مجله مهر - احسان سالمی: کتابهای خاطرات خبرنگاران از جمله صادقانهترین آثاری است که به بازگویی تاریخ در قالب بیان خاطرات شخصی میپردازند. کتابهایی که به واسطه مشی حقیقتجوی نویسندگان خود، معمولا با قلمی روان و البته ادبیاتی شفاف و صریح روایت میشوند تا بتوانند بخشی از تاریخ را که نویسنده اثر به طور مستقیم شاهد آن بوده را برای مخاطب خود نقل کنند.
«خیابان ۴۲» از جمله این آثار است که مرتضی غرقی خبرنگاران با سابقه واحد مرکزی خبر از خاطرات حضور شش ساله خود در دفتر نمایندگی صدا و سیما در نیویورک نگاشته است. غرقی که در میان سالهای ۸۳ تا ۸۹ در این مسئولیت حضور داشته، در اوج مناقشات پیرامون پرونده هستهای ایران عهدهدار اطلاعرسانی اخبار پیرامون تحولات و تصمیمات سران کشورها در ارتباط با این پرونده بوده است.
نگاه دقیق نویسنده به تحولات سیاسی و تلاش او برای دستیابی به درکی عمیق از روابط دیپلماتیک میان مسئولین ایرانی حاضر در سازمان ملل و نمایندگان دیگر کشورها باعث شده تا در کنار روایت تاریخ، تحلیلهایی از اوضاع سیاسی حاکم بر روابط ایران و دیگر کشورها در آن روزهای سخت را بیان کند.
هر چند که غرقی در طول شش سال حضور خود در این کشور به واسطه محدودیتهای سنگین نهادهای امنیتی آمریکایی تنها مجوز حضور در فاصله ۲۵ مایلی سازمان ملل را داشته است و از این محدود حق خروج نداشته ولی با این وجود سعی کرده تا با تمرکز بر آداب و رسوم و فرهنگ مردم آمریکا و همچنین وضعیت مسلمانان حاضر در این کشور، به تحلیلی جامعهشناسانه از دیدگاه مردم آمریکا نسبت به وضعیت مردم ایران و مسلمانان سایر نقاط جهان دست یابد.
یکی از نکات جالب توجه در خاطرات او، تجربه حضور در دوران دو رئیس جمهور مختلف آمریکا (یعنی بوش و اوباما) و درک تفاوتهای فردی و فکری میان آن دو است. تجربهای باعث متفاوت شدن خاطرات او شده است. چرا که هر کدام از این دو نفر دیدگاه خاصی نسبت به تعاملات خود با ایران داشتند که بررسی آنها خالی از فایده نیست.
«خیابان ۴۲» در ۲۷۶ صفحه توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است و با قیمت ۷۲۰۰ تومان روانه بازار نشر شده است.
با هم بخشهایی از این کتاب را میخوانیم:
پرده اول: ملاقات با ظریف
[نویسنده در این بخش به شرح اولین دیدار خود با محمدجواد ظریف نماینده وقت ایران در سازمان ملل میپردازد.]
آقای رامندی مسئول بخش مطبوعاتی نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در نیویروک بود که اصطلاً به آن میشن اطلاق میشود. رامندی در این مکالمه تلفنی گفت: آقای ظریف، سفیر و نماینده دائم کشورمان در سازمان ملل قصد دارد شما را ببیند. با او قرار ملاقت گذاشتم.صبح فردا به سوی محلل قرار حرکت کردم. متاسفانه به علت مشکل فنی قطار با نیم ساعت تاخیر رسید. اما هیچکس اعتراض نمیکرد. این عادت غربیهاست که معمولا صبورتر از شرقیها هستند و با بحرانها و شرایط سخت منطقیتر برخورد میکنند و این به دلیل تربیت صحیح اجتماعی آنان است.
وقتی وارد دفتر آقای ظریف شدم، او سیگار برگی در دست داشت و به آن پُک میزد. بو و دود سیگار فضای دفتر را پر کرده بود. پس از نیم ساعت گفتوگو به دفتر خودم برگشتم. چیزی دستگیرم نشده بود، زیرا بیشتر روی مسائل کلی سازمان ملل و نوع برخورد آمریکاییها و تلاشهای خصمانهی آنها ضدجمهوری اسلامی ایران متمرکز شدیم که حرف تازهای نبود. البته بعدها از نظرات کارشناسی وی استفاده کردم.
صبح روز بعد به دفتر مطبوعات خارجی آمریکا در نیویورک مراجعه کردم و برای صدور کارت خبرنگاری در نیویورک تقاضا دادم. با خانمی که کیمبرلی نام داشت روبرو شدم که رفتاری بسیار مودبانه داشت. پس از یک ساعت مذاکره و گفتوگو او به من گفت که اجازه ندارد برای این نوع ویزا که به من دادهاند، کارت خبرنگاری صادر کند. از همان ابتدا که با این خانم صحبت میکردم حقایقی دستگیرم شد که روزها و ماههای بعد آنها را بیشتر درک کردم. یکی از حقایق این بود که این نوع ویزا برای خبرنگاران ایرانی با هدف خاصی انتخاب شده که دست خبرنگار در فعالیتهای خبری باز نباشد. البته میداسنتم به کجا آمدهام و از مشکلات خبرنگاران صدا و سیما و خبرگزاری ایرنا در نیویورک اطلاع داشتم اما فکر نمیکردم موانع اینقدر زیاد باشد. به هر حال فکر میکردم در کشوری پیشرفته که جهان را به دموکراسی و برابری فرا میخواند، زندگی میکنم و میتوانم با آنها منطقی گفتوگو و مشکلات کاری خود را حل کنم. اما بعدها متوجه شدم این برداشت کاملا غلط است و دور از واقعیت است و ذهنیت من براساس تبلیغات بیرونی رسانههای گروهی و فیلمهای آمریکایی شکل گرفته بود. شاید با کشوری که ادعای دموکراسی و آزادی مطبوعات را نداشت، بهتر از آمریکا میشد کنار آمد!
پرده دوم: انتخاب احمدینژاد به ریاست جمهوری ایران
انتخابات ریاست جمهوری ایران در ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۴ یعنی شش ماه بعد از ورود من به نیویورک شور و حال عجیبی در میان ایرانیان مقیم آمریکا ایجاد کرده بود. کارکنان نهادهای ایرانی و ایرانیان مقیم، تمایلات فکری خود را در قبال دو جناح سیاسی بروز میدادند. ردههای پایین در نمایندگی ایران در سازمان ملل متحدد که معمولاً کارشناسان و بخشهای اداری هستند، بیشتر سنگ احمدینژاد را به سینه میزدند. اما ردههای بالاتر همگی تمایل داشتند هاشمی رفسنجانی برندهی این رقابت سیاسی شود. ایرانیان عاید مقیم آمریکا هم بیشتر از احمدینژاد طرفداری میکردند. تحولات داخلی ایران به درون نمایندگی هم سرایت کرده بود و کارشناسان به جای پیگیری مسائل سازمان ملل به طور مداوم به این سایت و آن سایت سرکشی میکردند تا ببینند که کدام یک از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در ایران از بقیه جلوتر است.
سرانجام شمارش آراء در نیویورک به پایان رسید. در مجموع شمارش آرای حوزههای رای گیری به نفع احمدینژاد بود. البته این را بگویم که تعداد آرای انتخاباتی ایرانیان در خارج از کشور در روند انتخابات زیاد تاثیرگذار نیست. چون همواره اقلیت کوچکی از ایرانیان مقیم کشورهای غربی در انتخابات شرکت میکنند و بیشتر آنها تمایلی به حضور در صحنههای سیاسی ندارند یا مخالف نظام هستند یا بیاعتنا به مسائل سیاسی. به هرحال انتخاب آقای احمدینژاد به ریاست جمهوری، روند تحولات سیاسی، چه در ایران و چه در عرصهی بینالمللی دچار تغییرات جدی شد. جالب اینکه بعد از روی کار آمدن آقای احمدینژاد، مخالفان او با اینکه در دولت جدید کار میکردند، از وی بدگویی میکردند و او را قبول نداشتند. حدود دو سه ماهی، از روی آمدن احمدینژاد میگذشت، روزی در مسجد امام علی(ع) نیویورک جمع کوچکی از آقایان مشغول گفتوگو بودند و سیل انتقادات به سوی احمدینژاد روانه کرده بودند. به آنان گفت کارکنان وزارت خارجه در خارج از کشور، نباید منتقد دولت خودشان باشند بلکه باید خود را سربازان خط مقدم دفاع از سیاست خارجی بدانند. البته با این حرف من، آنان بحث خود را پایان دادند و از من دلخور شدند و این دلخوری آنان در زمانی دیگر خود را نشان داد و بعدها هر یک از آنان ضربه خود را در جای دیگری به من زد. واقعیت امر این بود که من هم در برخی از موارد منتقد دولت بودم، اما هرگز در آمریکا آن هم در مکانی عمومی این انتقاد را مطرح نمیکردم. چون آمریکاییها از طریق این اظهارات و موضعگیریها میزان محبوبیت و کارایی دولت ایران را ارزیابی میکنند و توطئههای خود را با اطلاع و آگاهی بیشتر ضدملت ایران به کار میبندند که در نتیجه هم با هم ضرر میکنیم.
پرده سوم: مصاحبه با ریچارد مورفی، معاون وزیر امورخارجه آمریکا در امور خاورمیانه
یادم است وقتی جوانتر بودم، هروقت به خبرها گوش میدادم، نام ریچارد مورفی به عنوان معاون وزیر امورخارجه و فرستاده ویژه آمریکا در امور خاورمیانه و آسیا همواره تکرار میشد. تصمیم گرفتم با او مصاحبه کنم. برخلاف عادت دیگر مقامات آمریکایی، او به راحتی از درخواست مصاحبه با من استقبال کرد و قرار ملاقات را یک هفته بعد در منزل شخصیاش گذاشت. من یک هفته بعد، براساس وقت قبلی که گرفته بودم، به منزل او واقع در یکی از خیابانهای منهتن در مرکز شهر نیویورک رفتم. مورفی در آپارتمانی قدیمی زندگی میکرد که هرگوشه از این آپارتمان صد و پنجاه متری را نگاه میکردی، اشیا عتیقه و آثار باستانی کشورهای خاورمیانه و عربی با نظم خاصی چیده شده بود.
با او در ارتباط با مسائل منطقه گفتوگو کردم. به نظر میرسید او در مقایسه با دیگر مسئولان آمریکایی علاقه خاصی به این منطقه دارد. مورفی از اوضاع عراق به ویژه درگیری داخلی میان شیعه و سنی ابراز نارضایتی میکرد و میگفت هیچکس از این وضع سود نمیبرد، نه آمریکا و نه مردم عراق.
او درباره حمله آمریکا به عراق معتقد بود: این جنگ براساس اطلاعات اشتباه آغاز شد و تصمیم حمله به عراق براساس سال ۲۰۰۰، ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ بود که پس از حمله به افغانستان و اشغال آنجا اتخاذ شده بود. امروزه ما مجموعهای از اطلاعات داریم که نشان میدهد اشتباه کردهایم و متکی به منابعی بودیم که خواستار ساقط کردن صدام بودند و اطلاعات نادرست به ما دادند. حتی امروز هم پاسخ همهی اطلاعات مورد نظرمان را نگرفتهایم. برای حل بحران عراق، ما باید راهی برای خروج فوری از عراق بیابیم و هرچه سریعتر از عراق خارج شویم.
در ادامه در ارتباط با نفوذ اسرائیل در تصمیمات سیاست خارجی آمریکا پرسیدم. وی گفت: من فکر میکنم اسرائیل در ساختار سیاسی آمریکا به ویژه در سیاست خارجی این کشور جایگاه ویژهای دارد. باید توجه داشت که منافع ملی هر کشور مانند ایران، آمریکا و اسرائیل به خودشان مربوط است. کسانی که فکر میکنند آمریکا و اسرائیل سیاست و موجودیت یکسانی دارند، اشتباه میکنند. باید بگویم اسرائیل در سیاست آمریکا خیلی تاثیر دارد و در این زمینه بسیار هم تلاش کرده است، اما به این مفهوم نیست که بگوییم هرچه در آمریکا اتفاق میافتد، براساس منافع اسرائیلی طراحی شده است. لابی اسرائیل کنگره را قانع کرده که حفظ موجودیت اسرائیل به نفع آمریکاست....
مصاحبهام با مورفی، گفتوگوی صمیمانهای بود. او تصمیمات آمریکا ضدایران، افغانستان و عراق را نابخردانه میداسنت. البته مورفی زمانی که معاون وزیرخارجه آمریکا بود، رفتاری دیگر داشت و مواضعی تندتر از حال اتخاذ میکرد. این نوع رفتار مخصوص مقامات آمریکایی است که در دروان ریاست و مسئولیت مواضعی تند دارند و در لباس گرگ عمل میکنند تا بتوانند موقعیت خود را در حکومت حفظ کنند، اما بعد از آنکه از مسئولیت فارغ میشوند، لباس میش برتن میکنند و در موضعی منتقدانه درباره حکومت اظهارنظر میکنند. نمونههای آن بسیار است: کارتر، کلینتون و بوش پدر که همگی آنان بعد از آن همه تجاوز به حقوق ملی کشورها و نقض مقررات بینالمللی اکنون جذب کانونهای کمکهای بشر دوستانه شدهاند و با سازمانهای خیریه کار میکنند. شاید بتوان گفت نوع حکومت سرمایهداری در آمریکاست که انسانها را به ورطه ظلم و ستم میکشد و آنها را برای اهداف سودجویانه قربانی میکند.
پرده چهارم: مزاحمت اف.بی.آی و بازجویی از من!
عصر پانزدهم آبان ۱۳۸۵ شمسی، حدود ساعت پنج بعد از ظهر در حالی که از خستگی در قطار چرت زده بودم، خوابآلود از قطار پیاده شدم. هنوز چند قدمی نرفته بودم که ناگهان فردی با لهجه آمریکایی مرا صدا زد و گفت: «مستر غرقی! مستر غرقی!» برگشتم و دیدم که سه نفر مرا احاطه کردهاند. آنها کارت شناسایی خود را نشان دادند و بلافاصله کارتها را در جیب خود گذاشتند تا من نامشان را به خاطر نسپارم. یکی از آنها گفت: «ما از اف.بی.آی هستیم.»
اف.بی.آی پلیس امنیت داخلی آمریکاست و در قبال آنچه امنیت آمریکا را تهدید کند، وارد عمل میشود. این سازمان یکی از بزرگترین سازمان های امنیتی دنیاست و مردم آمریکا به شدت از آن هراس دارند.
ابتدا جا خوردم. ولی خود را نباختم و با خنده گفتم: «بفرمائید.» آنها پاسخ دادند: «چند سوال از شما داریم.» پس از عبور از دالان فلزی وارد پارکی در همان نزدیکی شدیم. در یک نقطه دور از تردد مردم صحبت ما آغاز شد. چهره دو تن از آنان بسیار آشنا بود. بارها آنها را در قطار دیده بودم. دریافتم که اف.بی.آی ماهها مرا زیرنظر داشته است. اولین سوال آنها این ود که قبلا کجا و چه کار میکردم. من چون کاسهای زیر نیم کاسهام نبود، به سوالات آنان پاسخ دادم. در همین حال یکی از آنان که به نظر میرسید سرگروهشان است، نام یکی از اعضای سفارت ایران را در برلین مطرح کرد و گفت: «آیا او را میشناسی؟». به او گفتم: «بله.» گفت: «آیا او وابسته به وزارت اطلاعات ایران است؟» با پرسیدن این سوال عصبانی شدم و گفتم: «نمیدانم. چون من اجازه ندارم در حیطه کاری کارکنان نمایندگی ایران وارد شوم و این سوالات به من ربطی ندارد. خواهش میکنم در امور کاری که به من مربوط است، سوالت خود را مطرح کنید.»
این موضوع را رها کردند. سرگروه آنها از من سوال دیگری پرسید. او میخواست بدند که رابطهی من با نمایندگی ایران چگونه است. به او گفتم: «در کار آنان دخالت نمیکنم و به آنان هم اجازه نمیدهم در کارم دخالت کنند.» او مجدداً از من پرسید: «در جلسهای که جمعهها در نمایندگی ایران برگزار میشود و تو در آن شرکت میکنی، چه مباحثی مطرح میشود؟» به نظر میرسید این جلسه از شنود آنان در امان نبوده است! او سپس پا را فراتر از حد خود گذاشت و گفت: «شما جاسوسی میکنید، نه خبرنگاری!» من جا خوردم، چون واقعیت نداشت. بلافاصله با خنده گفتم: «مدرک ارائه کنید.» گفتند: «نداریم.» من هم گفتم: «پس چرا این ادعا را دارید؟» گفتند: «به ما خبر رسیده.» به آنها گفتم: «من خبرنگارم. کارم ایجاد ارتباط و خبرگیری برای رسانه متبوعم است. از کجا بدانم که وابستگی افراد به نهادهای اطلاعاتی چگونه است؟ همنی الان که من با شما صحبت میکنم، نگران آن هستم که یکی از اعضای نمایندگی ایران در سازمان ملل این صحنه را ببیند و این تصور برایشان به وجود آید که من با اف.بی.آی همکاری میکنم و به آنان اطلاعات میدهم. آیا این برخورد و برداشت میتواند صحیح و منطقی باشد؟» آنان سکوت کردند. من به آنها گفتم: «تنها سلاح من همین قلم است که دولت آمریکا آن را شکسته است.» گفتند: «منظور شما چیست؟» گفتم:«ایجاد محدودیتها و منع اعطای حقوق اولیهی شهروندی و مشکلات ایجاد شده در حساب بانکی و نداشتن اجازه کار خبرنگاری در آمریکا، به مفهوم شکستن قلم خبرنگار است؛ در حالی که من هرگز مقررات و قوانین این کشور را زیرپا نگذاشته و محدود بیست و پنج مایلی را نیز نقض نکردهام». جالب اینکه آنها میگفتند: «این چیزها را میدانیم.» به من ثابت شد که در این کشور مهد آزادی همواره تحت کنترل پلیس و اف.بی.آی بودم. من به آنها گفتم: واقعا نمیدانم هدف شما از این سوالات بیربط چیست؟ ما در کشورمان هرگز با خبرنگاران شما این گونه برخورد نمیکنیم.» آنان در مقابل این سخنان من پاسخی ندادند...
نظر شما