به گزارش خبرگزاری مهر، مرگ «مائو»، رهبر چین را می توان نقطه عطفی در تاریخ چین نوین دانست.
هرچند که سیاست های «مائو»، برای ساخت یک چین متحد و از بین بردن حکومت از هم گسیخته ملوک الطوایفی این کشور و خلاصه ایجاد یک کشور منسجم و مستقل به معنای امروزی آن نقش معجزه داشت، اما اعتقادات وی در راستای تفکر کمونیستی و لزوم مواجهه با غرب و سرمایه داری غربی، پتانسیل بهره وری از نیروی کار این کشور پر جمعیت را به حداقل رسانده بود.
اقتصاد چین در زمان «مائو» کاملا بسته بوده و برد موثر آن نیز به داخل مرزهای این کشور متهی می شد. اما با مرگ وی در سال 1976 و روی کار آمدن «دنگ شیائوفینگ» به عنوان رهبر جدید چین و رئیس جدید حزب کمونیست این کشور، رویکرد اقتصادی دولت چین نیز کاملا عوض شد.
تقابل با غرب جای خود را به تعامل با کشورهایی مانند آلمان غربی، مجارستان، آمریکا، برزیل و بسیاری از کشورهای دیگر به منظور مطالعه الگوهای اقتصادی و دعوت از آنها برای مشارکت اقتصادی با چین داد.
بسیاری از نخبه های اقتصادی این کشور نیز شروع به مطالعه جدی و آکادمیک برای ایجاد تغییر در نظام اقتصادی چین و باز کردن درهای بازار داخلی خود به روی شرکای غربی کردند. چینی ها حتی در این راه از بسیاری از نخبه های خارجی مانند مقام های بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، برندگان نوبل اقتصاد و بسیاری دیگر نیز استفاده کردند.
اما حقیقت این است که انجام این کارها آنقدرها هم ساده نبود. «جولیان گوریتز»، فارق التحصیل مدارس اقتصاد دانشگاه آکسفورد و هاروارد، در کتاب جدید خود به نام «شرکای دوردست» که توسط انتشارات دانشگاه هاروارد به چاپ رسیده، مشکلات پوست اندازی اقتصاد چین از زمان روی کار آمدن «دنگ شیائوفنگ» تا به امروز را مورد بررسی قرار داده است.
به عقیده وی بزرگترین مشکل بر سر راه چینی ها در این مسیر، وجود اعضای تندرو و اصولگرای حزب کمونیست است که همواره از زمان آغاز اجرای این اصلاحات تا به امروز نسبت به انجام آنها و نفوذ غربی ها از این طریق به فرهنگ چین ابراز نگرانی کرده و با همین استدلال نیز همواره بر سر ورود کارخانه ها و سرمایه داران غربی به این کشور به شدت مقاومت کرده و هنوز هم می کنند.
نویسنده معتقد است تا زمان وجود طیف کمونیست های افراطی در چین و مخالفت های بیش از اندازه آنها، این کشور هیچگاه نمی تواند شریک کامل و مناسبی برای غرب شود.
نظر شما