پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵

چند روایت درباره ناصر خسرو؛

اینک به یقین، زرِ عیارم...

اینک به یقین، زرِ عیارم...

امروز، سالروز تولد حکیم ابومعین ناصر خسرو، شاعر و ادیب پر آوازه پارسی گوی است که تحول و بیداری اش، باعث خلق آثار ادبی بدیعی در تاریخ ادبیات فارسی شد.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ:سخن از ابو معین ناصر خسرو قبادیانی است؛ یکی از مشهورترین شعرای پارسی گوی که مانند چنین روزی یعنی در نهمین روز از ماه ذیقعده الحرام سال ۳۹۴ هجری قمری به دنیا آمد و ۸۷ سال زیست.

روحیه پرسشگری ناصر خسرو در جوانی و میانسالی باعث شد تا به بسیاری از علوم زمان خود تسلط پیدا کند. او در این سنین در دربار شاهان زمان خود می زیست، اما خوابی که در حدود ۴۰ سالگی دید باعث شد تا از سال ۴۳۷ هجری قمری، سفری هفت ساله را برای یافتن حقیقت آغاز کند؛ سفری که در آن توانست سیر آفاق و انفس کند و از خواب غفلت جوانی بیدار شود.

از همین سال به بعد است که زندگی ناصر خسرو دچار تحولی شگرف می شود؛ او قرآن را از حفظ می کند و در ادامه به عنوان خالق آثار برجسته ادبیات پارسی، مجموعه هایی منثور و منظوم مانند سفر نامه، زاد المسافرین، وجه دین، خوان اخوان، دلیل المتحیرین، روشنایی نامه و سعادتنامه را از خود به یادگار می گذارد و زان پس با لقب «ادیب» شناخته می شده است.

او مانند بسیاری از شعرای متقدم، دیوان اشعاری هم دارد و البته آثاری مانند رساله الندامه الی زاد القیامه، بستان العقول، اختیار الامام و اختیار الایمان، جامع الحکمتین و لسان العالم هم منسوب به اوست.

باید گفت سفرنامه ناصرخسرو یکی از مهمترین آثار او و از مهمترین سفرنامه های نگاشته شده در زبان فارسی است که شاید دلیل این اهمیت، تحول و بیداری او و انجام سفر برای کشف حقیقت بوده است. او در ابتدای سفرنامه خود به ماجرای یاری خواستن از خدا و سفر به خانه خدا اشاره می کند و می آورد:

«اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم، فرح نیابم. روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلاثین و اربعمایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است.

پس از آنجا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آنجا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است.

پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری.»

سفرنامه ناصرخسرو البته با این جملات و با سپاس از حضرت حق و درود بر محمد و آل محمد (ص) به پایان می رسد:

«تا آن که ما برسیدیم و آن روز شنبه بیست و ششم ماه جمادی الاخر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود و بعد از آن که هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم و به دیدار یکدیگر شاد شدیم و خدای سبحانه و تعالی را بدان شکرها گزاردیم و بدین تاریخ به شهر بلخ رسیدیم و حسب حال این سه بیت گفتم:

رنج و عنای جهان اگرچه درازست

با بد و با نیک بی گمان به سرآید

چون مسافر ز بهر ماست شب و روز

هرچه یکی رفت بر اثر دگر آید

ما سفر برگذشتی گذرانیم

تا سفر ناگذشتنی به درآید

و مسافت راه که از بلخ به مصر شدیم و از آن جا به مکه و به راه بصره به پارس رسیدیم و به بلخ آمدیم غیر آن که به اطراف به زیارتها و غیره رفته بودیم دو هزار و دویست و بیست فرسنگ بود، و این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایتها شنیدم اگر در آن جا خلافی باشد خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ایزد سبحانه و تعالی توفیق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به این ضم کرده شود، ان شاء الله تعالی وحده العزیز و الحمدلله رب العالمین و الصلوه علی محمد و آله و اصحابه اجمعین.»

باید گفت که بسیاری از اشعار به جای مانده از این ادیب برجسته، در قالب قصیده است که می توان به عنوان نمونه به این قصیده، با مضمون متعالی اشاره کرد:

پُشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش

تا در رسم مگر به رسول و شفاعتش

پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول

دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش

با آل او روم سوی او هیچ باک نیست

برگیرم از منافق ناکس شناعتش

دین خدای ملک رسول است و خلق پاک

امروز امّتان رسولند و رعیتش

او در ادامه این قصیده درباره محمد و آل محمد (ص) و حماسه غدیر خم و شان و مقام امیرالمومنین (ع)، چنین می سراید:

پیغمبر است پیش رو خلق یکسره

کز قاف تا به قاف رسیده است دعوتش

آل پیمبر است تو را پیش رو کنون

از آل او متاب و نگه ‌دار حرمتش

فرزند اوست حرمت او چون ندانیش

پس خیره خیر امید چه داری به رحمتش؟

آگه نه‌ای مگر که پیمبر کرا سپرد

روز غدیر خم ز منبر ولایتش؟

آن را سپرد کایزد مر دین و خلق را

اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش

آن را که چون چراغ بدی پیش آفتاب

از کافران شجاعت پیش شجاعتش

آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر

در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش

آن را که در رکوع غنی کرد بی سوال

درویش را به پیش پیمبر سخاوتش

آن را که چون دو نام نهادش رسول حق

امروز نیز دوست سوی خلق کنیتش

آن را که هر شریفی نسبت بدو کنند

زیرا که از رسول خدای است نسبتش

آن را که کس به جای پیمبر جز او نخفت

با دشمنان صعب به هنگام هجرتش

آن را که مصطفی، چو همه عاجز آمدند

در حرب روز بدر بدو داد رایتش

شیری، مبارزی، که سرشته است کردگار

اندر دل مبارز مردان محبتش

قسمت نشد به خلق درون دوزخ و بهشت

بر کافر و مسلمان الا به قسمتش

در بود مر مدینه ی علم رسول را

زیرا جز او نبود سزای امانتش

گر علم بایدت به در شهر علم شو

تا بر دلت بتابد نور سعادتش

او آیت پیمبر ما بود روز حرب

از ذوالفقار بود و ز صمصام آیتش

گنج خدای بود رسول و ز خلق او

گنج رسول خاطر او بود و فکرتش

ناصرخسرو در ادامه همین قصیده و با اشاره به بی وفایی دنیا می آورد:

نصرت به دین کن ای بخرد مر خدای را

گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش

غره مشو به دولت و اقبال روزگار

زیرا که با زوال همال است دولتش

دنیا به سوی من به مثل بی ‌وفا زنی است

نه شاد باش ازو نه غمی شو ز فرقتش

نیک است ازان که نیک و بدش بر گذشتنی است

چیزی دگر همی نشناسم فضیلتش

زهر است نعمتش چو نیابد همی رها

از مرگ هر کسی که چشیده است نعمتش

با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع

زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش

شاید که همتم نبود صحبت جهان

چون نیست جز که مالش من هیچ همتش

بسیار داد خلعتم اول وزان سپس

از من یگان یگان همه بربود خلعتش

از روزگار و خلق ملولم کنون از آنک

پشتم به کردگار و رسول است و ملتش

منت خدای را که نکرده ‌است منتی

پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش

منت خدای را که به وجود امام حق

بشناختم به حق و یقین و حقیقتش

و اکنون در پایان این نوشتار، بخشی از قصیده ای مناجات گونه از این شاعر و ادیب مشهور زبان فارسی را از نظر می گذرانیم:

ای بار خدای و کردگارم

من فضل تو را سپاس دارم

زیرا که به روزگار پیری

جز شکر تو نیست غمگسارم

جز گفتن شعر زهد و طاعت

صد شکر تو را که نیست کارم

توفیق دهم بر آنکه در دل

جز تخم رضای تو نکارم

راز دل هرکسی تو دانی

دانی که چگونه دل فگارم

او در بخشهای پایانی این قصیده، با اشاره به بیداری خود از خواب غفلت، که با لطف و عنایت پروردگار به دست آمده است، چنین می سراید:

با غدر ندارم آشنایی

بل هر دو یکی است پود و تارم

کینه نکشم چو عذر خواهی

بل جرم به عذر درگذارم

پاک است ز فحشها زبانم

همچون ز حرامها ازارم

ناید شر و مکر در شمارم

نه دوغ دروغ در تغارم

لافی نزدم بدن فضایل

زیرا که به فضل خود مشارم

بل من به نمایش ره خویش

حق فضلا همی گزارم

زیرا که جهان چو این و آن را

یک چند گرفته بد شکارم

من خفته به جهل و او همی برد

با ناز گرفته در کنارم

گه وعده به باغ مهرگان داد

گه باز به دشت نوبهارم

رویم به گل و به مشک بنگاشت

چون دید که فتنه ی نگارم

بیدار شدم زخواب، لابل

بیدارم کرد کردگارم

بزدودم زود زنگ غفلت

از چشم و ز مغز پر بخارم

بستردم گرد بی فساری

از عارض و روی و از عذارم

برکندم جهل و گمرهی را

از بیخ ز باغ و جویبارم

تا رسته شدم ز دهر، با او

بسیاری بود کارزارم

مختار امام عصر گشتم

چون طاعت و دین شدم اختیارم

اکنون چو ز مشکلی بپرسی

سر لاجرم و زنخ نخارم

گوشم شنوا شده است ازیرا

علم است همیشه گوشوارم

چشمم بینا شده ‌است ازیرا

از حق و یقین بر انتظارم

زین پس نکند شکار هرگز

نه باز و نه یوز روزگارم

آنگه به مثل سفال بودم

اینک به یقین زر عیارم

برخیز و بیازمای ار ایدونک

به قول نداری استوارم

وین شعر ز پیش آزمایش

برخوان و بدار یادگارم

کد خبر 3738843

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha