار استدلال معتبر، شخص از راه دین نیز به نتیجه استدلال معتقد باشد در اعتبار استدلال خللی ایجاد نمیشود و تفکر از فلسفی بودن ساقط نمیشود، لکن نقد و رد در فلسفه اسلامی حکایتی پرماجرا و انکارناپذیر دارد. فلسفه و تفکر فلسفی هم از بیرون حلقه فیلسوفان همواره آماج نقد بوده است و هم از درون. فلسفه در بین متکلمان، عرفا و محدثان همواره منتقدانی جدی چون غزالی، فخررازی و ابنتیمیه داشته است. تنور تند در درون حلقه فیلسوفان نیز همواره داغ بوده است. نقد ابنسینا بر افلاطون و ارسطو، نقد ابوریحان و ابوالبرکات بر ابنسینا، نقد ابنسینا از فلسفه مشائی خودش و تأسیس حکمت مشرقی، نقد سهروردی از مشائیان و نقد ملاصدرا از دیگر فیلسوفان بر آشنایان این سنت فلسفی پوشیده نیست. [۱۹]
...........................
پانوشتها؛
[۱] Etienne Gilson
[۲] روح فلسفه قرون وسطا، ص ۲۵
[۳] همان، ص ۶۲۱
[۴] همان
[۵] سیر فلسفه در جهان اسلام، ص ۷.
[۶] تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۱۰۳.
[۷] همان، ص ۱۰۱.
[۸] همان، ص ۱۶۴.
[۹] مقدمه ابن خلدون، باب ششم از کتاب نخستین، فصل ۱۳، ص ۴۷۹.
[۱۰] نصر، سیدحسین، برخی مسائل مربوط به تاریخ فلسفه در ایران اسلامی، راهنمای کتاب، ج ۹، ص ۲۴۶.
[۱۱] فی الفلسفه الاسلامیه، منهجه و تطبیقه، ص ۱۹.
[۱۲] مانعی ندارد که شخصی به اعتبارات مختلف تحت مقولات مختلف قرار گیرد. می توان فرد واحد را به اعتبار زبان، ملیت، دین، فرهنگ و تمدن و ملاکهای دیگر تحت عناوین مختلف قرار داد.
[۱۳] Horton
[۱۴] Gauthier
[۱۵] Corra do vaux
[۱۶] فلسفه چیست؟، ص ۲۹۶.
[۱۷] تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۴۴۷.
[۱۸] Revelation and resurrection,creation
[۱۹] برای آگاهی از نمونه هایی از مباحث انتقادی در بین متفکران اسلام در این باب، رجوع کنید به غلامحسین ابراهیمی دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام.
منبع: پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه،
نظر شما