پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، وبسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ وخدا [مصلحت شما را در همه امور] می داند و شما نمی دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴

در بزرگداشت صائب تبریزی؛

مروری بر میراث شاعر تک‌بیت‌ها/ ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

مروری بر میراث شاعر تک‌بیت‌ها/ ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

امروز دهم تیر ماه، روز بزرگداشت صائب تبریزی است؛ غزلسرایی نازک خیال، مضمون آفرین و باریک بین که به «شاعر تک‌بیت‌ها» نیز خوانده می‌شود.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: سخن از ملک الشعرای قرن یازدهم هجری قمری است؛ شاعری برجسته، باریک بین و مضمون آفرین که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری، دیده به جهان گشود و در حدود سال ۱۰۸۰ در اصفهان و در عصر حکومت صفوی درگذشت.

خانواده‌اش از تجّار بزرگ و مشهور تبریز بودند که به دستور شاه عباس صفوی، به اصفهان کوچ کردند و در محله عباس آباد سکنی گزیدند.

او مشهورترین یا حداقل یکی از مشهورترین شاعران سبک هندی است که حدود ۱۰۰ هزار بیت شعر به یادگار گذارده؛ اشعاری که بیشتر غزل است و نازک خیالی از آن می بارد و البته ابیات غزل‌ها، اکثرا استقلال معنایی دارد و از این رو، او را شاعر تک‌بیت‌ها هم نامیده اند.

او در جوانی به سفر حج رفت و در بازگشت، سفری به خراسان داشت و چنین سرود:

و له الحمد که بعد از سفر حج، صائب
عهد خود تازه به شاه خراسان کردم

و بسیاری از این تک‌بیت‌ها، عاشقانه است:

از زاهدان خشک، مجو پیچ و تاب عشق
ابروی قبله را خبری از اشاره نیست

و یا می‌سراید:

به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌دَرَد هوشم
نمی‌دانم چه می‌گوید، نسیم صبح در گوشم

و در جای دیگری گفته است:

نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر
دل، مرا و من، دل دیوانه را گُم کرده‌ام

و یا:

هر سر موی حواس من به راهی می‌رود
این پریشان سیه را در بزم وحدت، بار ده

و بسیاری دیگر از تک‌بیت‌هایش، سرشار از زندگی و معاد است:

تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ، تو را، شمع مزاری باشد

و نیز؛

آنکه گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر می‌داشت

همچنین؛

طومار زندگی را طی می‌کند به یک شب
از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی

و نیز؛

عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه‌ی صبح

و در نگاه این شاعر مسلمان، شاه و گدا یکی است:

شاه و گدا به دیده‌ی دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب

و دلش از معصومیت دامان غنچه می‌لرزد و می‌سراید:

دلم به پاکی دامان غنچه می‌لرزد
که بلبلان همه مست‌اند و باغبان، تنها

و آسودگی هم از برخی از اشعارش فوران می‌کند:

از حادثه لرزند به خود قصرنشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم

و البته شعرهایش، سرشار از امید و آرزوست:

حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست

این شاعر برجسته به تعبیر رهبر ادیب انقلاب، غزلیاتی نصیحت آمیز و اخلاقی دارد که شاید اوج این غزل‌ها، در این قطعه است:

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخکامان را ز تلخی‌های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهره ی امروز در آیینه‌ی فردا خوش است

برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است

 فکر شنبه تلخ دارد جمعه ی اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشه ی فردا خوش است

 هیچ کاری بی تامل گرچه صائب خوب نیست
بی تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است

و او مانند هر شاعری، آرزوهایی شاعرانه هم دارد:

هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد
هر تشنه لب به چشمه ی حیوان نمی رسد

کار مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق
این کشتی شکسته به طوفان نمی‌رسد

وقت خوشی چو روی دهد؛ مغتنم شمار
دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد

کوتاهی از من است نه از سرو  ناز من
دست ز کار رفته، به دامان نمی‌رسد

آه من است، در دل شب‌های انتظار
طومار شکوه‌ای، که به پایان نمی‌رسد

هر چند صبح عید ز دل زنگ می‌برد
صائب به فیض چاک گریبان نمی رسد

و در غزلی دیگر از او هم چنین می‌خوانیم: 

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
شمع خورشیدم، نهان در زیر دامان مانده‌ام

از عزیزان هیچکس خوابی برای من ندید
گرچه عمری شد که چون یوسف به زندان مانده‌ام

هیچکس از بی ‌سرانجامی نمی‌خواند مرا
نامه ی در رخنه ی دیوار نسیان مانده‌ام

نیستم نومید از تشریف سبز نوبهار
گرچه چون نخل خزان، از برگ عریان مانده‌ام

هر نفس در کوچه‌ای جولان حیرت می‌زند
در سرانجام غبار خویش حیران مانده‌ام

گر چه در دنیا مرا بی‌اختیار آورده‌اند
منفعل از خویش، چون ناخوانده مهمان مانده‌ام

بهر رم کردن چو آهو راست می‌سازم نفس
ساده‌لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده‌ام

می‌رساند بال و پر از خوشه صائب دانه‌ام
در ضمیر خاک اگر یک چند پنهان مانده‌ام

و این، زندگانی و مرگ است که در شعر او هم مانند بسیاری از شاعران متقدّم، جلوه گر است:

تا به فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت

تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت

داغ‌های ناامیدی یادگار از خود گذاشت
خرده‌ی عمرم که چون نقد شرار از دست رفت

تا نفس را راست کردم، ریخت اوراق حواس
دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت 

پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم 
خویش را نشناختم، آیینه‌دار از دست رفت

 عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار
 تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت

عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران 
تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت

همچنین در شعر دیگری چنین سروده است:   

خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم

چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم
در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم

چون سایه ی مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم

گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم

کردیم عنانداری دل تا دم آخر
گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم

هر چند که در دیده ی ما خار شکستند
خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم

فریاد که از کوتهی بازوی اقبال
دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم

این بخش کوچکی از میراث گرانبهای میرزا محمدعلی صائب تبریزی، مشهور به صائب تبریزی است، شاعری که در محله ای به همین نام در اصفهان مدفون است و امروز هم، دهم تیر ماه، به عنوان روز بزرگداشت او نامگذاری شده است.

شایسته است تا در پایان این گفتار، باز هم شعری زیبا از این شاعر شیرین زبان را مرور کنیم:

دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
این برق در کمین گیاه کسی مباد

از انتظار، دیده‌ی یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد

از توبه‌ی شکسته، زمین گیر خجلتم
این شیشه‌ی شکسته به راه کسی مباد

یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل
منت‌پذیر از پر کاه کسی مباد

لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید
دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد

در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم
بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد

صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه
این ابر تیره پرده‌ی ماه کسی مباد

کد خبر 3698729

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha