پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸

پایان انتظار در قاب «ماه عسل»

بوسه بر دستان پر مهر مادر بعد از ۳۶ سال دوری

بوسه بر دستان پر مهر مادر بعد از ۳۶ سال دوری

احسان علیخانی در "ماه عسل" روایت‌گر لحظه دیدار مادر و فرزند بعد از ۳۶ سال شد

مجله مهر_پریناز فروزان: در سومین شب ماه رمضان  احسان علیخانی بار دیگر در قاب "ماه عسل" لحظه دیدار مادر و فرزندی را بعد از یک عمر دوری و انتظار به تصویر کشید. قصه امشب مهمانان "ماه عسل" از چند ساعت پیش از شروع برنامه رسانهای شده بود و بیشترمخاطبان میدانستند که قرار است شاهد لحظه وصال یک مادر با فرزندش بعد از ۳۶ سال دوری و فراق باشند. اما داستان چه بود و این دوری چگونه به وجود آمده بود؟

داستان پر رنج دوری از فرزند

مهمانان امشب علیخانی یک زوج میانسال کرد از شهر اربیل عراق بودند. پدر قصه امشب علت ورود و سکونتشان در خاک ایران را این گونه توضیح داد: در سال ۱۹۷۴ میلادی پیش از انقلاب پدرم که جزو مبارزین علیه رژیم بعث صدام بود به ایران پناهنده و در اینجا ساکن شد. در آن زمان جمعیت زیادی از کردها به ایران آمدند. ما مقیم کرمان شدیم و خانواده همسرم مقیم مازندران شدند. پدرم در جنگ تحمیلی شهید شد و در کرمان مدفون است.

قربانی جدایی دیگران شدم

احسان علیخانی از مادر قصه امشبش خواست که داستان زندگی خود را تعریف کند. مادری که با حسرت از زندگی پر فراز و نشیب و پر از درد خود در دوران نوجوانی میگوید: در زمان ازدواج اولم تنها ۱۴ سال داشتم. بعد از گذشت ۱ سال و نیم تنها فرزندم امید به دنیا آمد. ۲ سال بعد از تولد امید از همسرم جدا شدم. خواهر شوهرم که عروس خانواده ما شده بود به دلیل ناسازگاری از شوهرش جدا شد، آنها بچه نداشتند ولی من داشتم. به دلیل جدایی آنها تصمیم به طلاق من گرفتند و در حالی که به پسرم شیر میدادم او را از آغوش من گرفتند و از من جدا کردند، و بعد از مدتی به من خبر دادند که فرزندم در سانحهای سوخته و مرده است. خیلی تلاش کردم تا فرزندم را ببینم اما به من اجازه نمیدادند که به دنبال پسرم بروم. نه خانواده خودم و نه خانواده شوهرم اجازه نمیدادند دنبال پسرم بگردم یا او را ببینم. سه سال منتظر خبری از فرزندم بودم، اما حتی دوستان نزدیکم به من گفتند فوت فرزندم حقیقت دارد. بعد از اینکه از پیدا کردن فرزندم نا امید شدم از آن شهر رفتم.

ازدواج مجدد در کرمان

داستان آشنایی و ازدواج مجدد را آقا رسول همسر مادر امید این طور تعریف میکند: آن زمان ما در کرمان زندگی میکردیم. یکی از اقوام ما به مازندران رفته و برای تغییر روحیه همسرم او را به کرمان آوردند. یک روز ظهر مادرم به من گفت تو باید زن بگیری. من فقط ۱۷ سال داشتم و بعد از شهادت پدرم تنها نانآور خانه بودم. مادرم راجع به همسرم برای من توضیح داد. به خانه دایی رفتم تا او را ببینم. بعد مادرم سرگذشت همسرم را برای من توضیح داد. درباره علت طلاق همسرم تحقیق کردم و در نهایت از ماجرای فوت امید باخبر شدم. ولی این ماجرا همیشه به شکل یک معما در ذهن من بود و راجع به آن تحقیق میکردم. سال ۱۹۹۷ به اربیل عراق برگشتیم. بعد از چندین سال یکی از دوستان عمویم به من گفت که پسر همسرم زنده است و در حال تحصیل است. من به دلیل اینکه از صحت این موضوع مطمئن نبودم به همسرم حرفی نزدم.

بازگشت به ایران در جستجوی امید

آقا رسول ادامه داد: به ایران سفر کردم تا درباره حقیقت این مطلب تحقیق و نشانی از امید پیدا کنم. اما از هرکس میپرسیدم هیچ نشانهای از امید به من نمیدادند و هر بار ناامید به اربیل برمیگشتم. در طول این سالها حدود ۸ بار در جستجوی امید به ایران سفر کردم. آقا رسول در پاسخ به سؤال علیخانی که چرا با وجود داشتن ۴ فرزند برای پیدا کردن فرزند همسرتان این اندازه تلاش کردید، بیان کرد: چون من واقعا همسرم را دوست داشتم. هنگام تماشای سریالهای خانوادگی همیشه گریه میکرد و فقط من میدانستم که درد همسرم چیست؟ علیخانی ضمن بیان این نکته که قهرمان این قصه آقا رسول است تأکید کرد: ما از بعضی نکات این قصه عبور کردیم که ترجیح من نگفتن آن نکات است. چرا که یک عده از افراد دخیل در این موضوع از دنیا رفتند و عدهای دیگر اینجا حضور ندارند و به همین دلیل راجع به این موضوع صحبت نشود بهتر است.

میترسیدم امید را با مادرش رو به رو کنم

آقا رسول افزود: یک سال و نیم پیش توسط یکی از دوستانم مطمئن شدم که امید زنده است. اولین بار که امید را از دور دیدم عین پسرم راه میرفت. چون همسرم را دوست دارم پسرش را هم دوست داشتم. تا او را دیدم و خودش را معرفی کرد. گفتم من همسر مادرت هستم و دوست دارم با تو دوست باشم. بعد از مدتی این موضوع را پذیرفت. اما باورش برایش سخت بود، چون اقوامش به او گفته بودند که مادرت فوت کرده، اما وقتی عکسهای مادرش را دید باور کرد. یک هفته بعد از ملاقات با امید زمینه را برای دادن این خبر به مادر امید آماده کردم و عکسهایی که در دیدار اول با امید گرفتم به مادرش نشان دادم و آن شب تا صبح نخوابیدیم و گریه کردیم. آقا رسول در جواب علیخانی که پرسید بعد از ملاقات با امید او را دوست داشتید؟ پاسخ داد: قبل از اینکه او را ببینم دوستش داشتم. من برای پیدا کردن امید سالها زحمت کشیده بودم و علاقه داشتم نتیجه تلاشم را ببینم. اما نمیدانستم چطور همسرم را با فرزندش رو به رو کنم. چون همسرم عمل قلب باز انجام داده و نگران حالش بودم و اگر این برنامه نبود نمیدانستم چه طور آنها را با هم رو به رو کنم.

پایان ۳۶ سال انتظار و دوری در قاب "ماه عسل"

در این لحظه در ورود مهمان پشت سر مادر امید باز شد و امید در حالی که با دیدن مادرش گریه میکرد در قاب در ایستاده بود. مادر امید که از حضور امید آگاه نبود. در همین حال احسان علیخانی از مادر امید پرسید آخرین جملاتی که به امید گفتید را به خاطر دارید؟ مادر امید در حالی که گریه میکرد پاسخ داد: وقتی امید را از من گرفتند گفتم دوستت دارم، انشاالله موفق باشی. در همین لحظه امید وارد قاب "ماه عسل" شد و روی پای مادرش افتاد و بر دست و پای او بوسه می‌‌زد. وصالی وصف ناشدنی بار دیگر در قاب "ماه عسل" رخ داد و تنها اشکها و لبخندها در آن لحظه میتواند بیانگر حس و حال مادر و فرزند، بعد از یک عمر دوری باشد. انتخاب هوشمندانه موسیقی "میم مثل مادر" در لحظه دیدار امید و مادرش اقدام تحسین برانگیز تیم تولید "ماه عسل"  بود.

در جستجوی مادر

در نهایت امید با اصرار احسان علیخانی حاضر شد از مادر جدا شود و روی صندلی بنشیند و سپس برای تقدیر از آقا رسول او را در آغوش گرفت و بوسید. امید که حالا مهندس نقشه برداری است و صاحب همسر و فرزند است از کودکی خود می‌‌گوید: کلاس پنجم دبستان بودم. تنها یک عکس از عمهام گرفته بودم که در آغوش مادرم بودم. یکی از همسایهها گفته بود که میتوانی مادرت را از طریق یکی از اقوام ببینی. عکس را با خودم بردم و بدون هیچ مقدمهای گفتم من امیدم و به دنبال مادرم آمدم. به من گفت: مادرت مرده و نشانی از او ندارم. مادر بزرگ و به خصوص پدربزرگم خیلی از مادرم تعریف میکردند. اما برای اینکه به دنبال مادرم نگردم به من می‎گفتند: همسر مادرت مرد خشنی است و تو نمیتوانی با ناپدری زندگی کنی.

ورود خانواده امید به قاب "ماه عسل"

احسان علیخانی خاطر نشان کرد: چه کینهای باعث میشود که به خاطر بر هم خوردن یک زندگی خانواده دیگری را از هم بپاشیم. و ضمن تأکید این مطلب که ما کلی رسم و سنت داریم که عاشقش هستیم و هویت ما است افزود: اما بعضی از این رسوم نه به لحاظ شرعی، عرفی و اخلاقی قابل پذیرش نیست. وی به امید یادآور شد: به واسطه معجزهای که خداوند در زندگی تو رقم زده از هیچ یک از افرادی که در این موضوع مقصر و دخیل بودند کینهای به دل نگیرد. مادر امید گفت: احساس میکنم امید همین الان متولد شده و خدا او را به من داده است همه را بخشیدم و از هیچ کس کینه به دل ندارم. در بخش پایانی خواهر و برادر امید که از اربیل آمده بودند و همسر و فرزند امید وارد صحنه "ماه عسل" شدند. آقا رسول در پایان گفت: فرزندانم نمی‎دانستند که مادرشان پیش از این ازدواج کرده و مطرح کردن این موضوع با آنها کمی سخت بود. اما بعد از آنکه واقعیت را با آنها در میان گذاشتم به سادگی پذیرفتند. احسان علیخانی با اشاره به موفقیت اجتماعی امید گفت: باید از خانواده امید هم تشکر کنیم که برای امید زحمت کشیدند و او را به اینجا رساندند.

 

 

کد خبر 3681969

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • خواننده مهر ۰۱:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۳/۲۲
      0 0
      خیلی بد گزارش نوشته شده فردا هم می نوشتید که اقلا کمی بهتر نگارش بشه اتفاقی نمی افتاد مشکلات نگارشی فراوانی دارد، نه از نظر املایی بلکه نوع نگارش برخی جملات جمله قبل رو نقش کرده، یعنی صرفا میرزابنویسی شده
    • مهتا ۱۹:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۳/۲۴
      0 0
      واقعابرام جالب بود2روزبعدازبرنامشون خانوادگی تودریاچه مصنوعی گنبدکاووس ساعت 12ونیم شب دیدیمشون خیلی مادرمهربونی داره